سکوتی برای شنیدن خویش | اعتماد

 

میخاییل نعیمه (1988-1889) [Mikhail Naimy] از ادیبان بزرگ لبنان است. از وی آثار فراوانی به یادگار مانده است. تعدادی از کتاب‌هایش به فارسی ترجمه شده‌اند که از جمله آنها می‌توان به «تاکستانی در رهگذر، خاطرات آبله‌رو، جبران خلیل جبران و یکی بود یکی نبود» اشاره کرد.
میخاییل نعیمه از پیشگامان مکتب رمانتیسم عربی است و ادبیات و نگاه اخلاقی‌اش با بینش شهودی و عرفانی‌اش درهم آمیخته است اما عرفانش، عرفانِ گریز نبود؛ بلکه عرفان‌ِ ستیز و عصیان بود؛ طوری که علیه سنت‌های پوسیده شرق که انسان شرقی را اسیر خود ساخته بودند، عصیان می‌کرد و مانند مصلحان اجتماعی رسالت خود را مبارزه با جهل، خرافه‌پرستی، جمود و رکود می‌دانست.
در نگاه میخاییل نعیمه انسان مرکز ثقل هستی است و تمام مناسبات و مفاهیم هستی باید بر مدار انسان و اصالت انسان بچرخد و غیاب انسان از عرصه‌های فرهنگی، اجتماعی و ادبی، غیابی فاجعه‌آمیز خواهد بود. این اصرار میخاییل نعیمه در نقد ادبی هم تاثیر گذاشت و معتقد بود باید انسان محور ادب قرار گیرد.

میخاییل نعیمه درباره خاطرات آبله‌رو

شخصیت ادبی و فکری میخاییل نعیمه، دارای ابعاد ژرف و مختلفی است؛ از طرفی می‌خواهد مانند پدیدارشناسان لایه‌های ظاهری اشیا و مفاهیم را کنار بگذارد تا به کنه هستی و اشیا برسد. رویکرد کلی اندیشه و نگاه او، رویکردی اشراقی است. وی در نثر خویش شاعر، در توصیف اندیشمند، در ارایه برهان فیلسوف، در بیان دیالوگ‌ها تئاتری و در بیان روایی، داستان‌نویس است. هر چند به عناصر فنی داستان اهمیت چندانی نمی‌دهد، زیرا مفهوم و اندیشه برایش بهای بیشتری دارد.

کتاب «خاطرات آبله‌رو» [Memoirs of a Vagrant Soul: Or, The Pitted Face] از آثار تمثیلی و ژرفی است که میخاییل نعیمه آن را در سال 1949 نوشت. «خاطرات آبله‌رو» اثری به‌شدت درونگرایانه با مونولوگ‌های عمیق و تکان‌دهنده درباره انسان، هستی، مرگ، تعالی معنوی و سفر کهن‌الگویی «من» به سوی «او» یا «خود» متعالی است. به زبان دیگر، «خاطرت آبله‌رو» حکایت انسانی است که از دیو و دد ملول است و در آرزوی انسان است؛ انسان آرمانی‌ای که در میان مناسبات تنگ و تاریک زمینی یافت نمی‌شود. به زبانی دیگر داستان «خاطرات آبله‌رو»، داستان انسانی است که در برزخ بودن و شدن، دین و دنیا، دست و پا می‌زند و برای پیروزی خویشتن خویش و آگاهی‌اش بر ناخودآگاهی‌اش نستوه و جسورانه می‌جنگد تا به فردیت و طمانینه برسد. آبله‌رو با مونولوگ‌های خویش، دیدگاه خود را درخصوص هستی و انسان ابراز می‌دارد و میخاییل، فلسفه و اعتقاد دینی خود را لابه‌لای این اثر نهادینه می‌کند. این دو شخصیت برای بیان مافی‌الضمیر خود از تکنیک مونولوگ به خوبی بهره گرفته‌اند و این باعث حرکت و پویایی در ساختار مکانیکی داستان شده است. همچنین دو صدایی این اثر دیالوگ‌وار به تبیین دیدگاه‌های فکری هرکدام از شخصیت‌های آبله‌رو و میخاییل نعیمه کمک شایانی کرده است. گرچه، هر دو یک شخصیت هستند و «من» هر دو شخصیت به‌طور تنگاتنگی درهم تنیده شده است. در کتاب خاطرات آبله‌رو، فضای خیالی و وهم‌انگیز بسیار حاکم است به‌طوری که گاهی عین و ذهن درهم تنیده می‌شوند و با هم مشتبه می‌شود و عین، ذهن می‌نماید و ذهن، عین و همین رفت‌وآمد میان ذهن و عین، باعث می‌شود که با متنی نمادین و سوررئال روبه‌رو شویم و در واکاوی لایه‌های معنایی آن بکوشیم.

