رمان «خانه ادریسی‌ها» اثر غزاله علیزاده است؛ بریده‌ای از این رمان:


... روی پرده‌ها غبار نرمی می‌نشیند، به انتظار بادی که از دری گشوده به خانه راه بیابد و اجزای پراکندگی را از کمینگاه آزاد کند. در خانه ادریسی‌ها زندگی به روال همیشه بود. ساعت دیواری، با قاب کنده‌کاری و تارک پوشیده از نقش پرنده‌ها و گل‌ها، کار خراط‌های بخارا، 10ضربه نواخت.
لقا نگاه به ساعت مچی خود کرد، آن را جلو کشید و از سر میز صبحانه برخواست. خرده‌های نان را برای ماهی‌ها برد. وهاب، پسر خانواده،‌ آخرین جرعه چای را از فنجان لاجوردی «سِور» نوشید، خمیازه‌ را فرو خورد، رو کرد به خانم ادریسی: «حال او امروز بهتر است.»
بانوی پیر عینک را روی بینی جابه‌جا کرد؛ چشم‌ها پشت شیشه، آبی کدر بود: «هیچ کار او روشن نیست.»
مه تا نیمه دریچه‌‌های قوسی پایین می‌آمد، به شیشه‌ها می‌سایید، می‌چرخید و رو به درخت‌های کاج و صنوبر می‌رفت. از انتهای سرسرا صدای شستن ظرف، باز شدن آب و غلغل سماور می‌آمد. در آشپزخانه، یاور، گه‌گاه سرفه می‌کرد، پاکشان راه می‌رفت.
خانم‌بزرگ ابرو به هم کشیده: «مرد بیچاره هم پیر شده، سینه خرابی دارد، زیاد چپق می‌کشد.»
وهاب به حاشیه میز دست تکیه داد و برخاست: «می‌روم کتابخانه، مطلبی از خرابه‌های شهر «نسا» خوانده‌ام. جای عظیمی بوده، رفته زیر خاک.» خانم ادریسی آه کشید: «زیر خاک چه شهرها که نیست. شهر ما هم روزی زیر خاک می‌رود.» وهاب پلک‌ها را بست، پشت به او کرد و آرام دور شد. اهل خانه در راه‌رفتن، خوردن و گفت‌وگو، همواره می‌کوشیدند کم سروصدا باشند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...
موران با تیزبینی، نقش سرمایه‌داری مصرف‌گرا را در تولید و تثبیت هویت‌های فردی و جمعی برجسته می‌سازد. از نگاه او، در جهان امروز، افراد بیش از آن‌که «هویت» خود را از طریق تجربه، ارتباطات یا تاریخ شخصی بسازند، آن را از راه مصرف کالا، سبک زندگی، و انتخاب‌های نمایشی شکل می‌دهند. این فرایند، به گفته او، نوعی «کالایی‌سازی هویت» است که انسان‌ها را به مصرف‌کنندگان نقش‌ها، ویژگی‌ها و برچسب‌های از پیش تعریف‌شده بدل می‌کند ...
فعالان مالی مستعد خطاهای خاص و تکرارپذیر هستند. این خطاها ناشی از توهمات ادراکی، اعتماد بیش‌ازحد، تکیه بر قواعد سرانگشتی و نوسان احساسات است. با درک این الگوها، فعالان مالی می‌توانند از آسیب‌پذیری‌های خود و دیگران در سرمایه‌گذاری‌های مالی آگاه‌تر شوند... سرمایه‌گذاران انفرادی اغلب دیدی کوتاه‌مدت دارند و بر سودهای کوتاه‌مدت تمرکز می‌کنند و اهداف بلندمدت مانند بازنشستگی را نادیده می‌گیرند ...
هنر مدرن برای او نه تزئینی یا سرگرم‌کننده، بلکه تلاشی برای بیان حقیقتی تاریخی و مقاومت در برابر ایدئولوژی‌های سرکوبگر بود... وسیقی شوئنبرگ در نگاه او، مقاومت در برابر تجاری‌شدن و یکدست‌شدن فرهنگ است... استراوینسکی بیشتر به سمت آیین‌گرایی و نوعی بازنمایی «کودکانه» یا «بدوی» گرایش دارد که می‌تواند به‌طور ناخواسته هم‌سویی با ساختارهای اقتدارگرایانه پیدا کند ...