محمد صابری | آرمان ملی


ادبیات داستانی جهان، به فراخور فراز و نشیب‌های تاریخی، روزگار متفاوتی را تجربه کرده است؛ خصوصا به‌ فراخور مصیبت‌های بزرگ بشری همچون جنگ، قحطی، استبداد و... بر این اساس؛ نویسندگان بزرگی در قرن بیستم، روایتگر سرگذشت جهانیان بودند و آثار شگرفی را از خود به یادگار گذاشتند. ایرن نمیروفسکی [Irene Nemirovsky](1903-1942)، رمان‌نویس اهل روسیه که نیمی از عمر خود را در فرانسه زندگی کرد و به فرانسه نوشت نیز از جمله نویسندگان قرن اخیر بود که توجه‌ها را به خود جلب کرد.

 ایرن نمیروفسکی [Irene Nemirovsky] در «زن پلید» [Jezebel]

او در «زن پلید» [Jezebel] که از سوی نشر نیلوفر وارد بازار کتاب ایران شده، با خلق شخصیت زنی نابکار و بی‌رحم، اسطوره ملکه فنیقیایی را احضار کرده است و... به مناسبت انتشار این رمان، گفت‌وگویی با احسان لامع، مترجم این اثر داشتیم که در ادامه می‌خوانید:

«زن پلید» را می‌توان یکی از آثار ساختارشکنانه‌ ایرن نمیروفسکی نویسنده‌ روسی تبار فرانسوی نویس دانست، شما در مقام مترجم این کتاب چه تحلیلی از این ساختارشکنی دارید؟

اگر منظور از ساختارشکنانه مفهومی فلسفی آن باشد، یعنی آنگونه که دریدا می‌گوید ریخت دیگر و نوینی از ماهیت داستان ارائه شده باشد، به نظر خودم هیچ یک از مولفه‌های ساختارشکنانه در محتوای داستان دیده نمی‌شود، اما اگر از منظر تکنیک داستان نویسی و صورت داستان به آن بپردازیم، شاید بتوان ساختارشکن دانست، به این خاطر شکل شروع و سیر داستان زن پلید بسیار متفاوت است و ذهن را گمراه می‌کند. داستان با فصل پایانی شروع می‌شود، بدون آنکه شروع فصل با عددی آغاز شده باشد و پس از یک جلسه‌ طولانی دادگاه، یکباره وارد فصل اول می‌شود و داستان پایان یافته تازه شروع می‌شود. این موضوع بیشتر در صنعت فیلم مرسوم است که نمیروفسکی با مهارت خوب در داستان پیاده کرده است.

دیالوگ‌های گلادیز با دخترش ماری ترز ناخواسته انسان به یاد «زن سی‌ساله» بالزاک و گفت‌و‌شنودهای عصیانگرانه‌ مادر دختری آن می‌اندازد، نظر شما چیست و این عصیانگری‌ها از کجا سرچشمه می‌گیرد؟

واقعیت امر من رمان زن سی ساله را نخوانده‌ام، بنابراین هیچ گونه قیاسی نمی‌توانم بکنم. اما عصیانگری ماری ترز کاملا دلیل دارد. دلیل آن به خود نویسنده برمی‌گردد. این عصیان از درون خود نمیروفسکی، از آنچه در دوران کودکی بر سرش گذشته، از رابطه او با مادرش سرچشمه می‌گیرد. ایرن نمیروفسکی در نوجوانی از مادرش بیزار بود. چون دقیقا همان گلادیز بود. شاید بدتر. ایرن در این داستان دقیقا مادر خودش را به تصویر کشیده. مادر ایرن آنقدر بد بود که حتی پس از جنگ و کشته شدن نمیروفسکی به دست نازی‌ها، موقعی که بچه‌های او را پیش مادرش می‌برند، او پس می‌زند و می‌گوید که بچه‌های فقیر را باید به خانه بی‌سرپرستان سپرد. مادر ایرن فقط به فکر خودش و زیبایی و گشت و گذارش بود. گلادیزِ داستانِ زن پلید هم همین‌طور.

