بازآفرینی سرگذشت دنیا | شرق


«پیکره رمان: منظور از پیکره رمان، دال یا پشتیبان متنی است که پیرنگ را عرضه می‌کند و به‌ همین منظور، با مدلول یا محتوا متفاوت است. این تعریف به تمایزی اشاره دارد که ژرار ژِنت میان روایت، داستان و عمل روایتی قائل شده است. روایت به گفتمان شفاهی یا کتبی، که حامل پیرنگ است گفته می‌شود... شیوه‌های عرضه بازنمود روایتی، به‌ بیان دیگر چگونگی روایت‌پردازی داستان توسط راوی به دو وجه اساسی بستگی دارد: فاصله و کانون‌شدگی و یا هر دو... چگونگی انتخاب شیوه فاصله، شیوه عرضه بازنمایشی روایتی را به سه صورت تحت‌تاثیر قرار می‌دهد: 1. ارائه رخدادهای داستانی 2. بازتولید گفتارها 3. بازنمایش افکار... خواننده به‌محض بازکردن هر رمان، لاجرم با بازآفرینی یک وضعیت، یک گفتمان یا یک تفکر روبه‌رو خواهد بود.»
بوطیقای رمان، ونسان ژوو، ترجمه نصرت حجازی

غروب پروانه ئیواره‌ی پەروانه بختیار علی

وضعیتی را که رمان «غروب پروانه» [ئیواره‌ی پەروانه] اثر بختیار علی برای مخاطب می‌گشاید، هر سه وجه را داراست. ارائه رخدادهای داستانی، بازتولید گفتارها و بازنمایش افکار. به‌دلیل همین پهنای باند، وسعت قصه‌ها و داستان‌ها، ناچارم نظرم را بر چند محور بیان کنم تا دچار زیاده‌گویی و توضیح واضحات نشوم. ازخودبیگانگی. عارضه‌ست ثمره چیزی به‌نام فرهنگ مسلط معاصر، سوژه‌ای بسیط و گسترده در اندازه جهان و هستی که همه ما در آن تجربه زیست خاص خود را زندگی می‌کنیم و تمام متفکرین زوایای متنوع این سوژه را به‌نحوی بررسی و تبیین کرده‌اند. با نسبیت و عدم قطعیت و گسترش روابط علی و بازشدن زوایای جدید در تئوری، طرح سوژه ازخودبیگانگی به‌اندازه تمام خرده‌فرهنگ‌ها و تنوع وسیع جماعات انسانی، به بیان جدید و تازه‌تبیین‌گشته. این سوژه در زبان، ریشه می‌زند در تاریخ اجتماعی و تاریخ ادبیات. از عهد عتیق تا کنون. تلاش می‌کنم از منظر زبان و ادبیات و رمان معاصر، به این رمان پر از قصه و حکایت بپردازم. در جامعه‌شناسی انواع رویکرد وجود دارد. در پاسخ به پرسشِ جامعه چیست، نظریات مختلف بیان شده است. به انواعش کاری ندارم. به‌طور کلی نکاتی را اشاره می‌کنم. دورکیم و مارکس جامعه را ساختار می‌دانند. انسان به‌عنوان سوژه در جامعه به دنیا می‌آید و به ساختاری پرت می‌شود که از قبل وجود داشته است و یا وبر جامعه را شامل کنش می‌داند. کنش معطوف به هدف و کنش معطوف به ارزش، اما برای من منظر فرهنگ‌گراها و پدیدارشناس‌ها که در موضوع کارکرد زبان اشتراک دارند با نظریه‌های قبل از خود، اهمیت دارد و درین زاویه‌دید، می‌خواهم به رمان «غروب پروانه» در ذهن خودم شکل و شمایل و سامان بدهم.

