اخیراً از سوی نشر عینک کتاب «کنکاشفه: رویکردی نو به فرمالیسم روس» نوشته آرش جواهری منتشر شده که شامل نگاهی نو به نخستین نظریه ادبی مدرن در قرن بیستم، یعنی فرمالیسم روس، است. جواهری در کتابش مخاطبان را دعوت کرده که نگاهی نو به نخستین نظریه ادبی مدرن در قرن ۲۰ داشته باشند. در «کنکاشفه» از خاستگاه‌های اجتماعی و سیاسی فرمالیسم روس سخن رفته و از اینکه چرا و تحت تأثیر چه عواملی فرمالیسم، این نظریه ادبی پیشرو و مدرن، در روسیه پا گرفت و نه در کشورهای اروپایی که در ظاهر چنین می‌نمود که برای شکل‌گیری چنین نظریه‌ای مستعدتر باشند.

کنکاشفه: رویکردی نو به فرمالیسم روس در گفت‌وگو با آرش جواهری

در ادامه گفت‌وگوی ما را با این نویسنده می‌خوانید:

چه شد به سراغ نوشتن متنی در حوزۀ نظریه ادبی رفتید؟ چه ضرورتی باعث نوشتن «کنکاشفه» شد؟

نظریه پایه نقد است و بدون آشنایی با نظریه ادبی صحبت در باره نقد ادبی فاقد بنیان‌های عمیق است. در واقع نظریه، فلسفه‌ورزی در عرصه نقد است چنانکه در مقدمه کنکاشفه هم نوشته‌ام، برای پرداختن به بحران توأمانی که در عرصه ملی و جهانی گریبان ادبیات را گرفته و شناخت راهکارهای گذر از این بحران باید از نظریه ادبی آغاز کرد. از سوی دیگر هر نوشتار در واقع نه تجویز راه‌حل‌های پیشنهادی به خواننده، بلکه شرح تقلای نگارنده در هزارتوی پیچیده‌ای‌ست که خود در آن گرفتار آمده و هر کتاب، سیاحت‌نامه پژوهشگر در جستجوی سوالات خود اوست. کنکاشفه هم گزارش کنکاش‌ها و مکاشفات و گام‌های کوچک من در این راه است.

به جز فرمالیسم روسی و بعد از آن نظریه‌های ادبی مختلف و متنوعی در جهان مطرح شد مثل جامعه شناسی ادبیات، نظریات میخائیل باختین، مرگ مولف بارت، زیبایی‌شناسی انتقادی و نظریات فمینیستی و پسااستعماری این نظریه‌ها به نوع خود تاثیرگذار بودند و حتی شاید بشود گفت در سال‌های اخیر در ایران بیش از فرمالیسم مورد توجه قرارگرفته‌اند چرا شما سراغ فرمالیسم رفتید؟

در ادبیات و حتی هنر، دو محور شکل و محتوا مسئلۀ اصلی نظریات ادبی‌ست. فرمالیسم روس به عنوان نخستین نظریه ادبی مدون و مدرن به امر شکل می‌پردازد. در فرگشت نظریه‌های ادبی، فرمالیسم به نوعی نیای بسیاری از نظریه‌های پساخود از جمله ساختارگرایی‌ست؛ حتی نظریه‌هایی چون پساساختارگرایی و پست‌مدرنیسم تحت تاثیر این نظریه هستند. پس قاعدتاً اگر فرمالیسم روس شناخته نشود، چیزی را در همان آغاز راه جا گذاشته‌ایم. از سوی دیگر در خصوص فرمالیسم در واقع کتاب‌های موجود عمدتاً یا جانبدارانه نوشته شده یا به شدت با ضدیت با این نظریه برخورد کرده‌اند. به علت این موارد، احساس می‌کردم نیاز به متنی انتقادی هست که ضمن پرداختن به ریشه‌های پیدایش فرمالیسم روس، به معایب و محاسن آن با نگاهی بی‌طرفانه پرداخته شود.

