فصل دوم از بخش دوم رمان «شبهای تهران» غزاله علیزاده، با روایت صحنهای از بحثوجدل دانشجویان در حیاط دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران خاتمه میپذیرد. این صحنه مستقل از بافت کلی و سیر روایت «شبهای تهران»، خلق هنری را در فضایی شرح میدهد که بهرغم تداوم ظاهری، یکسره قلب ماهیت یافته است. در این بخش از رمان، «بهزاد»- شخصیت اصلی رمان که نقاش است- به قصد خرید رنگ به راسته کتابفروشهای روبهروی دانشگاه میرود و در آنجا به «داود» -دانشجوی رشته حقوق سیاسی- برمیخورد که البته از مدتی قبل میشناسدش. این برخورد اتفاقی، بهانهای میشود تا ایندو به «چایخانه هنرهای زیبا» بروند. راوی رمان، ضمن توصیف رفتارها، شوخیها و لودگیهای دانشجویان با هم، از دل گپوگفت داود و بهزاد بحثی حولمحور مفهوم «زیبایی» را پیش میکشد.

بهزاد که تحصیلکرده غرب است و متعلق به خانوادهای مرفه و نیمهاشرافی است، از تحولات و وضعیت سیاسی ایران پس از کودتای32 هیچ اطلاعی ندارد. آنطور که از فحوای گفتوگوها برمیآید، او تا قبل از این دیدار حتی یکبار هم به هیچ دانشگاهی در ایران پا نگذاشته است. در عوض داود که متعلق به اعماق جامعه است، کاملا با وضعیت ایران پس از 32 و پیش از 57 گره خورده است. داود لحنی تلخ و گزنده دارد. دانشگاه را «طویلهای» میداند که در آن به آدمها حالی میکنند «سلطنت موهبتی الهی است» و رفتار دانشجویان هنرهای زیبا را جنونآمیز و ابلهانه توصیف میکند. در مقابل بهزاد با تماشای مجسمههایی «که کار بچهها است»، به این نتیجه میرسد که آنها صاحب استعداداند و رفتار غیرمتعارفشان با باقی محصلین هنر در جاهای دیگر دنیا تفاوتی ندارد. در مقام پاسخ، داود دلیل دیگری میآورد: «از بچههای «بوزار» تقلید میکنند.» بهزاد جواب محکمی ندارد. در این گیرودار بیمقدمه تعبیر دیگری از زیبایی را برای بهزاد بازگو میکند: «رفتار یکنفر فقط برای من زیبا بود، یک پیرمردی که هیچوقت او را ندیدم.» در ادامه از نقل خاطرههای دوران کودکی داود درمییابیم که منظور او از آن پیرمرد، «محمد مصدق» است. داود نگران و مردد سیر خاطرههایش را دنبال میکند و از چراغ پایهداری حرف میزند که متعلق به پیرمرد بوده است و داییاش در همان روز 28مرداد آن را از پیرزن چاق دندانطلایی خریداری میکند: «حباب آبی روشن داشت با بوتههای کوچک قرمز، تا نیمه از نفت پر بود ولی گوشهای از حباب شکسته بود. » دایی داود آن شب –یعنی اولین شب بعد از کودتا- چراغ را روشن میکند و بیوقفه میگرید. داود وقتی از دایی میپرسد این چراغ چیست، داییاش به پایه بلوری دست میکشد و میگوید «چراغ آزادی». داود نقل خاطرهاش را با این جملات به پایان میبرد: «در چشم من آزادی این شکلی است. عشق هم همینطور.» جالب اینجا است که وقتی بهزاد نام پیرمرد را میپرسد، داود «پرخاشگر و سرد» میگوید «از من نپرس».
