اهمیت پسردار شدن | الف


رمان تازه‌ی سلمان امین روایتی گسترده و خوش‌خوان است که در چند بازه‌ی زمانی، داستان زندگی کاکا، پسربچه‌ای ناقص‌الخلقه از خرمشهر را از زبان خود او نقل می‌کند. رمانی که به روشنی می‌توان رد پای آثار مشهور ادبی و سینمایی چندی را در آن به جا آورد. «طبل حلبی» گونتر گراس، فیلم مستند «پسر گمشده» یا ایمپوستر و فیلم سینمایی «فارست گامپ» آثاری هستند که می‌توان گفت که نویسنده در پرداخت داستانش از آن‌ها سود برده یا الهام گرفته است.

کاکا کرمکی پسری که پدرش درآمد سلمان امین

کاکا در خانواده‌ای مهاجر به دنیا می‌آید. پدرش یا «رییس» که رهبر خانواده‌ای پرجمعیت است امیدوار است تا پس از درست‌کردن آن‌همه دختر، خدا به او پسری بدهد تا خدای ناکرده نسلش منقرض نشود. خدا به دعای رییس پاسخ می‌دهد اما پسری به او می‌دهد که یک پایش کوتاه، چشم‌هایش قیچ، یک گوشش کر و عقلش شیرین است. خانواده‌ی جنگ‌زده‌ی کاکا که از خرمشهر به تهران گریخته است آن‌جا هم هدف موشک‌های صدام است و در بمباران تهران میترا یکی از خواهران کاکا کشته می‌شود. کاکا که خواننده را به یاد اسکار طبل حلبی می‌اندازد، چون او نیرویی شیطانی ندارد و به جای طبل، واکری به همراه دارد اما نیروی کشنده‌ی معلول‌بودنش می‌تواند هر در و هر صفی را بشکند. در سال‌هایی که مردم برای هرچیز یومیه از نفت گرفته تا نان و گوشت صف ببندند، رییس می‌تواند با جادوی نواقص کاکا از هر صف و هر مانعی بگذرد. از خواهرهای کاکا یکی که از همه خوش‌اقبال‌تر است شوهر می‌کند و با شوهر اهوازی‌اش به کویت می‌رود، یکی بر اثر سرطان سینه می‌میرد و یکی دیگر با عاشق خواهر درگذشته‌اش به بابلسر می‌گریزد. میترا هم که در بمباران کشته شده پس او می‌ماند و منیژه و مادری که تمام روز را در افسردگی به دیوار چشم می‌دوزد و پدری قدر قدرت و ناکارآمد که همچنان در سودای پسردار شدن است. آخرین تلاش‌های رییس برای ادامه‌ی نسلش گویا موفقیت‌آمیز است و خدا به او پسری داده است اما مانی، تنها روزنه‌ی امید خانواده مرده به دنیا می‌آید.

رمان کاکا کرمکی با صحنه‌ای آغاز می‌شود که کاکا در آن یازده‌ساله است. در ترمینال ایستاده تا خانواده‌ی تازه‌یافته‌اش به استقبالش بیایند با این‌که او خود از اول هشدار می‌دهد که آن‌ها پدر و مادر و برادرش نیستند. این پاره از داستان که یکی از موضوعات مهم رمان هم هست به گمانم از ماجرایی مشهور وام گرفته شده که بر اساس آن فیلم مستند ایمپوستر را ساخته‌اند؛ پسری خودش را پسر گم‌شده‌ی خانواده‌ای جا می‌زند که سال‌ها پیش پسرشان را گم کرده‌اند. پسر با رنگ‌کردن موهایش (کاری که کاکا هم می‌کند) سراغ خانواده‌ی پسرگم‌کرده می‌رود و ادعا می‌کند پسر آن‌هاست. پدر و مادر خانواده‌ با این‌که از همان آغاز به اصالت او شک می‌کنند اما به هر تقدیر او را با آغوش باز می پذیرند تا زمانی که دیگر برای‌شان روشن می‌شود که او پسرشان نیست بلکه شیادی حرفه‌ای است که از روی اطلاعیه‌ی گم‌شدگان در روزنامه‌ها طعمه‌هایش را رصد می‌کند و حال قرعه به آن‌ها افتاده است. کاکا به خانواده‌ای ارمنی قالب می‌شود و آن‌ها که تشنه‌ی دیدار پسر از دست‌رفته‌شان هستند، اعوجاجات جسمی کاکا را به تشنج و چیزهای دیگر ربط می‌دهند اما کاکا و خواننده می‌دانند ماجرا از چه قرار است. همین آگاهی خواننده و کاکا از توطئه، محافظ تعلیق قدرتمند داستان است.

