سیاستهای لیبرالیستی مدافع حقوق فردی و سیاستهای چپ مبتنی بر دفاع از حقوق طبقه کارگر هر دو در یک نکته مشترک بودند و آن فراموش کردن بسیاری از گروههای اجتماعی حاشیه مانند گروههای قومی، جنسیتی، نژادی و مذهبی بود... آن روز که خسرو گلسرخی مارکسیست در دادگاه شاه به نام امام علی تمسک کرد، بیآنکه الزاما مسلمان یا شیعه شود، یک تحول بزرگ در ایران روی داده بود
یادمان هویت ملی مبتنی بر اصول | اعتماد
فرانسیس فوکویاما [Francis Fukuyama] در کتاب اخیر خود که با نام «هویت: طلب کرامت و سیاست مبتنی بر خشم» [Identity: the demand for dignity and the politics of resentment] منتشر شده به روایتی از ملیگرایی تحت عنوان «هویت ملی مبتنی بر اصول» میپردازد که به نظرم قابل تامل است. من خیال میکنم در آستانه انقلاب ایران چنین صورتی از ملیگرایی متولد شد اما در سن نوزادی از دنیا رفت. به چکیدهای از آرای فوکویاما در این کتاب اشاره میکنم آنگاه به آن نوزاد از دنیا رفته خواهم پرداخت.
خطر هویتجوییهای قومی
فوکویاما در کتاب خود به خطر ظهور هویتجوییهای قومی، نژادی، مذهبی و جنسیتی به منزله صورتهای خطرناک سیاست هویت اشاره میکند. ظهور ترامپ و جدایی بریتانیا از اتحادیه اروپا، نمونههای بارز این ظهور خطرناکند و طلیعه دورانی تازه در مسیر تحولات جهانی. به نظر فوکویاما، سیاستهای لیبرالیستی مدافع حقوق فردی و سیاستهای چپ مبتنی بر دفاع از حقوق طبقه کارگر هر دو در یک نکته مشترک بودند و آن فراموش کردن بسیاری از گروههای اجتماعی حاشیه مانند گروههای قومی، جنسیتی، نژادی و مذهبی بود. این گروهها، نه جایگاه خود را در سیاستهای دنیای لیبرالی درک میکردند نه در سیاستهای چپ. این سنخ از گروهها به قول فوکویاما، درکی درونی از خود دارند که با درکی که از آنها ساخته شده، ناسازگار است. آنها تصور میکنند چیزی در سرشت هویتیشان وجود دارد که ناشناخته مانده و در فضای سیاستهای لیبرال یا چپ نادیده گرفته شده است. آنها خشمگیناند و اینک با تکیه بر ابزارهای رسانهای جدید و موج نوظهور پوپولیسم سیاسی در عرصه بینالملل میدانی تازه برای ظهور پیدا کردهاند. به نظر فوکویاما، این سنخ از فعلیت سیاسی برای همه کشورها و عرصه بین الملل خطرناک است.
راهحل فوکویاما
او برای برونرفت از این خطر، همه را به احیای هویت ملی مبتنی بر اصول فراخوان میکند. به قول فوکویاما، ملیگرایی که بر انگارههای عصر روشنگری ظهور کرد، مبتنی بر باورهای نژادی و قومی نبود بلکه بر منظومهای از آرای اصولی عصر روشنگری نظیر آزادی و برابری انسانی استوار بود. اگرچه بعدها بسیاری از امواج ملیگرایی به باورهای نژادی درآمیختند اما پیوند میان ملیگرایی و باورهای نژادی و قومیتی لزوما در سرشت ملیگرایی نهفته نیست. فوکویاما، هم لیبرالها و هم چپها را فرا میخواند تا برای نجات ارزشهای عصر روشنگری، پرچم آن سنخ از ملیگرایی را برافرازند و در مقابل سیاستهای هویت دنیای امروز مقاومت کنند. یکی از دلایل ظهور سیاستهای هویتی گروههای قومی و مذهبی و جنسیتی در دنیای امروز از نظر فوکویاما، رشد فرآیند جهانی شدن است. جهانی شدن هم احساس درونی نادیده گرفتهشدگی گروههای قومی و جنسیتی و دینی را تشدید کرده و هم امکانهای ظهور و بروز به آنها عطا کرده است. در مقابل رویکرد افراطی جهانگرایی عام انسانی و رویکرد تفریطی تکیه بر حقوق فردی، فوکویاما، ایستادن در نقطه دفاع از ملیگرایی مبتنی بر اصول را بهترین نقطه مقاومت برمیشمارد.
