شش میلیارد انسان در کره زمین زندگى مى کنند. نام گل سرخ بین 10تا 15 میلیون نسخه فروش داشت. این بدین معنا است که من با درصد کمى از کتابخوانان ارتباط برقرار کردم... در سن 22 سالگى فهمیدم که کتاب هاى علمى به همان روشى که پایان نامه ام را نوشتم باید نوشته شوند- بازگویى داستان تحقیق.

ادبیات داستانى، متون علمى، مقالات، کتاب هاى کودکان، مطلب براى روزنامه ها. برون ده نوشتارى "امبرتو اکو" بسیار گسترده و متنوع است. اکو به عنوان استاد دانشگاه بولونیاى ایتالیا، امروزه به خاطر نظریاتش درباره "نشانه شناسى"، "تاویل ادبى" و "زیبایى شناسى قرون وسطى" پیش از آن که به داستان نویسى رو آورد معروف بوده است. "اکو" در سال1980با انتشار کتابش به نام «نام گل سرخ» که در سراسر دنیا بیش از 10 میلیون نسخه فروش داشت برابر با یک غول روشنفکرى شناخته شد. این رمان که مجموعه اى از بحث هاى فلسفى، مجادلات مذهبى و گفت وگو هاى علمى را در قالبى پلیسى و در فضاى قرن چهاردهم ایتالیا به نمایش مى گذارد، مقدمه اى براى داستان هاى بعدى اکو و از همه معروف تر «آونگ» اکو، داستانى به نهایت اندیشمندانه درباره دوز و کلکى که به واقعیت مى پیوندد و توطئه گرى هاى داستانى که تبدیل به واقعیت مى شوند، بود. امبرتو اکو با داشتن بیش از 30 دکتراى افتخارى و مجموعه اى از جوایز ادبى و علمى یکى از برجسته ترین روشنفکران عصر حاضر شناخته مى شود. او اخیراً در کنفرانسى با موضوع «فرهنگ هاى دانش» در فرانسه شرکت کرده است. این مصاحبه به همین مناسبت است.

معرفی کتاب نقد کتاب خرید کتاب دانلود کتاب زندگی نامه بیوگرافی مصاحبه

دیوید لاج رمان نویس و استاد انگلیسى یک بار گفته بود: «من نمى فهمم چطور انسانى مى تواند همه کارهایى را که اکو انجام داده انجام دهد.»
شاید این طور به نظر مى رسد که من کارهاى زیادى انجام مى دهم اما در نهایت من بر این اعتقادم که همیشه یک کار را انجام مى دهم.

کدام کار؟
توضیحش سخت است. من علایق فلسفى دارم که آنها را از طریق فعالیت هاى دانشگاهى و رمان هایم دنبال مى کنم. حتى کتاب هایى که براى کودکان مى نویسم درباره نبرد خشونت و صلح است. مى بینید که همان علایق فلسفى و اخلاقى است. اما شگردى هم دارم. مى دانید اگر تمام فضاهاى خالى از کره زمین و تمامى اتم ها برداشته شود چه اتفاقى مى افتد؟ زمین به اندازه مشت دست من خواهد شد. همین طور هم ما فضاهاى خالى بسیارى در زندگى مان داریم که من اسمشان را شکاف مى گذارم. مثلاً شما دارید مى آیید به من سر بزنید، داخل آسانسور هستید، در حالى که دارید از آسانسور بالا مى آیید من انتظار شما را مى کشم. این یک شکاف است، یک فضاى خالى. من در این فضاهاى خالى کار مى کنم. وقتى که انتظار شما را مى کشم با آسانسور از طبقه اول به سوم بیایید یک مقاله مى نویسم.

البته هرکسى نمى تواند چنین کارى را انجام دهد. نوشته هاى داستانى شما، کارهاى متفکرانه تان صمیمیت و شیطنت خاص خودشان را دارند. یک تفاوت ویژه از آن سبک معمول کارهاى علمى که رسمى، غیر شخصى و اغلب خشک و کسل کننده اند. آیا شما آگاهانه با نگاهى غیر رسمى خود را وفق مى دهید یا ذاتاً اینطور هستید؟
وقتى از اولین پایان نامه دکترایم در ایتالیا دفاع مى کردم یکى از استادهایم گفت: «اندیشمندان مطالب زیادى را درباره یک موضوع یاد مى گیرند و بعد یک سرى فرضیه هاى غلط ارائه مى دهند، بعد این فرضیه ها را تصحیح مى کنند و سر آخر به نتیجه مى رسند. شما، بر خلاف همه، داستان تحقیقات خود را تعریف کردى، با تمامى خطاها و آزمون ها.» همان موقع استادم فهمید که من درست عمل کردم و پایان نامه ام را به عنوان یک کتاب چاپ کرد و این بدین معنا است که استادم من را تحسین کرد.در همان موقع در سن 22 سالگى فهمیدم که کتاب هاى علمى به همان روشى که پایان نامه ام را نوشتم باید نوشته شوند- بازگویى داستان تحقیق. براى همین است که تمامى مقالاتم همیشه جنبه روایى دارند و به همین دلیل است که من خیلى دیر شروع به نوشتن قصه کردم در واقع در سن 50 سالگى یا بیشتر.یادم مى آید که دوست عزیزم رولان بارت همیشه از اینکه مقالات علمى مى نوشت ناراحت بود. او دلش مى خواست یک روزى نوشته اى خلاقانه بنویسد اما اجل به او مهلت نداد. البته من هرگز چنین احساسى نداشتم. به طور تصادفى شروع به رمان نوشتن کردم. روزى کارى نداشتم بنابراین شروع به داستان نوشتن کردم. رمان در واقع علاقه من به روایت نویسى را ارضا مى کند.

