بازی چهارنفره | آرمان ملی


رمان حیرت‌انگیز کارسون مکالرز [Carson McCullers] شامل چهار شخصیت اصلی است که در شهری کوچک به‌نام جورجیا زندگی می‌کنند. جی. اس. مالون مردی چهل‌ساله‌، مسئول داروخانه، متوجه بیماری سرطان خون خود می‌شود و یک سال هم بیشتر فرصت زندگی ندارد. او فردی گوشه‌گیر و منفعل است که با فهمیدن این خبر منزوی‌تر می‌شود. نزدیک‌بودن مرگ او باعث می‌شود به طرز دردناکی بقیه زندگی‌اش را سپری کند. تنها فردی که از رازش مطلع است قاضی کلن پیر، شهروند برجسته شهر و نماینده سابق کنگره است که اعتقادات عجیب، غریب و شگفت‌انگیزی دارد.

ساعت بی‌عقربه [Clock Without Hands]

او از مراقبت‌های همسرش بی‌نصیب بود. پسری داشت که به او عشق می‌ورزید، اما دست به خودکشی زد. او علیرغم حضور نوه محبوبش در صحنه سیاست جایی‌که از سفیدپوست‌ها حمایت می‌کنند و برتری آنها مشخص می‌کند مخالف نژادپرستی است، اما باز هم زندگی‌اش را به‌طرز وحشتناکی خالی می‌بیند. او سعی کرد به رویای محبوب و دیرینه‌اش که بازگرداندن شکوه و عظمت به جنوب آمریکا بود جامه عمل بپوشاند. پس او کنگره را وادار به استفاده از پول کنفدراسیون کرد و مدعی شد این کمک مالی برای دشمنان مغلوب‌شده در جنوب یعنی آلمان و ژاپن است. برای کمک به برگزاری کمپین قاضی کلن، سیاه‌پوست چشم‌آبی و باهوشی به نام شرمن را به‌عنوان خدمتکار قرار داد. او یتیمی بود که گذشته پررمزورازی داشت که فقط قاضی از آن آگاه بود.

شرمن لذت و انگیزه زندگی برای او می‌شود. نامه‌هایش را می‌خواند و برایش اشعار لانگ فلو، شاعر جاودانه را می‌خواند و جای فرزندان قاضی با او روزها را سپری می‌کند. فقط آنچه قاضی نمی‌داند این است که او طرفدار جدی نژاد نیجریه‌ای است و از سفیدپوست‌ها متنفر است. اشتیاق شرمن برای انجام اقدامی دیوانه‌وار علیه تبعیض نژادی، گروه بحران‌ساز داستان را ایجاد می‌کند که در آن دو نفر از شخصیت‌ها گرفتار و دو نفر نابود می‌شوند.

«ساعت بی‌عقربه» [Clock Without Hands] تفاوت قابل توجهی با رمان‌های دیگر کارسون مک‌کالرز دارد. مطمئنا این موضوع یکی از دغدغه‌های او بوده است- تنهایی انسان و نقص همیشگی عشق ماشینی. درمی‌یابیم که پسر قاضی علیه او برخاست، احترام ستایش‌برانگیز جستر به شرمن که با نهایت سردی و بی‌ادبی همراه است دریافت می‌شود، مالون از انزوای کامل خود رنج می‌برد؛ شرمن سعی می‌کند سفرهای افسانه‌ای و تجربه‌های زندگی سطح بالای خود را بپوشاند، اما موضوع دیگری که خیلی به آنها کمک می‌کند دراماتیک‌بودن ماجراست. همان‌طور که خانم مک‌کالرز اشاره می‌کند «انسان نسبت به زندگی خود مسئول است و باید مسئولیت‌پذیر باشد.» قاضی و شرمن که با وسواسشان، خود را نابود کردند، اما همانطور که مالون بدبخت را می‌بینیم هنگامی که او را برای اجرای حکم به میان جمعیت می‌آوردند برای اولین‌بار شهامت پیدا می‌کند و طبق وجدان خود عمل می‌کند. جستر با عدم اطمینان از خیال خویش بیرون آمده و می‌خواهد شغل پدرش را برای مبارزه در کنار عدالت علیه اشتیاق به عنوان وکیل ادامه دهد.

خوانندگانی که در گذشته آرزو داشتند که خانم مک‌کالرز جذاب‌تر بنویسد این رمان را یکی از تاثیرگذارترین اثرهای او خوانده‌اند. از آنجا که شواهد و عناصر هنر گوتیک بسیار کم است، این نویسندگی بی‌عیب‌ونقصی است، دو شخصیت‌پردازی باشکوه دارد، که رگه‌های غنی از کمدی در آن مشاهده می‌شود. در شخصیت قاضی خلاقیت پیچیده و بدیعی وجود دارد و شرمن ساده‌تر است، ولی شخصیتی پرورش‌یافته و درخشان است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...
بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...