راوی پس از این‌که به همراه خانواده‌ی فریب‌خورده از ترمینال بیرون می‌رود، نقبی به گذشته‌های دور می‌زند و با کلامی قصه‌گو به توصیف زندگی گذشته و خانواده‌ی واقعی‌اش می‌پردازد. چنان که رسم رمان است، کتاب پر از خرده‌داستان‌ها و اتفاقات بسیار است. جهانی که از زبان یک شیرین‌عقل ناقص‌الخلقه توصیف می‌شود جهانی سراسر آمیخته به ابزورد است. او خود بر ناقص‌بودن‌اش آگاهی دارد و می‌داند که در میان آدم‌های به‌ظاهر سالم، او هدف تحقیر و مسخره‌گی و لودگی است اما هنگامی که راه دیگری پیش پای آدم نباشد به طور حتم سرنوشت و حقانیت آن را می‌پذیرد اگرچه در دل، حقانیت و هرچیز دیگر آن را پشیزی ارزش نگذارد. کاکا چنین آدمی است. او خود دل به مسخره‌گی هم‌بازیانش می‌دهد و برای‌شان می‌رقصد اما در اعماق روحش از وضعیتی که به آن دچار است ناراضی است. او آرزو و سودای چندانی ندارد و به همان روال که به دنیا آمده و ناگزیر به آن رضا داده است، می‌گذارد تا جریان یا بهتر بگویم، سیلاب حوادث به هرکجا که خواست او را ببرد.

از نکات قابل توجه رمان کاکا کرمکی باید به توصیفات نویسنده از سال‌های جنگ اشاره کرد با تاکید بر این نکته که او در این توصیفات و یادآوری‌ها بازیچه‌ی احساسات و تداعی‌های نوستالژیک قرار نمی‌گیرد. راوی بر هیچ‌کدام از عناصر سازنده‌ی آن بازه‌ی زمانی تاکید نمی‌گذارد و نمی‌خواهد هیچ‌کدام از آن‌ها را مثل خاطره‌ای از دست‌رفته و دل‌چسب -چنان که اغلب انتظار می‌رود- به خاطر بیاورد. او از همان آغاز زیر آوار مصیبت و کجی بوده است و تداعی‌ها برای او اگرچه طنزآلود اما دردآورند. کاکا کرمکی داستانی اجتماعی است که می‌خواهد خواننده‌اش سرگذشت یک شخصیت را مابه‌ازای سرنوشت نسلی بگیرد که کج و کوج به دنیا آمده و بهره‌اش دویدن و نرسیدن است.

سلمان امین متولد ۱۳۶۳ است و پیش از این رمان‌های «پدرکشتگی»، «قلعه‌مرغی، روزگار هرمی» و «انجمن نکبت‌زده‌ها» را منتشر کرده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

او «آدم‌های کوچک کوچه»ــ عروسک‌ها، سیاه‌ها، تیپ‌های عامیانه ــ را از سطح سرگرمی بیرون کشید و در قامت شخصیت‌هایی تراژیک نشاند. همان‌گونه که جلال آل‌احمد اشاره کرد، این عروسک‌ها دیگر صرفاً ابزار خنده نبودند؛ آنها حامل شکست، بی‌جایی و ناکامی انسان معاصر شدند. این رویکرد، روایتی از حاشیه‌نشینی فرهنگی را می‌سازد: جایی که سنت‌های مردمی، نه به عنوان نوستالژی، بلکه به عنوان ابزاری برای نقد اجتماعی احیا می‌شوند ...
زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه می‌کنند تا در فرآیند طلاق، همه‌چیز، حتی خانه و ارثیه‌ خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک می‌کند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه‌ سقوط به دست این نوکیسه‌های سطحی، بی‌ریشه و بی‌اخلاق است، تصمیم می‌گیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود می‌گوید: «تک‌شاخ‌های خال‌خالی پرواز کرده بودند.» ...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...