در منطقه سانتاماریای کلمبیا متولد شد و تا سن هشت سالگی در این دهکده نزد مادربزرگش زندگی میکرد... در سال 1947 تحصیل در رشته حقوق را در دانشگاه بوگوتا آغاز کرد... در ژانویه سال 1950 مقاله نویس روزنامه ال ارالدوی بارانکیا شد... ارتش کلمبیا او را تهدید کرد فوراً کشورش را ترک کند و او هم ناچار به مکزیک بازگشت...
گابریل گارسیا مارکز (Gabriel García Márquez (در ششم ماه مارس 1928 میلادی در دهکده آراکاتاکا در منطقه سانتاماریای کلمبیا متولد شد و تا سن هشت سالگی در این دهکده نزد مادربزرگش زندگی میکرد. وی که پسر بزرگ یک مرد داروساز و زنی متصدی تلگراف بود، در سال 1935 به قصد زندگی با والدینش به شهر بارانکیا رفت و تحصیلات ابتدایی خویش را در مدرسه سیمون بولیوار به اتمام رساند. در سال 1941 اولین نوشتههایش در روزنامهای به نام خوونتود که مخصوص شاگردان دبیرستانی بود، منتشر شد. تحصیلات دبیرستانی او با وقفه روبهرو گشت و مارکز، یک سال به سوکو رفت. در سال 1943 پس از پایان سال تحصیلی، ساحل آتلانتیک را جهت رفتن به بوگوتا ترک کرد و در این شهر در کنکوری جهت گرفتن بورسیه شرکت کرد. گارسیا مارکز در آن روزگار که در دبیرستان زیپاکوئیرا به تحصیل مشغول بود، با انتشار مجلهای به نام لیتراتورا قدرت ادبی خویش را به سایر همکلاسی-هایش بازشناساند، ولی متاسفانه نشریه فوق بعد از یک شماره توقیف شد.
در سال 1947 مارکز تحصیل در رشته حقوق را در دانشگاه بوگوتا آغاز کرد. بی آنکه نوشتهای را منتشر کند، مسئولیت ضمیمه دانشگاهی مجله هفتگی رازون را به عهده گرفت و با پیلینو مندوزا و کامیلو تورس آشنا شد. در سپتامبر همان سال، اولین نوول خود را در ضمیمه ادبی ال اسپکتادو منتشر کرد و در ماه دسامبر، مارکز امتحانات سال اول حقوق را گذراند. در ژانویه سال 1950 گارسیا مارکز مقاله نویس روزنامه ال ارالدوی بارانکیا شد. نوشتن کتاب «برگریزان» را همان سال آغاز کرد. در سال 1951، مارکز به کارتاخنا، جایی که والدینش در آن مستقر شده بودند، برگشت. اما در سال 1952، دوباره به بارانکیا برگشت و دستنویس برگریزان به انتشارات لوسادای بوینس آیرس داد، اما رد شد. با این حال او همچنان به خواندن، سیر و سفر کردن و نوشتن ادامه داد و سرانجام در سال 1955 کتاب برگ ریزان منتشر شد. در ژانویه سال 1957، مارکز نوشتن «کسی به سرهنگ نامه نمی نویسد» را تمام کرد. در ماه می همراه مندوزا به آلمان شرقی رفت. در ژوئیه، باز به همراه پلینیو مندوزا، به شوروی سفر کرد و از آنجا، به مجارستان رفت در ماه اکتبر، به پاریس برگشت و گزارشی طولانی درباره ممالک بلوک شرق نوشت.
مارکز در مارس 1958، در جریان یک سفر کوتاه به کلمبیا، با نامزدش مرسدس بارکاپاردو، ازدواج کرد. در همان سال سردبیر مجله ونزوئلا گرافیکا شد و کتاب «کسی به سرهنگ نامه نمینویسد» را منتشر کرد. همچنین بسیاری از قصههای کتاب مراسم تدفین مادربزرگ، رمان ساعت شوم را به پایان رساند. در 1961، به مکزیک رفت و با زن و فرزند دو سالهاش زندگی کرد. برای فیلمهای سینمایی فیلمنامه نوشت. همچنین دستنویس داستان ساعت شوم را به مسابقه ملی رمان که در بوگوتا توسط شرکت نفت اسو ترتیب یافته بود، فرستاد و جایزه اول آن را از آن خود کرد.
در سال 1962 کتاب «کسی به سرهنگ نامه نمینویسد» وی در مکزیک منتشر شد؛ همچنین ترجمه همان کتاب در پاریس. اولین روایت «پاییز پدرسالار» را هم در همین سال نوشت. در سال 1965، نوشتن «صد سال تنهایی» را آغاز کرد و در آوریل 1968، صد سال تنهایی در بوینس آیرس منتشر شد و به موفقیتی فوری و چشمگیر رسید طوری که کتاب به طور مداوم تجدید چاپ میشد. در سال 1969 صد سال تنهایی، جایزه فرانسوی بهترین کتاب خارجی را نصیب خود کرد. در سال 1970 در بارسلون «سرگذشت یک غریق» چاپ شد. مارکز پس از این که پست سفیر بودن در بارسلون را رد کرد، به سفر طولانی در کشورهای کاراییب پرداخت. انتشار نوول های کتاب داستان غمانگیز و باورنکردنی «ارندییرای سادهدل و مادربزرگ سنگدلش"، باعث شد که جایزه رومولوگایهگوس را در مورد بهترین رمان به دست آورد. در سال 1976، «پاییز پدرسالار» منتشر شد.
