قصاب پراگ | آرمان ملی
لوران بینه [Laurent Binet] (۱۹۷۲پاریس) با نخستین رمانش «ه ه ح ه؛ هایدریش، هوش و حواس هیملر» [HHhH] یکشبه ره صدساله را پیمود: کتاب برنده جایزه گنکور سال ۲۰۱۰ شد و به مرحله نهایی جایزه انجمن منتقدان ادبی آمریکا، جایزه ادبیات اروپا و کتاب سال نیویورکتایمز راه یافت. ماریو بارگاس یوسا نویسنده نوبلیست پرویی آن را ستود و نوشت: «این کتاب تاثیرگذار در خودآگاه ما باقی میماند و با پرسشهای دلآشوبش راحتمان نمیگذارد.» مارتین ایمیس نویسنده برجسته بریتانیایی نیز آن را قطعهای بسیار بدیع، و درعینحال جذاب و گیرنده توصیف کرد و جیمز وود منتقد سرشناس ادبیات انگلیسی نیز مینویسد که بینه با لحنی شوخطبعانه و زیرکانه رمانی پستمدرن خلق کرده است که جذاب است. آنچه میخوانید گزارش و گفتوگویی درباره این رمان است که با ترجمه احمد پرهیزی از سوی نشر ماهی منتشر شده است.
لوران بینه خوب میداند که نوشتن، بهنوعی شرطبندی است با نتیجه مبهم و نامشخص که پایبندی به اخلاق زبانی و ساختاری از عوامل اصلی موفقیت در آن به شمار میرود. اولین رمان او «هایدریش، هوش و حواس هیملر» به زیبایی این پایبندی را به تصویر میکشد. این کتاب روایتی است از یک داستان واقعی؛ یعنی سوقصدی که در سال 1942 در پراگ علیه رهبر نازی، راینهارد هایدریش، توسط دو چترباز چك انجام شد. به نظر میرسد بینه با این اثر، تحتتاثیر فجایع قرن بیستم سعی دارد یاد قربانیان تاریخ را زنده نگه داشته و تاثیر انکارناپذیر عملکردشان بر دگرگونی وقایع را گوشزد کند. این رمان نویسندهای است که نسبت به ادبیات و عدالتخواهی آن بدگمان است و درعینحال راهی دیگر (جز نوشتن) برای مقابله با فراموشی فجایع نمییابد. آنطور که خاطرنشان میکند: «برای اینکه حقیقتی در اذهان حک شود، اول باید در قالب کلمه به ادبیات راه یابد و در آن گنجانده شود. شاید نامتعارف به نظر برسد، ولی واقعا اینطور است.»
شاید بتوان گفت مرکز توجه و نقطهقوت اثر بینه جلوگیری از جلوهگرشدن شخصیتهای واقعی گذشته به عنوان شخصیت خیالی است تا تجربه زیسته آنها به دستمایهای روایی تقلیل نیافته و خودنماییهای روشنفکرانه به بهانه دفاع از آرمان آنها به اثر راه پیدا نکنند. همواره به ارائه حقایق اثباتشده پایبند است و روایتش آنجا نفسگیرتر میشود که ردپای قهرمانان داستان را مثلا در شرح یک عملیات میبینیم. به بیان بهتر آنجا که سعی میکنند حقانیت خود را به اثبات برسانند.
هرچند نام هایدریش در عنوان کتاب آمده (عنوان کتاب برگرفته از عبارتی رایج میان نیروهای اس.اس است) اما او شخصیت اصلی داستان نیست، بلکه آماجگاه داستان به شمار میرود. هایدریش که از شخصیتهای اصلی ماشین نظامی آلمان نازی در جنگ جهانی دوم است بیشتر به عنوان بنیانگذار «اس.دی» (سازمان اطلاعاتی اس.اس و حزب نازی) شناخته میشود. این سازمان در سال 1931 ایجاد شد و مأموریتش جستوجو، تهیه فهرست و جمعآوری کلیه اطلاعات موجود در مورد کل ساکنان آلمان با در نظرگرفتن ریشههای قومی، گرایش سیاسی و مذهبی بود. بنابراین حضور هایدریش با چنین خدماتی برای دستگاه نازی ضروری شناخته میشد. قهرمانان داستان یوزف گابشیک و یان کوبیش، دو چتربازی هستند که ماموریت ترور «قصاب پراگ» یعنی هایدریش را برعهده دارند. آنها در 18 ژوئن 1942، در پی نبردی طولانی در کلیسایی که در آن پناه گرفته بودند زخمی شده و پس از دستگیری جان میسپرند. سرنوشت این دو از دغدغههای مهم پدر لوران بینه، کمونیست علاقهمند به تاریخ بود و بعدها پسرش اسناد قابل توجهی درباره آنها جمعآوری کرد.
