میان درد و تب و سرفه و نفس تنگی
رسیده ام به شبستان کاشی رنگی

رسیده ام به خیابان منتهی به حرم
دریغ، پای من این بار می کند لنگی

سلام من به تو از پشت این در بسته
سلام من به ضریح از هزار فرسنگی

عبور می‌کند از پشت میله‌ها دل من
به رغم این غل و زنجیر سربی و سنگی

به یاد غربت اهل بقیع می افتم
عجب زیارت تلخی، چه شهر دلتنگی...

چه باک، صحن و سرایت اگر قرنطینه است
که عهد ما و هوای تو عهد دیرینه است

زیارت امام رضا ع از پشت این در بسته

همیشه یاد تو دلگرم می‌کند ما را
که قاب عکس ضریح تو روی شومینه است

اگر چه صحن تو مستغنی از تشرف ماست
ولی دل است و دل از دوری ات پر از پینه است

که صبح جمعه‌ تحویل سال دور از تو
به دل ملولی تلخ غروب آدینه است

نبود طاقت محصور دیدنت با من
دلیل اینکه زیارت نیامدم این است...

در این بهار که پیوند خورده با پدرت
دلم به مشهد و قم آمد و «قد انکسرت»

برای تسلیت افسوس که نشد بزنیم
سری به رسم ارادت به آستان درت

بگو که حاجت ما را سوی رضا ببرند
کبوتران سپید و سیاه نامه برت

شفا بده به من آنگونه که کرامت توست
وگرنه من چه گلی می زنم مگر به سرت؟

نگاه ملتمس ما به استجابت توست
خدا کند که بیفتد به حال ما نظرت...
 

................ هر روز با کتاب ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...