کتاب «مأموریت خدا»، هفت روایت از احمدرضا سعیدی، شهید ایرانی جهاد اسلامی افغانستان در سبزوار منتشر شد.

مأموریت خدا»، هفت روایت از احمدرضا سعیدی محمدسرور رجایی

به گزارش کتاب نیوز به نقل از مهر، محمدسرور رجایی، نویسنده افغانستانی کتاب «مأموریت خدا» در بخشی از مقدمه اثرش چنین نوشته است: «این کتاب نام این کتاب را نه منِ نگارنده، که خود شهید انتخاب کرده است. در وصیت‌نامۀ خود نوشته است: «… مأموریتی که نامش را مأموریت خدا می‌گذارم....» این کتاب حاصل سال‌ها پژوهش است. حاصل سال‌های بسیار و پر از خاطره‌های تلخ و شیرینی که شیرینی‌هایش برایم بیشتر از تلخی‌هایش بوده و هست. از برکت این کتاب، وقتی به دنبال کودکی‌های احمدرضا به مسجد حضرت ابوالفضل (ع) رفتم، با شهدای بسیاری آشنا شدم. از همان جا پابه‌پای خاطرات احمدرضا راه افتادم و از مرز گذشتم. به زادگاهم کابل رفتم. راهی دره‌ها و کوه‌ها شدم تا زائر مزارش باشم. این کتاب ما را به افغانستان می‌برد. مجاهدانی را معرفی می‌کند که با تفنگ‌های قدیمی، هواپیماها و تانک‌های پیشرفتۀ اتحاد جماهیر شوروی را از کار انداختند. روزهایی را به یادمان می‌آورد که مجاهدین شیعه و سنی در کنار هم در برابر دشمنان مشترک مبارزه کردند. مهم‌تر از همه، در این کتاب می‌خوانیم که احمدرضا سعیدی چه‌کسی بود، چگونه به افغانستان رفت، چگونه شهید شد و مزارش کجاست.

این کتاب هم تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ایران است و هم تاریخ شفاهی جهاد مردم افغانستان؛ البته با محوریت شهادت جوانی هجده‌ساله به نام احمدرضا سعیدی، متولد تهران که چهل سال پیش، در بهسود افغانستان به شهادت رسید و زندۀ جاوید شد.»

کتاب «مأموریت خدا» که سومین جلد از کتاب‌های جبهه بین‌الملل انقلاب اسلامی واحد تاریخ شفاهی دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی [نشر راه یار] است، در ۲۴۸ صفحه، شمارگان ۱۰۰۰ نسخه و با قیمت ۳۵ هزار تومان روانه بازار شده است.

................ هر روز با کتاب ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...