«هایدریش، هوش و حواس هیملر» به نوعی ادای دین است از سوی بینه به این دو. در سراسر رمان بینه سعی دارد تا شیفتگی خود را نسبت به این دو هموطن به خواننده منتقل کرده و به شیوه خود تکریمشان کند. اما از آنجا که از دید او حماسهشان بیش از آن ارزشمند است که بتوان در قالب داستان توصیفش کرد و به دلیل احترام خالصانهای که برای آنها قائل است، از خلق و ارائه شخصیتهای خیالی از آنها سر باز میزند: «به عقیده من خلق یک شخصیت برای درک حقایق تاریخی مانند این است که اسناد را جعل و شواهد را دستکاری کنیم. یا به بیان بهتر، همانطور که برادر ناتنیام میگوید: چرا باید دنبال شاهد اضافه گشت وقتی در و دیوار صحنه جنایت پر از دلیل و مدرک است.»
لوران بینه درباره موفقیت «هایدریش، هوش و حواس هیملر» که جایزه گنکور را از آن خود کرد، میگوید: «قاعدتا برایم بسیار ارزشمند است، شاید باید بگویم که به این جایزه احتیاج داشتم. کسب چنین جایزهای قطعا کار آسانی نیست، بنابراین از اینکه کتابم موردتوجه قرار گرفت خوشحالم. شخصا از کیفیت کتابهایم اطمینان کامل دارم، اما فراموش نمیکنم که در این کارزار، شانس هم از عوامل تعیینکننده است. و صد البته «جسارت». کتابهای بیکیفیت زیادی وجود دارند که با موفقیت و استقبال زیادی مواجه شدند و مورد توجه و تحسین منتقدان قرار گرفتهاند، عکس این امر نیز صادق است. چه شاهکارها که نادیده گرفته میشوند، منتشر نمیشوند یا به سادگی از آنها عبور میکنیم. باید پاها را محکم روی زمین نگه داشت و استوار بود. من از کسب جوایز بسیار خوشحالم، اما دلیل نمیشود که خود را یک رماننویس بزرگ بدانم.»
وقتی بینه میگوید که از کیفیت نوشته خود مطمئن هست این پرسش پیش میآید که کمتر نویسندهای چنین اطمینانی به کارش دارد. بینه میگوید: «نوشتن فرآیندی پیچیده است. ترکیبی است از تردید و اعتمادبهنفس. اگر اعتمادبهنفس نداشته باشید، هرگز دست به قلم نمیبرید. اگر به آن خودباوری نرسیده باشید که باعث شود فکر کنید آنچه مینویسید میتواند مورد توجه دیگران قرار بگیرد، اقدام به نوشتن نمیکنید. درعینحال اگر شک و تردید به کارتان راه پیدا نکند ممکن است از تجدیدنظرهای ضروری در جزئیات متن چشم بپوشید. ایجاد تعادل بین این دو بسیار پیچیده است.»
بینه بهعنوان کسی که زمانی آثار دیگران را نقد میکرد، وقتی با این پرسش مواجه میشود که اگر قرار باشد در مقام یک منتقد در مورد آثارش صحبت کند چه میگوید؟ با بیان اینکه «من بهعنوان یک معلم آموزش دیدهام» پاسخ میدهد: «ده سال در مورد کارهای دیگران صحبت کردهام. بهطور کلی علاقمندم در مورد آثار صحبت کنم، خب چرا کتاب خودم را نقد نکنم؟ اگر در چنین شرایطی قرار بگیرم سعی میکنم فارغ از هرگونه موضعگیری دربارهاش حرف بزنم، انگار که من نویسنده اثر موردنظر نیستم.»