با این وصف زن پلید را در کدام ژانر داستانی طبقه‌بندی می‌کنید، عاشقانه، فلسفی، روانشناختی، یا... و چرا؟

قطعا روانشناختی و البته جامعه‌شناختی آن دوران فرانسه که بونوئل در فیلم «جذابیت پنهان بورژوازی» به‌خوبی آن را ترسیم کرده و در مقدمه کتاب هم به آن اشاره کرده‌ام. ما در علم روانشناسی نظریه‌ای داریم به نام «تئوری رابطه با ابژه». این نظریه به رابطه کودک با مادر می‌پردازد و معتقد است که شخصیت انسان‌ها را در بزرگسالی - کمبودها و رفتارهای درست و غلطش را- رابطه وی با مادرش در دوران کودکی شکل می‌دهد. مادر خوب و مادر بد از جمله مولفه‌های این نظریه است. این نظریه کاملا در داستان زن پلید تبلور یافته است. رابطه‌ امنی در کودکی ایرن نمیروفسکی شکل نگرفته. در وجود مادرش هیچ‌گونه عاطفه و حس مادری وجود نداشته و مادر نماد مادر بد است. رفتارهای مادر در ذهن ناخودآگاه نویسنده به شکل کینه از مادر باقی مانده و در داستان زن پلید خود را نشان می‌دهد. به‌طوری که از زبان برنارد ماتین او را ایزابل معرفی می‌کند؛ یعنی زن پلید.

چند عنصر و مولفه اصلی نظریه رابطه با ابژه در رمان زن پلید و در شخصیت گلادیز وجود دارد. مهمترین آنها خودشیفتگی است. گلادیز به طرز عجیبی خودشیفته است. همین خودشیفتگی باعث بی‌توجهی به دخترش و پس زدن نوه‌اش می‌شود. خلاصه در این رمان نگاه و شناخت روانشناختی بسیار قوی نسبت به زن وجود دارد. نگاهی کاملا واقع بینانه از دید یک نویسنده‌ زن.

اسطوره در ادبیات داستانی همواره کارکرد بی‌بدیلی داشته؛ از ایلیاد و اودیسه تا اولیس جویس و حالا در «زن پلید» نمیروفسکی، ایزابل برگرفته از یکی از شخصیت‌های عهد عتیق است. به گمان شما گلادیز چقدر توانسته بار معنایی این اسطوره را در خاطره‌ها بازسازی کند؟

به نظرم نمیروفسکی در انتخاب اسم کتاب بسیار هوشمندانه عمل کرده است. نام هیچ یک از شخصیت‌های داستان ایزابل نیست. از ایزابل به صورت تمثیل برای مخاطب قرار دادن گلایز استفاده شده. و منظور از آن همان‌طور که گفتید اشاره به ملکه‌ای فنیقیایی دارد که به «زن پلید» معروف بود و به خاطر همین صفت پلید بودنش، پادشاه دستور داد او را به عنوان مجازات از پنجره بیرون پرتاب کنند و اسب پادشاه جسد او را لگدمال کرد. گلادیز آن‌قدر خودخواهانه رفتار می‌کند که نوه‌اش او را ایزابل می‌خواند. ایزابل خائن و اغواگر بود و بدتر از همه بی‌رحم که این ویژگی‌ها در وجود گلادیز دیده می‌شود.

چه متر و معیارهایی در انتخاب ترجمه آثار و خصوصا ادبیات بزرگ فرانسه دارید؟ و دیگر آنکه کدام جاذبه‌های روایتی در زن پلید شما را تشویق به ترجمه‌ آن کرد؟

در انتخاب اثر به ادبیات خاص کشوری تعلق ندارم. برای من ادبیات فرانسه و آمریکا و روسیه و انگلیس تفاوتی ندارد. هر کدام در دوره‌ای شگفت‌انگیز بوده‌اند. من در انتخاب اثر فقط مجذوب شخصیت و اندیشه نویسنده می‌شوم. معیار انتخابم خود نویسنده است. به ملیت نویسنده کاری ندارم.