از منظری دیگر این بخش از رمان «شبهای تهران» به خوبی گذاری را برجسته میکند که طی آن تجربه وحشتآفرین سیاسی به شیای زیبا دگرگونی پیدا میکند. لیندا ناکلین در بین اسناد و گزارشهای گوناگون انقلاب فرانسه به جشن اولین سالگرد انقلاب اشاره کرده است. ژاک لویی داوید، نقاش و عضو کنوانسیون انقلاب به سراغ مجسمه سرنگونشده لویی میرود، تکهپارههای مجسمه را سوراخ میکند و با ریسمانی دوباره قطعات ازهمگسیخته مجسمه شاه مخلوع را به هم وصل میکند. داوید این ریسمان را در معابر عمومی و خیابانهای اصلی پاریس آویزان میکند. ژرژ باتای از این هم فراتر میرود و موزهشدن لوور را ناشی از وجود دستگاه گیوتین قلمداد میکند. بهزعم او، این گیوتین است که با جداکردن سر از تن حاکم، «قصر» را به «موزه» تبدیل میکند. اما در این بین شاید هیچکس به اندازه پل ویریلیو بر این ایده تاکید نکرده است که هنر در معنای مدرن آن ماحصل قاببندی تجربهای ترسناک و هولانگیز است. در روایت غزاله علیزاده، حیاط و چایخانه دانشکده هنرهای زیبا محل برخورد دانشجویان حقوق سیاسی و هنرجویان رشتههای مجسمهسازی و نقاشی است و دقیقا در چنین جایی تمایز «امر زیبا» و «امر والا» مشخص و نشاندار میشود. از یکطرف با مجسمههایی سروکار داریم که از چشم بهزاد خبر از قریحه و توانایی هنرمندان آینده بهدست میدهد (فراموش نکنیم که یکی از خاطرههای دوران مصدق و نیز یکی از اتهامات وی در محکمه نظامی، به زیرکشیدن مجسمههای شاه بود) و از طرف دیگر داود به چراغ پایهدار شکستهای اشاره میکند که زمانی از اموال مصدق بوده است و حالا در هیات شیای زیبا «چراغ آزادی» است.
به بیان دیگر داود امر والا در برابر امر زیبا قرار میدهد. ناگفته نماند که اصطلاح «امر والا» معادل نادرست رایجی است که به دلیل تکرار استعمال در زبان فارسی جا افتاده است. «امر والا» که متضمن هیچ والایشی نیست معادلی است که تنی چند از مترجمان ایرانی در سالهای اخیر برای واژه «sublime» برگزیدهاند. این کلمه که مرکب از پیشوند «sub» و ریشه «limitation» است، بیش از والایش، معنای «پا را از حد فراتر گذاشتن» از آن مستفاد میشود. این اصطلاح که کانت در «نقد سوم» مفصلا به آن میپردازد، در زبان آلمانی «erhaben» است که در این معادل نیز بیش از معنای تلویحی حرکت عمودی (والایش) حرکتی افقی (از حد گذشتن) مدنظر است.
پیش از کانت کسی که «امر والا» را ذیل مفهومی فلسفی و استتیک دستهبندی کرد، سیاستمدار و نظریهپرداز محافظهکاری بود به اسم ادموند برک. ظرف پنجاهسال گذشته این پرسش از جانب بسیاری از نظریهپردازان و تحلیلگران مطرح شده است که میان نگرش سیاسی و زیباییشناختی ادموند برک چه رابطهای وجود دارد؟ آیا گرایش محافظهکارانه برک در «تاملاتی در باب انقلاب فرانسه» و تحلیل موشکافانه او از مقوله هنر در «پژوهش فلسفی» با هم مرتبطاند یا اینکه هرکدام را مستقل از دیگری باید درنظر گرفت؟ قدر مسلم آنکه برک بر این باور بود که فرانسویان پس از تجربه هراسآلود ترمیدور، حقارت را جایگزین ترس کردهاند. در گزارش او از فرانسه پس از انقلاب، هیولای وحشت از گیوتین، لباس حریر احترام به قانون را پوشیده است و شهروندان میکوشند ناتوانی و خواری خود را با این تمهید مخفی کنند و به شکل دیگری در بیاورند.
