زن سرافکنده و عاصی، به خانه پدری بازگشته و روزهای شوهرداری را به یاد می‌آورد. این یادها، از طریق درهم آمیختن خاطرات، آرزوها و حسرت‌ها، وجوه گوناگون زجر چندگانه‌ای را مجسم می‌کند که در جامعه‌ی پدرسالار بر زنان تحمیل می‌شود... به خودم می‌اندیشیدم که زیر لباس‌هایم می‌لرزیدم و از سرما می‌گریختم و به خودم سرکوفت می‌زدم که: می‌بینی؟ احمق! همشون خوش و گرمن. از دهن همشون مثل اسب بخار بیرون می‌زنه، می‌بینی؟!


جلال آل احمد در «زن زیادی» صناعت جریان ذهنی را به خوبی برای نمودن آشفتگی‌های ذهنی تازه عروس رانده شده از خانه شوهر به کار می‌گیرد. زن سرافکنده و عاصی، به خانه پدری بازگشته و روزهای شوهرداری را به یاد می‌آورد. این یادها، از طریق درهم آمیختن خاطرات، آرزوها و حسرت‌ها، وجوه گوناگون زجر چندگانه‌ای را مجسم می‌کند که در جامعه‌ی پدرسالار بر زنان تحمیل می‌شود.

زن زیادی جلال آل احمد
آل احمد از نویسندگانی است که دریافته پرداختن به وضعیت زن ایرانی، از راه سرکشیدن به فاحشه‌خانه‌ها، تا چه حد کهنه و مبتذل شده است. او کوشیده به جای رویکرد به توصیف‌های ناتورالیستی، علت‌های اجتماعی مسأله را مورد توجه قرار دهد. زنان داستان‌های آل احمد، نه چون زنان تیره‌روز "چوبک" در فکر هم‌آغوشی‌اند و نه مثل زنان مرفه و زیبای آثار "علوی" به عشق‌های رمانتیک می‌اندیشند؛ فقر و گرفتاری‌های زندگی فرصتی برای عشق و عاشقی نمی‌گذارد.

داستان‌های مجموعه «زن زیادی» به توصیف محیطی تیره اختصاص یافته‌اند که آدم‌هایش در حال فروریزی جسمی و روحی‌اند. آل احمد که روزگاری به تجسم انتقادی بنیادهای روابط اجتماعی موجود می‌اندیشید، اینک به گلایه از برخی جنبه‌های درجه دوم این روابط می‌پردازد. در عوض، می‌کوشد با جار و جنجال به راه انداختن، به داستان‌هایش وجهه‌ای انتقادی ببخشد. در این داستان‌ها، نویسنده از خودش گزارش می‌دهد: «دفترچه بیمه»، «مسلول»، «دزد زده» و «جا پا» وسوسه‌های درونی انسانی را نشان می‌دهند که در پی گریز از زندگی و جلب ترحم دیگران است. واخوردگی‌های روحی راوی این داستان‌ها، در داستان «جا پا» بُعدی تمثیلی می‌یابد. راوی آرزو می‌کند جاپایش روی برف‌ها باقی بماند. او فقط به خودش می‌اندیشد:

«به خودم می‌اندیشیدم که زیر لباس‌هایم می‌لرزیدم و از سرما می‌گریختم و به خودم سرکوفت می‌زدم که: می‌بینی؟ احمق! همشون خوش و گرمن. از دهن همشون مثل اسب بخار بیرون می‌زنه، می‌بینی؟ می‌بینی پاهاشونو چه محکم ورمیدارن؟ آره؟ تو چی می‌گی؟ تو، تو که داری از سرما زه می‌زنی. تو که داری جون می‌کنی. و جا پاتم رو هیچ‌چی نمی‌مونه، رو هیچ‌چی!... حتی رو برف!»

«جا پا» نشان می‌دهد که سرخوردگی‌ها چگونه او را تا سرحد محافظه‌کاری بدبینانه و تاریک‌دلی به عقب رانده است، که بیزاری خود را از مردم با این توجیه‌های کین‌توزانه نشان می‌دهد.

عاقبت، راوی داستان که از سرمای اجتماعی تحمل خود را از دست داده است، به کنج اتاقش پناه می‌برد. با این روشنفکر گریخته به کنج عزلت در داستان «دهن‌کجی» -از مجموعه سه‌تار- نیز مواجه می‌شویم. راوی این داستان به دنبال گوشه‌ای امن و دنج می‌گردد، اما سر و صدای تاکسی‌های گاراژ رو به روی اتاق خوابش را می‌آشوبد، او نیز واکنشی از سر یأس نشان می‌دهد و سنگی به سویشان پرتاب می‌کند. قهرمانان آثار آل احمد چون قهرمانان داستان‌های هدایت، پذیرای صرف نیستند و اکنش نشان می‌دهند؛ اما تغییر نوع این واکنش‌ها، تغییر مسیر ذهنی نویسنده را منعکس می‌کند: با تغییر شرایط اجتماعی، ‌نوع برخورد با مسائل نیز مفهوم تازه‌ای یافته است. رو در رویی محرومان با نظم کهنه، به وحشت مدام از نگهبانان این نظم (در «آرزوی قدرت») و غر زدن‌های بی‌ریشه و سنگ پرانی‌های از سر درماندگی (در «دفترچه بیمه» و «دهن‌کجی») تبدیل شده است. خصلت‌های بیمارگونه بر شخصیت‌ها چیرگی یافته و منافع فردی جای مصالح جمعی را گرفته است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...