اما ادبیات فرانسه در قرن بیستم فوق‌العاده بود. اعجوبه‌های تکرارنشدنی و آثار فوق‌العاده‌ای در این دوره و در این کشور ظهور کرده‌اند. مکاتبی مثل سوررئالیسم به وجود آمدند که تاثیر وسیعی بر هنرهای مختلف داشته‌اند. نویسندگان و شاعران بزرگی چون سلین، ژید، سارتر، کامو، برتون و ده‌ها نویسنده و هنرمند دیگر آثار ارزنده‌ای را به جامعه ادبیات جهان به ارمغان آوردند. ادبیات قرن بیستم فرانسه پر از جاذبه بود، اما متاسفانه در قرن حاضر این غنائت رو به افول رفته است. آن هم از نوع شدید. البته ادبیات روسیه و آلمان هم این افول را تجربه می‌کنند و آن قدرت خلق آثار قرن بیستم را ندارند.

از نمیروفسکی شاهکار دیگری به‌نام «سوییت فرانسوی» پیش از زن پلید در نشر نیلوفر به بازار نشر آمده بود که با استقبال مخاطبان نیز مواجه شده بود، زن پلید را در مقام مقایسه با سوییت فرانسوی چطور ارزیابی می‌کنید؟

البته رمان دیگری را هم با عنوان شراب تنهایی از این نویسنده انتشارات پارسه منتشر کرده است. ولی بی‌شک سوییت فرانسوی بی‌نظیر است و متفاوت. سوییت فرانسوی بازگوی زندگی واقعی دوران اشغال فرانسه است. تنها تشابه این رمان با زن پلید در این است که نمیروفسکی در هر دو به انسان پرداخته است. تلاش کرده روحیات واقعی آدم‌های آن دوران را بازتاب دهد. در سوییت فرانسوی عشق واقعی است. در زن پلید دروغ است. در زن پلید نویسنده به عمق روان زنان رسوخ کرده است، چندان با مردان کاری ندارد، نه با خلق و خویشان و نه با رفتارشان. اما در سوییت فرانسوی واقعیت انسان‌ها موج می‌زند چه زن و چه مرد با روحیات جنگ زده. خواندن سوییت فرانسوی بی‌شک به شناخت واقعی فرانسه دوران اشغال خیلی کمک می‌کند، اما زن پلید صرفا زندگی شخصی تعداد خاصی از آدم‌ها را منعکس می‌کند. البته ناگفته نماند که زن پلید یک برتری نسبت به سوییت فرانسوی دارد و آن هم این است که نمیروفسکی در زن پلید با زن سر و کار دارد. با زن هر دوران. با خصوصیتی متعلق به همه انسان‌ها در هر دورانی. به ویژه زنان امروز. گفتم که نمیروفسکی به عمق و درون زنان نفوذ کرده و خصیصه‌های کلی و خاص و مشترک آنان را بازتاب داده و این فوق‌العاده است.

در زن پلید بعد از انجام دادگاه نفس‌گیر گلادیز به اتهام قتل برنارد ماتین، ناگهان روایت با شکست زمان به گذشته بازمی‌گردد و در یک سیر منطقی و توالی زمانی پی‌ گرفته می‌شود. در این رفت و برگشت زمانی، چقدر دغدغه‌ ارتباط ‌گیری مخاطب را داشتید؟

اجازه دهید جواب شما را به نقل از مرحوم دکتر ادیب سلطان بدهم. روزی از این استاد بزرگ همین سوال شما را پرسیدم و در پاسخم گفت که من اصلا به خواننده فکر نمی‌کنم و دنبال این هستم که پیوند خوبی بین واژگانم برقرار کنم. من هم واقعیت امر اصلا به خواننده فکر نمی‌کنم. نه اینکه مهم نباشد نه. بلکه در آن لحظه فقط به انتخاب واژگان متناسب با سبک و سیاق اثر و ساخت جمله مناسب فارسی فکر می‌کنم. اگر موفق شوم قطعا خواننده ارتباط خوبی برقرار می‌کند. ساختار و سیر داستان دغدغه‌ نویسنده است، مترجم صرفا با جملات سر و کار دارد و انتقال مناسب آن به خواننده.

