خوشبختانه مادرم دروغ های مرا خیلی دوست داشت. من به او قول های حیرت انگیز می‌دادم. به من می گفت، تو الان داری داستان های حیرت انگیزی درباره سفر آینده مان به ناپل برایم تعریف می کنی و از این حرف ها... من از سنین خیلی کم نوشتن دروغ هایم را شروع کردم. و همچنان به این کار ادامه داده ام! ... گونتر گراس با وجودی که یکی از برندگان نوبل ادبیات بود؛ اما ورودش به اسرائیل "ممنوع"بود.

فرشید عطایی

گونتر ویلهلم گراس Günter Wilhelm Grass  متولد 16 اکتبر 1927نویسنده، مجسمه‌ساز و نقاش آلمانی است. او که متولد گدانسک (دانزیک) بود، در دوران کودکی فقر شدیدی را تجربه کرد، و در 15 سالگی برای فرار از زندگی فقیرانه ای که در خانه پدری داشت، با علاقه مندی خدمت در ارتش هیتلر را پذیرفت و در هفده سالگی به لشکر دهم توپخانه «اس اس فروندبرگ» فرا خوانده شد. گراس پس از مجروح شدن در تاریخ 20 آوریل 1945 در مارین باد به اسارت نیرو های نظامی آمریکا در آمد. گراس در بازجو هایی که از او شد به عضویت خود در اس اس (شاخه مسلح حزب نازی) اعتراف کرد ولی تا سال 2006 عموم را از این موضوع آگاه نکرد.

آثار ادبی گونتر گراس بن مایه سیاسی قوی ای دارد و خودش هم عضو حزب سوسیال دموکرات آلمان بود. از جمله فعالیت های سیاسی اخیر گراس که بسیار هم جنجال برانگیز بوده، انتشار شعری با عنوان «آنچه باید گفت»بود که در تاریخ 4 آوریل 2012 در چند نشریه آلمانی و بین المللی منتشر شد. موضوع این شعر دفاع گراس از فعالیت های هسته ای ایران و حمله به سیاست های خصمانه اسرائیل در قبال ایران بود. 

مشهور ترین آثار گراس «طبل حلبی، موش و گربه، سال های سگی، از دفتر خاطرات یک حلزون، کفچه ماهی، قرن من، بر گامِ خرچنگ» است. گونتر گراس که در همه جهان مثل کشورش آلمان محبوب است، تنها در اسراییل و در میان دولتمردان صهیونیست محبوبیتی ندارد و ورود او به این کشور ممنوع اعلام شده است. او جوایز متعددی در کارنامه اش دارد که جایزه گئورگ بوشنر در سال 1965، جایزه توماس مان در سال 1996 و جایزه شاهزاده آستوریا در سال 1999 از جمله آنهاست. او جایزه نوبل ادبیات را در سال 1999به فهرست افتخاراتش افزود.

سه سال پیش از انتشار رُمان «طبل حلبى» که معروف‏ترین اثر اوست، دفتر شعری از او چاپ شد که در طول سه ‏سال فقط 700 نسخه به ‏فروش رفت. ولی بعد از شهرت یافتن گراس، این دفتر شعر نیز همانند دیگر آثار او بارها تجدید چاپ شد. جالب است بدانید که گراس رُمان «طبل حلبى» را پیش‌تر از انتشار دفتر شعرش، یعنى در سال 1954 به‏ پایان رساند، ولی 5 سال طول کشید تا ناشری نشر و پخش آن را قبول کرد و به‏ این ترتیب نخسین چاپ آن در سال 1959 میلادی انتشار یافت. 