فرهنگ‌گراها به تاثیراتی که زبان‌شناسی بر جامعه‌شناسی گذاشته است به موضوع می‌نگرند. یعنی درین نوع نگاه به سوسور می‌رسیم و از او به بعد باختین. درین رویکرد گزاره اصلی این‌ست که جامعه چیزی نیست جز آن‌چه در زبان خلق می‌شود و هم‌چنان در حال بازتولید خودست. و زبان، مجرای دستیابی به جامعه است. جامعه دائما در زبان خلق می‌شود و زبان خود امری اجتماعی‌ست. درین منظر پدیده‌ها در زبان خلق و بازتولید و هم‌چنان در حال تولید و به‌روزکردن خود هستند. همان میزان که جامعه تغییر می‌پذیرد در زبان نمود عینی می‌یابد. با این رویکرد کیفی، که اشتراکات نظری زیادی با رویکردهای قبل از خود دارد، جامعه چیزی نیست جز قصه‌ها. داستانِ جامعه از منظر فرد که اساس و ملاک‌ست، هر بار قصه ساخته می‌شود و تغییر می‌کند و باز روایت می‌شود از زبانی دیگر و همین‌طور ادامه دارد مثل جریان آب رودخانه که از زیر یک پل دو بار عبور نمی‌کند. هانا آرِنت می‌گوید زندگی یعنی قصه‌ها و روایت‌ها. آن‌چیزی که ما را پیوند می‌دهد بین زندگی و جامعه، قصه‌هاست و درواقع مفصل بین شناخت جامعه و زندگی چیزی جز قصه و داستان‌های مردم از جامعه‌شان نیست و هر روز انسان‌های جامعه از وقایع زندگی‌شان قصه می‌پردازند. مثلا قصه‌هایی که پیرامون پول و قدرت در افکار عمومی رایج‌ست. قصه‌هایی درباره جنگ، قصه‌های عشق و... این گفتمان درونی به دو بخش تقسیم می‌شود، گفتمان توده‌ها و گفتمان نخبه‌ها. ما در زبان دائما قصه می‌سازیم و به‌نوعی جامعه را می‌سازیم. مثلا مردم چگونه در مورد پول و ماشین آخرین مدل و عشق و حجاب قصه می‌سازند.

جامعه چیزی نیست جز احوالات انسانی که در زبان بیان می‌شود. با این مقدمه کوتاه نظری به رمان «غروب پروانه» نگاهی می‌اندازم تا بتوانم همه قصه‌ها و داستان‌ها و شیوه روایت در عشقستان و شیطانستان، را بهتر درک کنم. همان‌طور که در ابتدا اشاره کردم، وضعیتی را که رمان «غروب پروانه» برای مخاطب می‌گشاید، هر سه وجه را داراست. ارائه رخدادهای داستانی، بازتولید گفتارها و بازنمایش افکار. راویِ آغاز رمان «خندان کوچولو»، تمام قصه‌ها را از سر گذرانده، در زمان حال رمان در حال نوشتن روایت‌هاست. می‌گوید: «شاید وسواس خیره‌ماندن انسان به جهانی که در آن زیسته اما ناتوان از درکش بوده است، یا وسواس خیره‌ماندن انسان به روزهای ازدست‌رفته‌ای باشد که برای ما جز به‌شیوه داستان‌سرایی قابل‌بیان نیستند...» این سکوی پرش به ماجرا و درونمایه و تمام کارکترهاست که یکی یکی از راه می‌رسند. نصرالدین خوشبو، فتانه، پروانه، معصومه، مدیای غمگین، فریدون ملک، گووند، مادر و پدر راوی، برادرانش و عمه راوی و چند عمه دیگر، درکل رمان راوی آن‌ها را فقط، عمه و برادر و پدر خطاب می‌کند. در بین آدم‌های رمان تنها یک مادر، مادر خندان کوچولو، در حال پوسیدن‌ست و انقراض نسل هم درین اقلیم محتوم‌ست. مردان قصه‌ها عاشق‌اند و هر کدام زنی را دوست می‌دارند.

رمان «غروب پروانه» درواقع رمانی درباره عشق است و تنها راوی، خندان کوچولو، هیچ مردی در زندگی واقعی‌اش نیست اما در خیال او نیز با شیطان یا شهوت دست‌به‌گریبان‌ست. عشق رخدادی‌ست که موقعیت فلسفی خلق می‌کند و آدم‌ها را با سه وضعیت عمده فلسفی مواجه می‌کند: «ادعای من این است که یک مفهوم فلسفی، به همان معنایی که دلوز از آن حرف می‌زند که در حکم یک ابداع یا آفرینش است، همان چیزی که همواره یک مسئله مرتبط با انتخاب (یا تصمیم)، یک مسئله مرتبط با فاصله (یا شکاف) و یک مسئله مرتبط با استثنا (یا رخداد) را به هم گره می‌زند.» (فلسفه در زمانه‌ی حاضر. آلن بدیو، اسلاوی ژیژک. ترجمه فواد حبیبی، کمال خالق‌پناه.)

