در پی آن است که به مرور راه و روش زیستن بر بلندا را بیاموزد... بهشتی است معلق بر فراز زمین... نوجوان دوازده سالهی خاندانی اشرافی سوگند خورده تا زنده است پا از آن بیرون نگذارد... در خاندان بارونها از لطافت زنانه خبری نیست... مادرش زنی است سخت و چهارچوبمند با اخلاقی نظامی که او را «ژنرال» مینامند... باتیستا، خواهرش دختری است عجیب و خشن با یک گیوتین کوچک با تیغهای واقعی... عشق را در آغوش زنی تجربه میکند که عصیان کرده است
...
این مقالات نوعی خاطرات سفر است که از زبان اول شخص نوشته شده... تقریباً هیچوقت به صورت مستقیم حرف نمیزند... تنهایی غمانگیز گوریل سفید به ملاحظاتی دربارهی تنهایی انسان منجر میشود... از نظر ایدئولوژیک متونی هستند که از آنها نوعی رایحهی بدبینی متصاعد میشود که تأملات نهایی آقای پالومار را تقویت میکند. آقای پالومار درست وقتی که «شروع میکند تا لحظه به لحظهی زندگیاش را شرح دهد» میمیرد
...
در این سه مجلد سی نویسنده مطرح از نسلها و دورهها و کشورهای مختلف از شیوه کار و زندگی خود سخن گفتهاند و از اینکه چطور زندگی میکنند و میاندیشند، چه میخوانند، از چه تأثیر میگیرند و تلقیشان از ادبیات و نوشتن چیست و به جهان، زندگی و آدمها، تاریخ، جامعه و سیاست و کلا آنچه پیرامونشان رخ داده و رخ میدهد چطور مینگرند... کارور، مارکز، کوندرا، فاکنر، اکو و...
...
شیوههای نوشتن... دو دستخط متفاوت دارم... بیشتر از آنکه بنویسم خط میزنم... به عنوان یه اصل و قانون صبحهایم را حرام میکنم، به همین دلیل بعدازظهرها مینشینم پای نوشتن... تجربه زندگی روزمره بر آنچه مینویسی تاثیر میگذارد، اما اینکه لحظه نوشتن کجا هستی خیلی تاثیر ندارد.
...
در نقطهای، بچه خرگوشی که صدای قدمها، او را به وحشت انداخته بود، در میان فریادها و دست به اسلحه بردنهای آنها، از عرض جاده گذشت. داشت لای بوتهها ناپدید میشد که شلیک پسرک او را بر جای خود میخکوب کرد. رییس گروه گفت: «خوب زدی به هدف، ولی ما که واسه شکار نیومدیم اینجا. اگه حتّی یه قرقاولم دیدی، دیگه حقّ نداری شلیک کنی.»
...
داستانهای کوچک مصور... کارمند جزء یک شرکت صنعتی پای گرفته در یکی از شهرهای بزرگ شمال ایتالیا و متأهل و دارای سه فرزند، هرروز با عدم انطباق با محیط شهری مواجه میشود... به جستجوی نشانههای طبیعت میرود که در زیر نشانههای خفقانآور و از نظر او غیرقابل درک مدنیتی پیروز پنهان است... لبخند غالباً تلخ و متأثری که ناشیگریهای مزمن مارکووالدو به شیوه چارلی چاپلین القا میکند.
...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمیکند... تازهکارها میخواهند همه حرفشان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستانتان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره میکنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یکشبه ثروتمند شدن» را نخورید
...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژیهای سیاسی چون مارکسیسم نیز میکوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریهپردازان مارکسیست به ما نمیگویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، میپذیرند که نظریهشان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز میکند، ابطالپذیری علم و ابطالناپذیری غیرعلم است... جامعهای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، بهمعنای دقیق کلمه، نمیتواند سیاسی و آزاد قلمداد شود
...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بودهاند و رفتهاند جاهای خوب دنیا مسکن کردهاند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، میخواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنهای، من برای خودم رو نینداختهام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید
...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایدههای شخصی و احساسات و غیرهاش زیرورو میکنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آنقدر بُردارها و جهتهای گونهگون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه میخواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه بهنظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد
...
میدانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روسها، امنیت نظام اهمیت درجهی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرزها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنجتر که به آسانی نمیتوان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه میبینند
...