از سوی دیگر، فردیت شدید قهرمان داستان، یعنی آبله‌رو بسیار چشمگیر است؛ فردیتی که با سکوت و سیکنه ژرفی توام است. به واقع باید گفت که تمام داستان و سیر روایی‌اش، حدیث همین سکوت است که قهرمان از این رهگذر فرازهای درخشانی را درباره سکوت فریاد می‌زند: «مردمان بر دو گونه‌اند: گویا و خاموش.
من آن‌گونه انسانی خاموشم و دیگران همه گویا. اراده ازلی برای حکمتی، بر دهان گنگان و شیرخوارگان، مهر سکوت گذاشته و اینان خاموشند، من اما به خواست خویش، زبان در کام کشیده‌ام. شیرینی سکوت را دریافته‌ام حال آنکه گویندگان، تلخ‌کامی و شرنگ سخن را درنیافته‌اند. از این رو سکوت کردم و مردمان همچنان در سخنند». بر این اساس، خاطرات آبله‌رو یادداشت‌های انسانی است که به دنیای بی‌حد و مرز سکوت هجرت کرده است و از حصار تنگ واژه‌ها بیرون آمده. انسانی که ابدیت خویش را بر بلندای سکوت فریاد می‌زند اما سکوت برایش دخمه‌ای تنگ و تاریک، سرد و نمور و کوچک و محقر نیست، بلکه جهانی بزرگ است و باز، برای اندیشیدن. در جهانی که مردم با دشنه زبان بر جسم و جان هم جراحت می‌کارند، او بازگشت به خویشتن‌ را حربه‌ای برای ستیز علیه ستیز می‌شمارد و مرحمی به نام سکوت را به زخم‌هایش می‌زند.

به راستی باید گفت که عنصر «سکوت» در کتاب خاطرات آبله‌رو، از جنس انفعال و گریز نیست، بلکه قهرمان برخلاف ظاهر روایت داستان، با اراده و آگاهی و بینش ژرفی ساکن سرای سکوت می‌شود. جنس سکوتش یادآور این سخن پیر عرفان است: «روشن‌تر از خاموشی چراغی ندیدم و سخنی به از بی‌سخنی نشنیدم. ساکن سرای سکوت شدم». برای آنکه موتیف سکوت در داستان خاطرات آبله‌رو را بهتر درک کنیم، بهتر است به کتاب خاطرات آبله‌رو مراجعه کنیم. تمام شگردهایی را که نویسنده برای بیان اهمیت و همینه سکوت استفاده کرده است، دارای دلالت‌های معنی‌داری هستند. این دلالت‌ها شامل نقطه‌گذاری، نوشتن عبارت «سکوت» مثلا «یکشنبه: سکوت. دوشنبه: سکوت. سه‌شنبه: سکوت.» و از این قبیل موارد است. در پایان ذکر این نکته ضروری می‌نماید که اگر نبود ترجمه درخشان و استوار مترجم چیره‌دست و متبحری چون صالح بوعذار، همانا ما بسیاری از ظرفیت و ظرافت‌های زبانی، ادبی و جمالی متن را از دست می‌دادیم، چراکه لذت و کششی را که از خواندن این داستان عاید ما می‌شود بی‌شک مرهون برگردان زیبا و استواری هستیم که مترجم بر عهده گرفته و ما را تا پایان داستان همراهی می‌کند. همچنین، بیاییم با آبله‌رو همنوا شوییم و فریاد برآوریم که «سخن آمیزه‌ای از راستی و پلشتی است اما سکوت، راستی و صداقت بی‌آلایش است».

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...