تمام عشق‌ها از منظر جامعه عشق ممنوع‌اند به ‌دلیل سنت‌ها و باورها. اما تمام شخصیت‌های رمان در مرحله‌ای از روایت دست به انتخاب می‌زنند و عشق در وجودشان جرقه می‌زند و همین انتخاب آنها را مجبور به گریز یا فاصله‌گرفتن از موانع سرراهِ رسیدن به معشوق می‌سازد و در همه قصه‌های رمان، عشاق حجم زیاد قصه‌ها و روایت‌های رمان به‌ حدی ا‌ست که نمی‌توان به ‌طور خطی به گوشه ‌و کنار و زوایای آشکار و پنهان آن پرداخت. رمان سرنوشت یک اقلیم‌ است، یک ملت که درست به ‌شکل قصه‌هایش درگیر خرافات و جهل و زندگی عادی و جنگ قدرت، استبداد دولت و مبارزه و زندگی انقلابی ا‌ست. جامعه‌ای چندپاره، جمع اضداد. روایت نوشتاری و روایت شفاهی و درهم‌آمیزی لحن دانای کل راوی بی‌حد و حصر است و به درون ذهن خود‌آگاه و ناخود‌آگاه همه سرک می‌کشد و قصه‌اش می‌کند. شخصیت‌ها را تک‌تک بیان می‌کند. «در آن غروب‌ها فریدون مانند جوانی باریک‌اندام و ریشو با چشمانی مست و غمگین، بی‌هدف روی نرده‌ها می‌نشست...».

جابه‌جایی روایت گووند و فریدون و راوی و نصرالدین، عمه فریدون صاحب آلبوم پروانه‌ها و رضا دلخوش که در مکان کتابخانه سوخته آبمیوه‌فروشی دایر کرده و قصه پروانه‌ها که تأثیر رئالیسم جادویی بر روایت را نشان می‌دهد و یا اسطوره ایکاروس (ص90)، بال‌های پرواز و سقوط رضا دلخوش، اگر این روال را پی بگیرم، مجبور به نشان‌دادن شکل‌گیری ده‌ها یا شاید صدها قصه و خرده‌روایت در این رمان می‌شوم که آگاهانه پرهیز می‌کنم، با فرض اینکه مخاطب رمان را خوانده ا‌ست و اشاراتی مختصر به شکل روایت و تنوع ماجراها کافی باشد. ویژگی اقلیمی‌بودن قصه‌ها نیاز به پانویس و دادن اطلاعات خاص را به‌ وجود می‌آورد. مترجم اول‌بار در صفحه صد به داستان عاشقانه «مم وزین»، اشاره می‌کند و خواننده را راهنمایی می‌کند به راهیابی به فضاهای واقعی و فراواقعی و درعین‌حال قصه سرزمین، میهن، و پناهگاه عشاق. ترکیب انواع روایت، روایاتی که در اصل شنیدنی (شفاهی) هستند اما نوشته شده‌اند بدون اینکه راوی آن مشخص باشد، قصه‌ها نوشته می‌شوند و پا به عرصه زبان و امر برساخته از واقعیت می‌گذارند. در متنیت، خلق مجدد می‌شوند به‌ شکل رمان پیش‌روی خواننده گشوده می‌شوند تا نویسنده، راوی خارج از متن، رخدادهای داستانی، بازتولید گفتارها و بازنمایش افکار را در فرم خاص بسازد. و در این فرم نویسنده نوعی روایت ضدرمان شکل می‌دهد اما درعین‌حال استوار است بر تمرکز بر ابزار زاویه‌دید، تنوع و درعین‌حال وحدت درونی و بیرونی، و تبدیل کلمه به ایماژ با روش مختلف بدون اینکه متن و موضوع درک و فهمیده‌شدن‌شان را از دست بدهند. «پروانه از شب حشرات بالدار نقره‌ای را می‌دید که مانند چراغ می‌درخشیدند. ملخ‌های بزرگی می‌دید که موج‌وار داخل جنگل پرواز می‌کردند و از بال‌هاشان نوری سرخ‌گون و آتشین ساطع می‌شد...».