و آنگاه که از پرسیده میشود آیا قادر است تجزیه و تحلیل درستی از رمان خود ارائه کند؟ میگوید: «بهطور کلی، فکر میکنم بیطرفی غیرممکن است. آثار من بهنوعی متارمان (رمان در رمان) است. پس رمانهای فرعی میسازم که از قبل خودشان را زیرسوال میبرند. این همان چیزی است که من آن را فراگفتمان مینامم. من نهفقط بهعنوان یک معلم، بلکه همچنین بهعنوان یک داستاننویس بهطور طبیعی به گفتمان انتقادی تمایل دارم، بنابراین به چالشکشیدن رمانم برایم بسیار جذاب است.»
وقتی او پرسیده میشود که چرا موضوع تاریخی انتخاب کردید؟ با ذکر این نکته که پدرش معلم تاریخ بوده و طعم داستانهای تاریخی را به او چشانده، میگوید: «ایده این کتاب وقتی به ذهنم خطور کرد که برای انجام خدمت سربازی در سال 1996 به اسلواکی رفتم یا دقیقتر یکیدو سال بعد در دوران اقامتم در پراگ وقتی فهمیدم که آپارتمانی که اجاره کرده بودم در چندقدمی کلیسایی است که چتربازان در آنجا پناه گرفته بودند. من دههابار از کنار این کلیسا رد شده بودم و این را نمیدانستم، حتی متوجه پلاک کوچک چسباندهشده روی در آن یا سوراخهای ایجادشده بر اثر اصابت گلوله در سنگها نشده بودم.»
انتخاب هایدریش برای هر خوانندهای در هرکجای دنیا این پرسش را به ذهن متبادر میکند که چرا او؟ و بینه پاسخ میدهد: «برنامه من این نبود كه كتابی درباره هایدریش بنویسم، بلكه سوءقصد و ترور مدنظرم بود. اما بعدها دیدم میشود به عنوان سیاهترین چهره نازی روی شخصیت او مانور داد، به ویژه اینکه این چهره در فرانسه نسبتا ناشناخته مانده و در مقایسه با زیردستش آدولف آیشمن کمتر او را میشناسند.»
در اینجا به نقش ادبیات و تاریخ میرسیم، اینکه ادبیات چه نقشی میتواند در رابطه با تاریخ داشته باشد؟ بینه میگوید: «ادبیات ابزاری بینظیر برای بیان تاریخ است، ولی دوست ندارم ادبیات به قصد بیرونکشیدن یک داستان و سناریو به آرشیو تاریخ رسوخ کند و آن را دستمایه قرار دهد. به همین دلیل نسبت به فیلم و رمانهایی که براساس حوادث واقعی شکل گرفتهاند چندان حس خوبی ندارم.»
هر نویسندهای در آغاز کارش، نظر دیگران برایش مهم است و لوران بینه نیز از این قاعده مستثنی نیست. آنطور که خودش میگوید: «اعتراف میکنم که نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم و نسبت به مطالب منتشره در مورد آثارم در مطبوعات و اینترنت بیتفاوت باشم. هم استرسزا است و هم هیجانانگیز. کافی است فقط یکی از ده نقد ناراحتکننده و منفی باشد، مسلما آن روز، روز خوبی نخواهد بود و حداقل یکیدو ساعتی ذهنم مشغول میشود. من فوقالعاده حساس هستم. از آن نویسندگان خودشیفته. این حساسیت نابجاست، این را خوب میدانم. نویسندگانی مثل من آنقدر خوششانس بودیم که آثارمان منتشر شود، میتوانیم در مورد کتابهایمان صحبت کنیم. فکر میکنم این باید برای ما کافی باشد. اعتراف میکنم که همهچیز را باهم میخواهم. موفقیت انتقادی، موفقیت عمومی... من میخواهم همه در بهترینبودنم اتفاقنظر داشته باشند.»