همان‌طور که گفتید ادبیات قرن بیستم فرانسه چنان در دنیای ادبیات گرد و خاکی به راه انداخت که همه‌ نگاه‌ها را معطوف خود کرد، از پروست و رولان و موریاک تا کامو و سارتر و کمی بعدتر نمیروفسکی و بوتور ومکین و...، این مهم از منظر شما چگونه اتفاق افتاد و چرا؟

بی‌شک این غنائت ادبی در فرانسه از فرهنگ و دانش مردم فرانسه نشات می‌گیرد. اگر بگویم که صدها نویسنده برتر دیگر در ادبیات فرانسه وجود دارد که ما خودشان و آثارشان را نمی‌شناسیم، اغراق نکرده‌ام. فرانسوی‌ها خودشان کشور و ملت و فرهنگشان را ساخته‌اند. این از همه مهمتر است که فرانسوی‌ها خوب مطالعه کرده‌اند. بنابراین وقتی نویسنده‌ای مخاطب داشته باشد قطعا برای خلق اثر انگیزه بیشتری دارد. هیچ ناملایمتی هم بر محیط مانع از این رشد فرهنگی و ادبی و هنری نبوده است. نه جنگ، نه فقر، نه قیام و نه حاکمیت ها.

زن پلید» [Jezebel]

یک اصل همیشه وجود داشته است: خواندن کتاب، شما «زن پلید» را رمانی مدرن و یا نو قلمداد می‌کنید و یا در دسته‌ آثار نئوکلاسیک آن را می‌بینید و چرا؟

شاخصه‌ها و ویژگی‌های ادبیات مدرن در این داستان دیده نمی‌شود. درست است که جنبه روانشناختی محتوای داستان بسیار مدرن و عالی است، اما به به لحاظ ساختاری مانند آثار مک ایوان مدرنیتی در این داستان نمی‌بینم. شاید بتوان زن پلید را به لحاظ ساختاری و تکنیک داستان‌نویسی رئالیستی دانست. چون رویدادها بازتاب‌های واقعی زندگی آن دوران فرانسه است. رمان مدرن پیچیده است. درک رمان مدرن درگیر شدن با زندگی مدرن را می‌طلبد. به تقلای فکری و ذهنی نیاز است. مثل داستان خشم و هیاهوی فاکنر. مثل داستان‌های فیلیپ راث. داستان زن پلید قصه‌ای است با سیر داستانی واقعی از زندگی واقعی آدم‌ها. آدم‌های طبقه خاص. با مشکلات و دغدغه‌های خاص شان. چیزی که در زن پلید مهم می‌نماید صرفا نگاه روانشناختی نمیروفسکی به زنان داستان است.

در آخر بفرمایید که چه آثاری در دست ترجمه و انتشار دارید؟

خاطرات جنگی خانم مارتا گلهورن، خبرنگار جنگی و همسر سوم ارنست همینگوی را تمام کرده‌ام که در حال بازخوانی و ویرایش هستم. عنوان کتاب هست سیمای جنگ. به نظر خودم کتاب بسیار زنده‌ای است و نویسنده خاطرات خود را از حضور در تمام جنگ‌ها به ویژه جنگ جهانی دوم و محاکمه نورنبرگ به‌طور واقعی نوشته است. یک رمان ضد جنگی در دست ترجمه دارم که امیدوارم به زودی تمام شود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...