کتاب فوکویاما و انقلاب اسلامی ما
مضمون کتاب فوکویاما مرا به فضای ابتدای انقلاب برد. واقع این است که خواست آزادی و عدالت و استقلال سیاسی مضمون اساسی نهضتی بود که در فضای منتهی به انقلاب سال 57 در ایران شعله کشید. دین و باورهای مذهبی در برانگیختن این فضا نقش درجه اول داشت. اما آنچه سبب معتبر شدن دین در عرصه سیاسی شد، عرضه روایتهایی بود که دین را به منزله پشتوانه اصلی عدالت و آزادی و استقلال در عرصه عمومی منتشر کرده بود. این مدعایی ابطالناپذیر نیست. میتوان همه ادبیات بسیجکننده در عرصه سیاسی ایران از اوایل دهه 50 تا آستانه پیروزی انقلاب را روی میز گذاشت و مورد مطالعه و بررسی قرار داد. در این متون آنچه کانونی است نقد رژیم پهلوی است از این حیث که مستبد است، عامل محرومیت طبقات گسترده اجتماعی است و در ضمن وابسته نیز هست. اسلام به منزله آیینی که مدافع این 3 ارزش اساسی است، اعتبار سیاسی یافت و در عرصه عمومی قد علم کرد.
به این اعتبار، دین در تحقق انقلاب سال 57 نقش بسیار مهمی داشت اما انقلاب سال 57 اساسا یک نهضت دینی نبود. نهضت دینی به این معنا که خواست اساسی مردم سیطره دین در عرصه عمومی باشد و قرار بر آن نهاده باشند که خود را تسلیم متولیان دینی کنند و هر چه را آنان ارزشهای محوری عرصه سیاسی میدانند. به این اعتبار، انقلاب سال 57 ایران به کلی از نهضتهای بنیادگرایانه دینی این روزگار متمایز بود و به نظرم مصداقی از آنچه فوکویاما، ملیگرایی مبتنی بر اصول میخواند. همه قوت و نیروی ملیگرایی مبتنی بر اصول ایرانی، گرد هم آوردن مردم حول منظومه باورهایی بود که با ارزشهای جهان جدید سازگار بودند و در همان حال از طرف ارزشهای منتشر در جهان زیست مردم پشتیبانی میشدند. چنانکه نامهای مقدس دینی، پیامبر، امام علی و امام حسین از صرف شفاعت مردم در قیامت و شفای درد بیماران آنچنان که در روایتهای سنتی گفته میشد به مصداقهای آزادیخواهی و عدالت تبدیل شدند.
سرانجام ملیگرایی مبتنی بر اصول در انقلاب ایران
آن روز که خسرو گلسرخی مارکسیست در دادگاه شاه به نام امام علی تمسک کرد، بیآنکه الزاما مسلمان یا شیعه شود، یک تحول بزرگ در ایران روی داده بود. مردم خود را آماده عقد یک پیمان جدید میدیدند که در پرتو آن احساس تشخص جمعی کنند بیآنکه تنوعات درونیشان نادیده گرفته شود. همه با یکدیگر احساس آشنایی و صمیمیت میکردند و تنها یک نفر بود که در این میان بیگانه بود و آن شخص شاه بود. طرد نام شاه، اسم رمز پیوند میان مردم حول و حوش ارزشهای آزادیخواهی و عدالت و استقلال بود. اما صد افسوس که ملیگرایی مبتنی بر اصول ایرانی در همان فضای انقلابی سالهای 56 و 57 متولد شد و هنوز سنش به یکی دو سال نرسیده بود که از دنیا رفت. فقط به چند عامل اشاره میکنم که مسبب مرگ این طفل بیچاره شدند والا عوامل بسیار دیگری دخیل بودند. عوامل مذکور به شرح زیرند:
1- حفظ سرشت ملیگرایی مبتنی بر اصول ایرانی با خواست تمرکز در عرصه سیاسی ناسازگار بود. در آن روزگار در عرصه سیاسی ایران، کسانی با هم ستیز میکردند که در یک نکته مشترک بودند، همه خواهان صورتی از سیاست متمرکز بودند. به جز یکی دو مورد خاص، هیچ کس، خرد حیات سیاسی مبتنی بر کثرت و تفاوت را نداشت. یکی، دیگری را متهم میکرد به مزدور بیگانه و خود داغ ننگ مرتجع را بر گردن میآویخت. یکی با خشم دیگری را پایگاه امپریالیسم میشمرد و البته خود داغ وابستگی به ساواک شاه را دریافت میکرد. اما این همه نمیدانستند که با هم شریک و همکارند در تولید احساس ضرورت به یک نظم متمرکز و تک پایه. در چنین شرایطی طفل ملیگرایی مبتنی بر اصول ایرانی یا باید در پای اسلامگرایی قربانی میشد یا چپگرایی. چنین شد که انقلاب اسلامی شد و طفل ملیگرایی مبتنی بر اصول از دنیا رفت.