تاثیر فرمالیسم روس را بر فضای نقد ادبی و تولید ادبی در ایران چقدر می‌بینید و این تاثیر کجاها خودش را بیشتر نشان داده است؟ آیا این تاثیر بیشتر مثبت بوده یا منفی؟

متاسفانه فرمالیسم روس اغلب زیر سایه نقد نوی آنگلوساکسونی قرار گرفته است. این موضوع تا حد زیادی به خاطر مغفول ماندن و کشف آن از جانب ادبیات جهانی چیزی حدود دو تا سه دهه بعد از افول آن بوده است. در نتیجه تحت تاثیر نقد نو، تاثیرهای منفی آن بیشتر از تاثیرهای مثبتش بوده است. فرمالیسم روس به علت اینکه در روسیه استالینی نیمه‌کاره رها شد، مثل کودکی‌ست که در آستانه بلوغ کشته شود. در نتیجه اگر از منظر تاریخی به آن نپردازیم و تمایز آن با نقد نو را تشریح نکنیم، حاصل تحلیلی ناکامل است. اتفاقی که برای فرمالیسم روس به‌ویژه در ایران افتاده شبیه همین شیر بی‌یال و دم و اشکم است.

ظهور فرمالیسم در روسیه را همسو با دیگر گفتمان‌هایی دانسته‌اید که همزمان با فرمالیسم در جامعه روسیه شکل گرفته بود. از جمله همسو با ایدئولوژی انقلابی‌ای که نظام شوروی بر پایه آن بنا شد. اما همین ایدئولوژی دشمن فرمالیسم شد. دلیل این امر چه بود؟

من بستر پیدایش فرمالیسم را با بلشویسم یکی شمرده‌ام نه اینکه این دو از لحاظ بنیان‌های نظری همسو بوده‌اند. وجه شباهت خاستگاه این دو جریان در ولونتاریسم آنهاست و این به معنی یک‌صدا بودنشان نیست، بر عکس ما در فرمالیسم با خلاقیتی شگفت‌انگیز و انکشاف مباحثی مواجه هستیم که هر ناظر هشیاری متوجه می‌شود که امکان همزیستی این دو نیست. از همین رو ظهور استالینیسم به عنوان خلف ناگزیر بلشویسم، دقیقاً مصادف با سقوط اجباری فرمالیسم است. بلشویسم می‌خواست شکل سیاسی مورد نظر خودش را فارغ از ابژه و محتوای اجتماع به آن تحمیل کند و طبیعتاً این امر در تضاد قرار می‌گرفت با نظریه ادبی‌ای که خلاق و آزاد می‌کوشید فارغ از ابژه و محتوا به کندکاو در اشکال ادبی بپردازد. بلشویسم شکل (دولت) را ابزار سلطه و این شکل (اثر) را دست‌مایه کشف و شهودی سرخوشانه می‌دانست.

تاکید زیادی بر سرمایه‌داری و نقش آن در تولید نظریه ادبی در غرب کرده‌اید، چرا؟

این مورد تنها در غرب نیست بلکه تمام جهان زیر سلطه سرمایه‌داری قرار دارد. من تنها در سطح تئوریک، به تاثیر این نگاه سودمحور و کالایی سرمایه‌داری بر جهان ادبیات باور داشتم ولی از زمانی که وارد عرصه نشر شدم، این امر را با گوشت و پوستم احساس کردم. سرمایه‌داری سلطه خود یا به قول آلتوسر بازتولید خود را در لحظه‌لحظه زندگی ما اعمال می‌کند و به‌تبع واژه‌واژه ادبیات و نقد ادبی و نظریه ادبی ما را در چنبر قدرت خود گرفته است. اگر با دقت در گوشه‌گوشه همین آشفته‌بازار صنعت تولید و نشر و توزیع ادبیاتمان نگاه کنید، آن وقت این منم که باید از شما بپرسم چرا نباید بر نقش اساسی سرمایه‌داری در تولید هر آنچه مربوط به هنر و ادبیات است تاکید کنیم؟ به قول حضرت مولوی «آفتاب آمد دلیل آفتاب / گر دلیلت باید از وی رو متاب».

در کتاب به نقد فرمالیسم هم پرداخته‌اید. جدا از اشکالاتی که به این نظریه وارد می‌دانید فرمالیسم چه دستاوردهای ماندگاری برای ادبیات داشت؟ آیا امروزه فقط باید به عنوان بخشی از تاریخ نظریه ادبی به آن نگاه کرد؟

دستاوردهای فرمالیسم روس را می‌توان به دو حوزه شناخت ایستا و پویا تقسیم‌بندی کرد. شناخت ایستا شامل تکنیک‌ها به عنوان اجزا و ساختار به عنوان کل است و شناخت پویا شامل چیزی است که من داروینیسم ادبی می‌نامم، یعنی همان کشف فرگشت ادبی در ژنتیک پنهان آثار دوران‌های مختلف. من اعتقاد دارم دستاوردهای فرمالیسم روس تنها با چنین نگاهی به کار بازنگری، بازکاوی و بازیابی در عصر هوش مصنوعی و جهان متاورسی می‌آید وگرنه پژوهشگر هنری، بدل به باستان‌شناسی خبره در حوزه فسیل‌های نظریات ادبی خواهد شد.

