روزنامه گاردین طی مصاحبه‌ای با برناردین اواریستو [Bernardine Evaristo] برنده جایزه بوکر، درباره سبک زندگی به عنوان یک نویسنده رنگین‌پوست و علایق شخصی‌اش پرسیده است.

  برناردین اواریستو Bernardine Evaristo

به گزارش کتاب نیوز به نقل از ایبنا، برنادین ایواریستو نویسنده 61 ساله ساکن لندن سال گذشته به خاطر نوشتن کتاب «دختر، زن، دیگران» توانست به طور مشترک با مارگارت اتوود جایزه ادبی بوکر را کسب کند ولی او قبل از این هشت کتاب داستان و شعر منتشر کرده است که موجب شهرت او در کشور انگلیس شده است. ایواریستو که در حال حاضر در دانشگاه برونل انگلیس کرسی درس نویسندگی خلاق را در اختیار دارد در کتابش ماجرای قصه زنان رنگین‌پوست را روایت می‌کند که در جامعه مدرن فعلی انگلیس باید با چالش‌های مختلفی روبرو شوند.

با توجه به شرایط روز جهان و تظاهرات گسترده در کشورهای آمریکایی و اروپایی علیه نژادپرستی روزنامه گاردین طی مصاحبه‌ای با این نویسنده انگلیسی درباره سبک زندگی خودش به عنوان یک نویسنده رنگین‌پوست و علایق شخصی‌اش سوالاتی پرسیده است.

شادترین لحظه زندگی‌تان چه بود؟
وقتی همسرم را در سال 2006 در دیتینگ دیرکت ملاقات کردم.

بزرگترین ترس‌تان در زندگی چیست؟
اینکه وقتی پیر شدم نتوانم کارهای روزمره‌ام را انجام دهم. و اینکه معلولیت ذهنی مشکل سنین بالاست.

از چه ویژگی شخصی‌تان بیشتر رنج می‌برید؟
اینکه قادر نیستم به تصمیماتی که در زندگی می‌گیرم پایبند باشم.

و در مورد دیگران چطور؟
من کلاً از رفتار خودستایی و افاده‌فروشی بیزارم.

بدترین چیزی که یک نفر به شما گفته؟
«هنوز به آنجا نرسیدی.» این جمله‌ای بود که به من در فستیوال ادبی سال 1995 برای عدم رزرو جا به من گفته شد. من یک کتاب چاپ کرده بودم ولی چون یک نویسنده زن بریتانیایی سیاه‌پوست بودم نتوانستم در این فستیوال حاضر باشم.

درباره خانواده و والدین‌تان بگویید؟
پدرم در عرصه سیاست فعالیت کرد و اولین سیاه‌پوستی بود که وارد شورای شهر گرینویچ شد. مادرم یک معلم بود و گاهی اوقات هم به فعالیت‌های تجاری می‌پرداخت.

اگر بخواهی کسی را به مهمانی خیالی‌ت دعوت کنی، چه کسانی را می‌گویی؟
میشل اُ ، مری سیکول، بودیکا، باسی اسمیت، زورا نیل هارستون و سافو.

بدترین شغلی‌ که داشتی چه بود؟
برای کار به یک کارخانه تولیدکننده لوازم آرایش رفته بودم. بیشتر از یک نیم‌روز در آنجا دوام نیاوردم.

آخرین باری که گریه کردی، کی بود؟
وقتی جایزه بوکر را برنده شدم.

شنیده بودیم که تجربه نزدیک به مرگ داشتید، ماجرا چه بود؟
وقتی 29 سال داشتم با دوستی به کشورهای اروپایی سفر کرده بودم و موقع رانندگی ترمزها از کار افتاد و ما در کوه‌های ایتالیا به دره سقوط کردیم. 20 دقیقه مرگ را به چشم دیدم.

مهمترین درسی که از زندگی گرفتی؟
اینکه برای رسیدن به هدفی که دارید تلاش کنید و هیچ وقت تسلیم نشوید.

................ هر روز با کتاب ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...