فانتزی در فانتزی در سرزمین رؤیایی و فراواقع. در این کلاف روایت‌های تودرتو، خندان کوچولو، جابه‌جا به محورها و درونمایه اشاره می‌کند و با نخ تسبیح این‌همه قصه‌های تودرتو و افراد مختلف را به‌هم مرتبط می‌سازد. داستان‌هایی مشترک از زبان معصومه، در زمان حال، گذشته مشترک‌شان را بازگو می‌کند.( ص136). در ادامه، رمان شکل منظم‌تری در ترتیب فصل‌ها به خود می‌گیرد. یک فصل روایت خندان‌ است و یک فصل ماجراهای پروانه در پناهگاه. از فصل 15 به بعد کم‌کم تغییرات آغاز می‌شود و زمان افول عشق در روابط آدم‌ها شکل می‌گیرد، آدم‌هایی که به‌دنبال خوشبختی‌اند اما آن را نمی‌یابند. در ص 159 به فصل انزوا اشاره می‌شود. محور این درگیری‌ها، درک حضور دیگری‌ است، به‌ قول آلن بدیو رابطه عشق رابطه دو است، اما در این مرحله بین دوها تفاهم و درک یکدیگر به‌عنوان انسان‌هایی جدا و مستقل به چالش کشیده می‌شود و حرکت به‌ سمت انزوا سریع‌تر پیش می‌رود. تسلط جبرگونه ازخودبیگانگی. با فرار معصومه از این دره ویرانی آغاز می‌شود. معصومه در شهر به ملا کوثر پناه می‌برد و پروسه توبه‌کردنش به‌شکل کارناوالی آغاز می‌گردد. در اینجا جنگ با شیطان با مراسم خاص شهر به شهر اجرا می‌شود. اما نکته مهم اشاره به سه نوع مرگ سیامند است که به‌نحوی تاریخ این ملت را در زبان، قصه، پیش می‌کشد.

1. بریده‌شدن سر توسط دراویشی که قصد دارند دوباره سیامند را زنده کنند اما نمی‌توانند.
2. در روستاهای جنوب به‌دست نیروهای دولتی که شهرها و روستاها را پاکسازی می‌کردند افتاد و همراه هزاران دهقان دیگر زنده‌زنده دفن شد.
3. مرگ که در روایت مردم شنیده می‌شود، هنگام عبور از مزرعه روی مین والمرا رفت و تکه‌تکه شد.

در اینجا مترجم سومین زیرنویس را در کل رمان می‌گذارد و توضیح می‌دهد که این مین‌ها توسط دولت بعث سی سال پیش کار گذاشته شده بودند. همان‌طور که اشاره کردم این سه مرگ، تاریخ‌ است که در کلام احضار می‌شود و سرنوشت قومی محتوم به مرگ و شکست را نشان می‌دهد. در انتهای رمان تبدیل عشقستان به شیطانستان در فصل 20 شکل می‌گیرد و همین وضعیت باعث می‌شود تا داستان مجسمه‌ها فراموش شود. داستان سکوت‌های فریدون از یاد برود و داستان مرگ پرنده گفته نشود... . یعنی آنچه قصه نمی‌شود، محکوم به نابودشدن‌ است. اما در تلاش راوی برای بیان قصه پروانه: «غروب پروانه کلید ماست برای بازآفرینی سرگذشت دنیا...». آنچه در پایان رمان باز می‌ماند، تلاش برای دوستی و هماهنگی با خدا، فرار از گناه، کشتن شیطان درون، و... مبارزه‌ای ابدی-ازلی. حقیقتی که درونش خدا و پروانه‌ها با هم دوست و هماهنگ باشند... جهانی که با محبت یکدیگر را قبول کنیم. مهربانانه به هم نگاه کنیم و به هم آغوش بگشاییم... آیا اتفاق می‌افتد؟ برگشت بوی ریحان، برگشت گناه، بازگشت شیطان‌ است؟ یا نه رهایی ا‌ست... برای خندان کوچولو؟ اما هرچه هست به قول آندره مالرو: هنر همان چیزی است که در مقابل مرگ می‌ایستد.

نکته پایانی. به‌گمانم در ترجمه می‌شد با خست رفتار کرد. زبان فارسی امکان ایجاز و حذف قید و حروف اضافه را دارد. به‌ دلیل استواربودن رمان بر قصه‌های بومی، اگر پانویس و اطلاعات خاص اضافه می‌شد. در پانوشت یا در انتهای کتاب، به درک خواننده بیشتر کمک می‌کرد.

منابع:
1. «هنر عشق‌ورزیدن»، اریک فروم، پوری سلطانی.
2. درسگفتارهای مصطفی مهرآیین: ارزش عشق از منظر آلن بدیو، اریک فروم، رولان بارت.
3. «فلسفه در زمانه معاصر»، آلن بدیو، اسلاوی ژیژک، ترجمه فواد حبیبی و کمال خالق‌پناه.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...