2- تبدیل نزاع سیاسی به جنگ مسلحانه توسط سازمان مجاهدین خلق و سخن گفتن از طریق تفنگها، طفل هنوز زبان نگشوده ملیگرایی مبتنی بر اصول ایرانی را زیر دست و پای جماعت خشمگین کشت.
3- تحمیل جنگ به ایران در همان ماههای نخست پس از پیروزی، جایی برای رسیدگی به طفل نورسیده نمیداد. از گرسنگی و تشنگی جان داد. جنگ و اقتضائات بسیج در همه جای جهان با مقتضیات زندگی مدنی و دمکراتیک ناسازگار میافتد.
4- البته نباید از فضای منطقهای و بینالمللی ناشی از جنگ سرد غفلت کرد. در فضای آن روزها، اصولا استقرار یک نظام سیاسی مبتنی بر ملیگرایی مبتنی بر اصول آزادی و عدالت را دشوار میکرد. آنچه آن فضای سنگین را سنگینتر میکرد مساله فلسطین و اسراییل در این منطقه بود. در چنان فضایی کینه و احساس نفرت و خشم، چنان غلظتی داشت که با نرم خویی مقتضی آن سنخ از ملیگرایی ناساز گار بود. آن طفل از میان ما رفت. اسلام به منزله اصلیترین شالوده حیات جمعی ما، قطع نظر از نقشی که برای آن فراخوان شده، خود موضوعیت پیدا کرد. حال به روزگاری رسیدهایم که معلوم نیست اگر اسلامی بودن حکومت همچنان برقرار است، چه نشانهای جز حجاب خانمها از آن باقی مانده است؟ حجاب خانمها در این دیار تبدیل شده به همان تنها برگی که جان بیمار به آن وابسته است. همان ماجرایی که او هنری در داستان آخرین برگ میپردازد. البته آخرین برگ هم افتاده و تنها به همت یک نقاش پیر هنوز بیمار زنده است چراکه خیال میکند یا خود را به این خیال میزند که هنوز برگی بر درخت مانده است. برگ نقاشی شده را برگ زنده میانگارد.
کتاب فوکویاما و فهم وضعیت ما
به نظرم کتاب تازه فوکویاما، نسخهای برای فهم وضعیت ما، و برونرفت از آن ارایه میکند. مطابق تحلیل فوکویاما، ملیگرایی مبتنی بر اصول ما، راه به سنخی از هویت سپرد که در سرشت خود دینی بود و میل دینداران برای دیده شدن را قطع نظر از آنکه چگونه دیده شویم، نمایندگی میکرد. سنخی از تحمیل خود به چشمهایی بود که به سوی دیگری متوجه بودند. البته در جلبتوجه آنها کسب توفیق کردیم اما در چشمهایی که به ما مینگرند، اثری از عشق، جاذبه و اشتیاق وصل نیست. برای آن دیگران جاذبه نیافریدیم، در داخل نیز به چرخه بیپایانی از تنازع داخلی افتادیم. به گسیختگی جامعه کمک کردیم و شاید بیش از همه ارزشها و نهادهای دینی را تضعیف کردیم.
راه خروج، برگزاری یادمانی به مناسبت مرگ آن طفل معصوم است. چه خوب است قبل از هر کس، متولیان دینی عهدهدار برگزاری این یادمان شوند. آنها قبل از همه اعلام کنند که به خدمت دین بردن منطق حیات سیاسی، نتیجهای جز مرگ فضائل حیات سیاسی نداشت و البته فضائل حیات دینی را هم زائل کرد. بنابراین در مراسم این یادمان رسما اعلام شود، دین با ارزشها و فضائل حیات سیاسی اعلام وفاداری میکند و هر آنچه از حیات دینی مددی به این مهم نمیرساند را به عرصه خصوصی میبرد. دیگر گروهها و جریانهای فکری و سیاسی نیز خوب است در این یادمان شرکت کنند. کافی است در این مراسم همه به یاد آورند عامل اصلی مرگ آن طفل، حذف دیگری از دایره حیات سیاسی است. بنابراین همه باید بیایند ولی هر کس با هر ارزش و باوری که به آن معتقد است، رسما اعلام کند متعهد به ارزشهای آزادیخواهانه و عادلانه است و هر چه در خانه دارد و هر باور و اصولی که به آن قائل است در خدمت تحکیم این اصول میبرد و اگر به کار نیاید در عرصه خصوصی خود نگاه میدارد.