گراس قبل از انتشار « طبل‌حلبی» به گروهی به نام «گروه 47» می‌پیوندد. این گروه از هنرمندان و نویسندگان پیش‌رویی مانند «هاینریش بل» تشکیل شده بود که از سیاست محافظه‌کارانه دولت آلمان بعد از جنگ جهانی دوم انتقاد می‌کرد و هم‌چنین معتقد به جنبش عدالت‌خواهانه پیگیر از سوی احزاب چپ بود. او ترسی از فعالیت سیاسی به شکل مشخص خود نداشت و معتقد بود که هنرمند باید در سیاست دخالت کند و به هیچ وجه نگران ‌آسیب‌پذیری وجه هنری آثارش نباشد. 

گراس را به عنوان یک منتقد جهانی می‌شناختند که به شدت سیاسی بود و این نقدهای سیاسی برایش هزینه‌های بسیاری داشت. مثلا او درباره لشکرکشی‌ امریکا به افغانستان گفته است: «حملات نظامی  هرگز متمدنانه نیستند؛ حتی اگر با انداختن بسته های غذایی همراه باشد... "بن لادن" تربیت شده و پرورش یافته سازمان "سیا"ست ... سازمان سیا خودش در مقصد و هدف یک گروه تروریستی است که سیاستمداران زیادی را به قتل رسانده است... انتقاد نکردن خودش عملی است که می تواند بسیار مورد انتقاد قرارگیرد. این احمقانه است که بگوییم انتقاد از جنگ در افغانستان، یک عمل ضد آمریکایی است. با این همه آمریکا مدعی دفاع از آزادی است و آزادی با آزادی بیان آغاز می شود.» 

حالا و در روزهایی که جهان ادبیات و سیاست به تازگی او را از دست داده، گفتگویی خواندنی با گراس را مرور می کنیم. آخرین گفتگوی پاریس ریویو با بازنشسته معترض، گونترگراس که حالا در میان ما نیست.

گونتر گراس
چگونه نویسنده شدید؟

به نظرم نویسنده شدن من با شرایط سیاسی ای که در آن بزرگ شدم، یک ارتباط هایی دارد. خانواده ما جزو طبقه متوسطِ رو به پایین بود؛ ما یک آپارتمان کوچک دو اتاقه داشتیم. من و خواهرم اتاق مخصوص خودمان نداشتیم، یا حتی جایی که مخصوص به خودمان باشد. در اتاق نشیمن، در آن سوی دو پنجره اتاق، گوشه کوچکی بود که کتاب ها و وسایل دیگرم (مثل آبرنگ و این جور چیز ها) را آنجا می گذاشتم. اغلب اوقات وقتی به چیزی نیاز داشتم، آن را در ذهنم تصور می کردم. از سنین خیلی پایین یاد گرفتم توی سر و صدا مطالعه کنم. به همین دلیل نوشتن و نقاشی کشیدن را از سنین پایین شروع کردم. یک نتیجه دیگر زندگی در آن شرایط این است که من الان کلکسیونرِ اتاق شده ام! در چهار جای مختلف اتاق مطالعه دارم. می ترسم مبادا دوباره به شرایط زندگی ام در دوران جوانی برگردم، آن موقع که فقط گوشه ای از یک اتاق کوچک تمام داشته ام بود!

چه چیزی باعث شد در چنین شرایطی به خواندن و نوشتن روی بیاورید، به جای آن که مثلا، سراغ ورزش یا سرگرمی های دیگر، بروید؟

من در بچگی دروغگوی بزرگی بودم. خوشبختانه مادرم دروغ های مرا خیلی دوست داشت. من به او قول های حیرت انگیز می‌دادم. در 10 سالگی مرا «پییِر جینت» صدا می زد. به من می گفت، پییر جینت! تو الان داری داستان های حیرت انگیزی درباره سفر آینده مان به ناپل برایم تعریف می کنی و از این حرف ها... من از سنین خیلی کم نوشتن دروغ هایم را شروع کردم. و همچنان به این کار ادامه داده ام! دوازده سالم بود که نوشتن یک رمان را شروع کردم. موضوع این رمان درباره «کاشوبی» ها بود که سال‌ها بعد در رمان «طبل حلبی» دوباره ظاهر شدند، جایی که مادربزرگ «اسکار» (مثل مادربزرگ خودم) کاشوبی است. ولی من در نوشتن اولین رمانم مرتکب یک اشتباه شدم: تمام شخصیت‌هایی که معرفی کرده بودم در پایان فصل اول مردند و دیگر نمی توانستم رمان را ادامه بدهم! این اولین درسی بود که من در زمینه نویسندگی یاد گرفتم: مواظب شخصیت‌هایت باش.