حالا درباره رمان بحث کنیم. شما با نوشتن نام گل سرخ از یک فرد نامدار تبدیل به یک فرد بسیار مشهور شدید. شما در برابر کار هاى علمى تان که تا 20 کتاب هم مى رسد5 رمان نوشته اید.
بیشتر از 40 کتاب.

بیش از 40 تا. در میان آنها کار بسیار تاثیرگذارتان در زمینه نشانه شناسى هم وجود دارد. اما اگر از مردم درباره امبرتو اکو بپرسید، آنها مى گویند «او یک رمان نویس است.» این شما را ناراحت نمى کند؟
چرا. چون من خودم را استاد دانشگاه مى دانم که روزهاى یکشنبه رمان مى نویسد. این جوک نیست. من در کنفرانس هاى علمى شرکت مى کنم و نه در انجمن اهل قلم و مجمع نویسندگان. من خودم را همراه با جامعه علمى مى شناسم. اما خوب است که اغلب مردم فقط رمان مى خوانند! (مى خندد و شانه بالا مى اندازد...) من مى دانم که با نوشتن رمان به مخاطب بسیارى دست خواهم یافت. من نمى توانم انتظار یک میلیون خواننده براى امثال نشانه شناسى داشته باشم.

این باعث مى شود که سئوال بعدى را از شما بپرسم. نام گل سرخ رمانى بسیار جدى است. در یک سطح داستانى پلیسى است. اما همزمان به متافیزیک، مذهب و تاریخ قرون وسطى مى پردازد، در عین حال که عده زیادى از خواندنش لذت برده اند. آیا همه اینها شما را متعجب نمى کند؟
نه. روزنامه نگاران گیج هستند و گاهى اوقات هم ناشران و این بدین علت است که روزنامه نگاران و ناشران بر این عقیده اند که مردم آشغال پسندند و دوست ندارند خواندن مطالب سخت را تجربه کنند. در نظر بگیرید شش میلیارد انسان در کره زمین زندگى مى کنند. نام گل سرخ بین 10تا 15 میلیون نسخه فروش داشت. این بدین معنا است که من با درصد کمى از کتابخوانان ارتباط برقرار کردم. اما در واقع همین کتابخوانان هستند که دلشان نمى خواهد تجربه هاى آسان داشته باشند، یا حداقل دلشان نمى خواهد همیشه کتاب هاى ساده بخوانند. من خودم ساعت 9شب بعد از شام تلویزیون نگاه مى کنم تا «میامى وایس» یا «اورژانس» را ببینم. من از دیدن آنها لذت مى برم اما نه براى تمام روز.

آیا مى توان گفت موقعیت رمان به این دلیل است که به دوره اى خاص از تاریخ قرون وسطى مى پردازد...
ممکن است. اما بگذارید داستان دیگرى را براى شما تعریف کنم. زیرا اغلب مثل حکماى چینى حرف مى زنم. ناشر آمریکایى ام به من گفت با اینکه عاشق کتابم شده اما انتظار ندارد که بیش از سه هزار نسخه فروش کند. آن هم در کشورى مثل آمریکا که هیچ کس صومعه ندیده یا لاتین نخوانده است. براى همین به من پیش پرداختى براى سه هزار نسخه داد. کتابم در نهایت در آمریکا دو تا سه میلیون نسخه فروش کرد. کتاب هاى زیادى پیش از این درباره قرون وسطى نوشته شده اند. من فکر مى کنم موفقیت کتاب یک راز است. هیچ کس نمى توانست موفقیتش را پیش بینى کند. فکر مى کنم اگر نام گل سرخ را ده سال پیش تر یا ده سال بعدتر مى نوشتم این طور نمى شد. چرا این طور شد این دیگر یک راز است.

معرفی کتاب نقد کتاب خرید کتاب دانلود کتاب زندگی نامه بیوگرافی فیلم

نظر شما درباره فیلمى که توسط ژان ژاک آنوى با بازیگرى شون کانرى از کتاب شما ساخته شد چیست؟ چرا از آن فیلم راضى نیستید؟
من انتظار فیلم متفاوتى را داشتم. رمان من شبیه ساندویچ است شامل پنیر، گوجه و کاهو و ...

که لایه هاى مختلف دارد؟
بله. یک فیلم نمى تواند همه لایه ها را انتخاب کند. باید به ژامبونش یا پنیرش و یا... بپردازد. من مثل بقیه نویسندگانى که به محض ساخته شدن فیلم واکنش نشان مى دهند و مى گویند اصلاً مثل کتاب من نیست، نیستم. اما بعد از آن تجربه از ناشرم خواستم که دیگر رمانم را براى ساخت اثر سینمایى نفروشد. این کار را انجام دادم چون فهمیدم که 80 درصد خوانندگان کتاب را بعد از اینکه فیلم را دیدند، خوانده اند. این مسئله براى رمان نویس تجربه اى دردناک است.

 اما این مسئله به معناى موفقیت بیشتر و فروش بیشتر هم هست؟
بله. اما ناراحت کننده است که بدانیم یک نفر دیگر به خوانندگان بگوید که باید این کتاب را به روش خاصى بخوانید. این که صورت شخصیت داستان را این طورى باید تصور کنید. تنها موقعیت حسادت برانگیز هومر است که از روى کتابش دو هزار سال بعد فیلم ساخته شد. (مى خندد)

به همین خاطر است که استنلى کوبریک نتوانست کتاب آونگ شما را به فیلم در بیاورد؟
چون من مقررات کلى معین کرده بودم ناشرم مجبور شد به او هم نه بگوید. بعد از آن هم کوبریک درگذشت. ممکن بود فیلم بزرگى شود. (مى خندد)
 

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...