در فوریه سال 1981، گزارش یک قتل از پیش اعلام شده و اولین مجموعه آثار روزنامهنگاریاش در بارسلون چاپ شد. در ماه مارس همان سال ارتش کلمبیا او را تهدید کرد فوراً کشورش را ترک کند و او هم ناچار به مکزیک بازگشت. در سال 1982، کتاب «چشمان آبی رنگ سگ» را منتشر کرد و نیز در همین سال موفق به اخذ جایزه ادبی نوبل گردید. کتاب «عشق سالهای وبا» را در 1986 منتشر کرد. انتشار کتاب «ژنرال در هزار توی خویش» در سال 1989 در سطح جهانی جنجال آفرید. در 1992، کتاب «از عشق و شیاطین دیگر»، 1996 انتشار «پرونده یک گروگانگیری»، 1998 «کارگاه سناریونویسی و فرهنگ جامع اصطلاحات آمریکای لاتین»، 1999 «سرزمین کودکان» و «برای آزادی» و در سال 2000 دو عنوان کتاب به نام «یاداشتها» و «خانه بزرگ» از او منتشر شد.
تا همین اواخر، مارکز با همسر، دو فرزند، عروس و نوه ششسالهاش در شهر نیومکزیکو زندگی میکردند، اما با وخامت اوضاع جسمانی و سرطان رو به پیشرفت، همچنین با احساس نزدیکی مرگ، به سرزمین خود بوگوتا رفت. از چندی پیش، عنوان بزرگترین مرد و مرد سال 1999 آمریکای لاتین رسماً به وی داده شد. در همین سال بود که متوجه شد سرطان غدد لنفاوی دارد و بدون لحظهای درنگ خود را گوشهنشین کرد. چنان انزوایی که شاید از زمانی که شاهکارش، «صدسال تنهایی» را در 1967 نوشته بود، تا به امروز از او دیده نشده است. تنها عادت بدش در این سالها مصرف پی در پی سیگار بود که آن را هم همسرش، مرسدس، تهیه میکرد. نویسنده به روزنامه کلمبیایی «ال تمپو» در معدود توضیحاتی که درباره بیماریاش داده، گفته است: «در حال حاضر روابطم را با دوستانم به حداقل رساندهام، تلفنم را قطع کردهام، همه سفرها و برنامهها و طرحهای جاری و آیندهام را لغو کرده ام… و تنها خودم را در نوشتن بدون وقفه هر روزهام جست وجو می کنم.»
«زیستن برای باز گفتن» نخستین جلد خاطرات اوست. شرح تلخ و شیرین و گاه احساساتی سالهای ابتدایی مرد بسیار محبوب آمریکای لاتین است که معمولًا با لقبش، «گابو»، شناخته می شود. بسیاری از صفحات این کتاب بر روی «آراکاتاکا» و بر روی رازها و جادوهایی که از آنجا به داستانسرا الهام شده متمرکز است. شهری که در همه جا به سرزمین موز شهره است؛ اما با این وجود، هنوز در فلاکت و انزوا نگاه داشته شده است.
روزنامه La Vanguardia چاپ بارسلون از این نویسنده 78 ساله نقل کرده است که: «سال 2005 اولین سال زندگیم بود که در آن یک خط هم ننوشتم. من اصلاً پای کامپیوتر ننشستم. به علاوه، هیچ دورنمای خاصی هم در این کار نمیدیدم... من قبلاً عادت داشتم که هر روز از 9 صبح تا 3 بعد از ظهر کار کنم. و معمولاً میگفتم که این کار دستم را گرم نگه میدارد، اما راستش این کار را به این دلیل انجام میدادم که صبحها هیچ کار دیگری نداشتم.»
مارکز میگوید که -اگر الهام یاری کند- شاید یک کتاب دیگر در وجود او باقی مانده باشد، اما چندان هم خوشبین نیست. او میافزاید : «اگر فردا یک رمان تازه به ذهن من وارد شود، بسیار خارقالعاده خواهد بود. با تجربهای که من دارم، بدون هیچ دردسری میتوانم یک رمان دیگر را هم بنویسم، اما مردم به خوبی متوجه میشوند که برای آن انرژی خاصی صرف نشده است.
کتاب «دلبرکان غمگین من»، عنوان آخرین اثر گابریل گارسیا مارکز است که خاطرات 90 سالگی به بعد اوست. در میان آثار گوناگون مارکز صد سال تنهایی، پاییز پدر سالار، عشق در سالهای وبا ، کسی برای سرهنگ نامه نمی نویسد و ژنرال در هزارتوی خود، اهمیت و ارزش ویژهای دارند.
مریم السادات فاطمی