از گفتن کدام دروغ ها بیشترین لذت را بردید؟

دروغ‌هایی که به کسی آسیب نمی‌زنند؛ این جور دروغ ها فرق می‌کنند با دروغ‌هایی که شخص برای محافظت از خودش یا آسیب زدن به دیگری، می‌گوید. این جور دروغ گفتن کار من نیست. حقیقت اساسا چیز کسل کننده‌ای است، و شما می توانید با دروغ گفتن کمک کنید که حقیقت آشکار شود. در این نوع دروغگویی هیچگونه آسیبی وجود ندارد. من دریافته ام که تمام دروغ های وحشتناکم واقعا هیچ تأثیری بر آنچه در بیرون وجود دارد، نداشته. اگر چندین سال پیش چیزی نوشته بودم که تحولات سیاسی سال های بعد در آلمان را پیش بینی می کرد، مردم می گفتند: «عجب دروغگویی!» 
پس از تجربه ناموفقی که در نوشتن اولین رمان داشتید، تلاش بعدی‌تان چه بود؟

اولین کتاب من کتاب شعر و طراحی بود. همیشه اولین پیش‌نویس‌های اشعارم ترکیبی از طراحی‌ها و نظم است، بعضی وقت ها از یک تصویر ذهنی شروع می‌شود، بعضی وقت ها از کلمات. بعد وقتی 26 سالم شد و به لحاظ مالی توانستم یک ماشین تحریر بخرم، ترجیح می‌دادم با سیستم دو انگشتی خودم تایپ کنم. اولین نسخه «طبل حلبی» را فقط با ماشین تحریر نوشتم. الان پیر شده ام و با این که می‌شنوم خیلی از همکارانم با کامپیوتر می نویسند، من همچنان مثل قبل، اولین نسخه کارهایم را با دست می‌نویسم! اولین نسخه «موش» را در دفتر بزرگی از کاغذهای بی خط که از چاپخانه گرفتم، نوشتم. همیشه نوشتن یک کتاب را در سه نسخه به پایان می برم. معمولا کتابم را در چهار نسخه می نویسم با کلی اصلاحات.

نسخه اول را سریع می‌نویسم. اگر جایی حفره‌ای وجود داشته باشد، کاری به کارش ندارم. نسخه دوم معمولا خیلی طولانی و مفصل و کامل است. دیگر از حفره خبری نیست، ولی کمی خشک است. در نسخه سوم سعی می‌کنم خودجوشیِ نسخه اول را دوباره به دست بیاورم، و چیزهای اساسی و ضروری نسخه دوم را حفظ می کنم. این کار خیلی سخت است.


وقتی کار می کنید برنامه روزانه تان چگونه است؟

وقتی روی نسخه اول دارم کار می‌کنم، روزی پنج تا هفت صفحه می‌نویسم. برای نسخه سوم، روزی سه صفحه.