کنکاشفه را در قالب جستار نوشته‌اید و در آغاز کتاب دلیلش را توضیح داده‌اید. اما گریزهای اول کتاب کمی زیاد به نظر می‌رسد و زیاد از بحث اصلی خارج می‌شوید. جلوتر که می‌رویم البته این کمتر است. آیا نگران نبودید که حاشیه‌های اول کتاب کمی خواننده را گیج کند؟

من اولین بار است که جستار می‌نویسم و طبیعتاً امکان دارد کاستی‌هایی در نوشتار من باشد. اما من میان مقاله آکادمیک و جستار ادبی، دومی را برگزیدم پس قاعدتاً باید از عنصر داستان‌نویسیِ خاطره‌وار بهره می‌بردم. اگر مقداری در این موضوع در فصل آغازین زیاده‌روی کردم، امیدوارم خواننده به بخش‌های پایانی که زیادی تفلسف کرده‌ام ببخشد.

وضعیت نقد ادبی در ایران را چطور می‌بینید و چه آینده‌ای برای آن متصورید؟

وضعیت نقد ادبی اصلاً مطلوب نیست. به قول آن مثل معروف «بیله دیگ، بیله چغندر» اگر نقد ادبی در سرزمین ما مطلوب بود، ادبیات ما نیز چنین بود. تقریباً در درازمدت در همه‌جای جهان این ارتباط معنادار وجود دارد. اگر می‌خواهیم ادبیاتمان رشد کند، قطعاً باید از راه رشد نقد ادبی گذر کند و هیچ میانبری در کار نیست. از این رو ما در نشر عینک جایزه نقد ادبی را برای اولین بار در ایران راه انداخته‌ایم اما معضل نقد ادبی ما تنها در عادت ریویونویسی به‌جای نقد نیست، بلکه در بی‌حوصلگی و سرسری‌نویسی منتقدین یا رک‌تر بگویم در بی‌سوادی منتقدین است. منتقد ادبی باید تا حدی جامع‌العلوم باشد یعنی جدا از تسلط بر ادبیات، باید تا اندازه‌ای هم فلسفه، جامعه‌شناسی و روانشناسی بداند. همچنین متاسفانه معضل عمومی‌تر در حوزه نقد ادبی و اساساً اندیشه‌ورزی در میهن ما این است که منتقدین ما به‌جای کشف و شهود و نقد یا همان کنکاشفه در ادبیات ایران و شرایط خاص کشور خودمان، به این بسنده می‌کنند که فقط نقد و نظرات غربی را در ادبیات بومی‌مان ترجمه کنند و ایرانیزه کردن آن دستاوردها برایشان کافی است. ما اگر در ادبیات جهان به جست‌وجوی جایگاهی هستیم باید نقد ادبی و نظریه ادبی‌مان هم بوی ایرانی بودن دهد نه اینکه صرفاً رونویسی متون غربی باشد. یعنی باید چیزی به حوزه نظری در سطح فلسفۀ ادبیات بیفزاییم و این البته کار کمی نیست.

آیا دانستن نظریه ادبی می‌تواند به داستان‌نویس و شاعر هم کمک کند یا فقط برای نقد و تفسیر آثار کارآمد است؟

فروغ فرخزاد می‌گوید تمام تکنیک‌ها را بیاموز، بعد هنگام نوشتن همه را دور بریز! یعنی این نظریه‌ها و یافته‌ها و تحلیل‌ها باید ملکه ذهن نویسنده و شاعر باشد. نویسنده باید کمی فیلسوف، سیاستمدار، جامعه‌شناس، روانشناس و البته نظریه‌پرداز و منتقد هم باشد وگرنه دچار آفتی خواهد شد که گریبان بسیاری از ما نویسندگان ایرانی را سخت می‌فشارد و آن بی‌سوادی است. ما تنها به چند تکنیک جریان سیال ذهن و زمان غیرخطی می‌پردازیم ولی متاسفانه در حوزه شکل از بسیاری تکنیک‌های روز ادبیات جهان بی‌خبریم و در حوزه محتوا هم از بیخ، حرفی فراتر از همین گپ‌وگفت‌های زرد و عامیانه روزمره نداریم. حاصل این آشپزی قطعاً جز شوربایی بی طعم و مزه نیست که هیچ خریداری نخواهد داشت.

ایبنا

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...