غزاله علیزاده، در «شبهای تهران» محافل و جمعهای روشنفکری و هنری ایران را پیش از انقلاب در موقعیتها و مکانهای مختلفی روایت کرده و ماجرای تقابل «مجسمهها»ی دانشجویان هنرهای زیبا و «چراغ پایهدار مصدق» صرفا یکی از این صورتبندیها است. چراغ پایهدار، فقط شیء نوستالژیکی نیست که ویرانهای از گذشته را در خود پنهان میکند. در خاطرهای که داود نقل میکند، او نخست به زیبایی رفتار پیرمرد اشاره میکند (درام)، سپس صدای پیرمرد را میستاید که در کودکی از رادیو میشنیده است (بوطیقا و ریطوریقا) و در پایان از چراغ پایهدار شکسته سخن به میان میآورد. خاطره داود از صدای پیرمرد در رادیو درست برخلاف تجربه و نظر یکی دیگر از بنیانگذاران ادبیات معاصر ایران است. در «یادداشتهای روزانه»ی نیما یوشیج که به کوشش شراگیم یوشیج منتشر شده است، یکی از نکات تکاندهنده که خیلی زود نظر مخاطب را به خود جلب میکند، مخالفتها و طعنه کنایههای نیما به مصدقی است که در رادیو سخنرانی میکند. نیمای یادداشتهای روزانه از نحوه تکلم نخستوزیر وقت در رادیو بیزار است. نیما بر این باور بود که مصدق بهجای فرهیختگان سعی در تهییج دختران و پسران جوان دارد. از جنبهای حق با نیما است و یکی از جوانان اغواشده با صدای پیرمرد، «داود» شخصیت تخیلی رمان علیزاده است.
اما از چهرو تجربه ولادت «امر والا»ی ایرانی اینقدر در نظر غزاله علیزاده مهم و درخور تامل جلوه میکرد؟ این رمان که در اواخر دهه هفتاد به نگارش درآمده، مقارن با دورانی است که تدریجا مفهوم هنر و استعداد برخوردهای نابهنگام میان حوزههایی مثل سیاست، حقوق، تاریخ و جامعه جای خود را به مفهوم میانجی جدیدالتاسیسی موسوم به «فرهنگ» میدهد. به دیگر سخن علیزاده در وضعیتی «شبهای تهران» را نوشت که خود میدانست دورانش به سر آمده است، هرچند که از چندوچون دوران تازه اطلاع چندانی نداشت. از تبعات مفهوم فرهنگ، مفهومی که نه زیبا بود و نه والا، اما از ادغام زیبایی و والایی به دست میآمد، مفهوم دیگری پا به عرصه نهاد که میشود از آن به «امر خنثی« (neutre) مراد کرد. مطابق با چنین تجربهای احتمالا داود خاطره دشوار کودکیاش را در رمانی رئالیستی بازگو خواهد کرد و از کجا که بهزاد طرح روی جلد رمان را طراحی نکند. حیاط و چایخانهای هم در کار نیست. بلافاصله پس از انتشار رمان این داود فرضی، نهادها و موسسات ادبی برای کتاب جلسات نقد و بررسی دایر میکنند. در آنجا کاشف به عمل میآید که مواد داستانی داود بینظیر و ناب است، اما در دیالوگنویسی و انتخاب راوی ضعفهایی دارد.
«شبهای تهران» علیزاده جلد دومی ندارد، اما میشود دامنه تخیل (یا شاید توهم) را وسعت داد. کتاب داود را نشریات و سایتها و فرهنگسراها نقد و بررسی میکنند. یکی از اساتید ادبیات در مراسم جشن رونمایی با نطقی 10دقیقهای، رمان را او نمونهای موفق از «پسامدرنیسم ایران» معرفی میکند. در نهایت داود مفتخر به دریافت جایزهای ادبی میشود و همان شب از مراسم که باز میگردد، برای لوح قابگرفته هیاتداوران، در کنار چراغ پایهدار یادگار دایی مرحومش جایی باز میکند.