این کار را صبح انجام می دهید یا بعدازظهر یا شب؟

شب، هرگز، هرگز! من به نوشتن در شب اعتقاد ندارم؛ چون خیلی راحت به دست می آید! وقتی چیز هایی را که شب نوشته ام صبح روز بعد می خوانم می بینم خوب نیست. برای شروع کار به نور روز نیاز دارم. بین ساعت نه و ده صبح صبحانه طولانی ای می خورم به همراه مطالعه و موسیقی. بعد از صبحانه کار می کنم، و سپس در بعدازظهر برای نوشیدن قهوه استراحت مختصری می‌کنم. بعد دوباره کار را شروع می‌کنم و ساعت هفت غروب تمامش می‌کنم. وقتی دارم روی کتابی حماسی کار می‌کنم، روند نویسندگی نسبتا طولانی می‌شود. نوشتن همه پیش‌نویس‌های چنین کتابی از چهار تا پنج سال طول می‌کشد. وقتی از شدت خستگی از پا افتادم، آن موقع دیگر نوشتن کتاب به پایان رسیده!
این را هم بگویم من کتابی مثل «طبل حلبی» یا «از دفتر خاطرات یک حلزون» را فقط در دوره خاصی از زندگی ام می توانم بنویسم. این کتاب‌ها ماحصل احساسات و افکار من در همان دوره از عمرم بوده. مطمئنم اگر بنا بود بنشینم و «طبل حلبی» یا «سال های سگی» یا «از دفتر خاطرات یک حلزون» را بازنویسی کنم، نابودشان می کردم. 

چگونه آثار داستانی را از آثار غیر داستانی تان متمایز می کنید؟

این تقسیم بندیِ «داستان در برابر غیر داستان» چرت است. شاید به درد کتاب فروش‌ها بخورد که کتاب ها را طبق ژانر طبقه بندی می‌کنند، ولی من دوست ندارم کتاب هایم را به این شکل طبقه بندی کنم. همیشه کمیته ای از کتاب فروشان را تصور کرده ام که جلساتی را با هم برگزار می کنند و تصمیم می گیرند به کدام کتاب ها باید گفت داستان و به کدام ها باید گفت غیر داستان. به نظر من کاری که کتاب فروش ها انجام می دهند، داستان است! 
چه کلمات مفیدی در ذهن‌تان مانده است؟

کلمات مفید واقعا عالی مربوط به دوران کودکی‌ام هستند. کلمه (آلمانی) adebar به معنی لک لک، دنیایی از خاطره را برایم زنده می‌کند. یک کلمه دیگر labsal (طراوت) است که الان دیگر تقریبا به فراموشی سپرده شده است. صدای a کشیده را هم خیلی دوست دارم. کلمه labsal خیلی آرامش‌بخش است. این حس را به شما می‌دهد که پس از یک تجربه وحشتناک، صحیح و سالم به خانه برگشته‌اید. این قضیه برای برادران گریم هم جالب بود؛ آنها از حروف صدادار لذت می‌بردند.
 
انگار صدا‌ها برای شما یادآور حس امنیت و وطن است.

صددرصد. من رمان «طبل حلبی» را در پاریس نوشتم؛ در آنجا کار روی رمان «سال‌های سگی» را هم شروع کرده بودم. ولی بعد از گذشت 4 سال در پاریس، دیدم چقدر حس گمگشتگی دارم و یک زبان خارجی مرا احاطه کرده است. مجبور شدم برگردم؛ برگردم به جایی که به زبان آلمانی صحبت کنند. این تجربه ی من مثل تجربه بسیاری از نویسندگانی بود که در زمان حکومت نازی‌ها به آمریکا مهاجرت کرده بودند. بعضی از آنها نمی‌توانستند زندگی در یک کشور دیگر را تحمل کنند، با این که در وطن‌شان هم یک دیکتاتور ظالم داشت حکومت می‌کرد. آنها زبانی را که برای فهماندن حرفهای‌شان به دیگران و همچنین فهمیدن حرف دیگران نیاز داشتند، در اختیار نداشتند.
 
همین تجربه، البته شاید نه به این شدت، ممکن است در کشور خود آدم پیش بیاید. فرهنگ جوانان سبک‌های زبانی بارز خاص خودش را دارد. آیا شما همیشه کلمات و جملاتی را که نوه‌هایتان به کار می‌برند می‌فهمید؟

البته که می‌فهمم. این برای من یک موهبت بزرگ است که بتوانم با کمک نوه‌هایم با کلمات و اصطلاحات خاص نسل جوان آشنا بشوم. در مقابل، کلماتی مثل knorke (ورم کردن) دیگر استفاده نمی‌شود.
 
آیا از این بابت متأسف هستید؟

خوشبختانه کلمه‌ای مثل knorke در ادبیات آلمانی همچنان استفاده می‌شود. به‌طور کلی، من با نظر جاکوب گریم موافقم و احساس می‌کنم که باید اجازه تغییرات و رشد کنترل نشده را به زبان بدهیم. هرچند البته این رشد کنترل نشده زبان می‌تواند به خلق کلماتی بینجامد که به‌طور بالقوه تهدیدآمیز باشند، ولی زبان به این فرصت نیاز دارد که مدام خود را نو کند. در فرانسه که «فرهنگستان زبان فرانسوی» خط مشی زبان فرانسوی را تعیین می‌کند، می‌بینیم که زبان وقتی بیش از حد مورد مراقبت و محافظت قرار بگیرد، می‌تواند رسمی و انعطاف‌ناپذیر شود. 


شما از معدود نویسندگانی هستید که طراحی روی جلد کتاب‌شان را خودشان انجام می‌دهند. چرا این موضوع اینقدر برایتان اهمیت دارد؟


طراحی جلد کتاب آخرین مرحله کار است. طراحی جلد به اندازه اولین جمله، بخشی از کل کتاب است. طراحی جلد به اندازه خود نوشتن متن کتاب نیاز به توجه و مراقبت دارد.
مشخصات یک طرح جلد خوب چیست؟

یک طرح جلد خوب باید محتوای کتاب را مثل یک آرم به صورت خلاصه و ساده شده نشان بدهد. مثلا در مورد طرح جلد کتاب «سال‌های سگی» این طور این کار را انجام دادم که تصویر سر یک سگ را گذاشتم که مثل سایه ـ بازی با انگشتان است. برای طرح جلد کتاب «هوش‌بری محلی» تصویر یک فندک با یک انگشت را در بالای آن نشان دادم. برای کتاب جدیدم از حروف الفبا استفاده کرده‌ام. اصلا معنی نداشت که تصویر برادران گریم را روی جلد بگذارم، چون در آن صورت فقط بخشی از پیام انتقال داده می‌شد. انتخاب طرح جلد برای هر کتابی یک تجربه شگفت‌انگیز است.
 
با این حساب باید گفت که تغییر و تحولات بازار کتاب حسابی باید شما را نگران کرده باشد. فروش کتاب‌های الکترونیکی در آمریکا رشد بسیار سریعی دارد.

باورم نمی‌شود که این تغییر و تحولات به معنای پایان عمر کتاب چاپی باشد. شیوه ارزش‌گذاری تغییر می‌کند. تولید انبوه کاهش می‌یابد و کتاب یک بار دیگر ظاهر شیئی را پیدا می‌کند که ارزش نگهداشتن و انتقال دادن آن به فرزندان‌مان را دارد.
 
آیا می‌توانید داستان‌های برادران گریم را روی صفحه کامپیوتر‌های «آی ـ پد»‌ (iPad) تصور کنید؟

خیر. ولی من با ناشرم به توافق رسیده‌ام که نسخه الکترونیکی هیچ‌کدام از کتاب‌هایم را منتشر نکند مگر آن‌که قانونی در ارتباط با حمایت از نویسندگان اجرایی شود. من فقط می‌توانم به تمام نویسندگان توصیه کنم که با این قضیه با اعتماد به نفس برخورد کنند.
 
یعنی دارید نویسندگان را دعوت به اعتراض می‌کنید؟

دلم می‌خواهد این گرایش عمومی به مطالعه با کامپیوتر را متوقف کنم؛ ولی ظاهرا هیچ‌کس نمی‌تواند چنین‌کاری را انجام بدهد. از این گذشته، ایراد‌هایی که در فرآیند‌های الکترونیکی رخ می‌دهد، پیش از این در روند نوشتن دستنوشته با کامپیوتر مشهود بوده است. 

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...