خاک و آب و گوگرد | ایبنا


در داستان‌نویسی امروز و دیروز ایران، نوشتن داستان‌های کوتاه «قصه‌گو» چندان مرسوم نیست. جز چند استثنای قابل‌اعتنا، داستان‌های کوتاه ماندگار فارسی، بیشتر داستان «حال‌وهوا» هستند. تنها ردی از اتفاق یا حادثه بر خود دارند و ترجیح می‌دهند کانون خود را بر توصیف و نمایش وضعیت ذهنی شخصیت اصلی استوار کنند. مجموعه داستان «چشم سگ» از این لحاظ یک نمونه تامل‌برانگیز است. تک‌تک داستان‌ها انگار داستان‌های بلندتری هستند که لاجرم در ابعاد معمول یک داستان کوتاه فشرده شده‌اند. موقعیت‌های دراماتیک و نمایشی با قهرمانانی که از آغاز انگیزه و هدفی مشخص در سر دارند و فعالانه در پیشبرد اتفاقات، دست به عمل و کنش داستانی می‌زنند، به روشنی نشان می‌دهد که نویسنده قصد دارد از فضای مرسوم داستان فارسی فاصله بگیرد و به شیوه‌ای دیگر طبع‌آزمایی کند. از فروش حیوانات نادر تا خطر یک حمله تروریستی، و در سطح بالاتر -تقریبا در تمام داستان‌ها- رو در رو قراردادن نیروهای ازلی‌ابدی عشق و مرگ -قلب تپنده قصه‌های بزرگ- قرار است ما را به جهان دیگر پرتاب کند. اما کدام جهان؟

چشم سگ عالیه عطایی قصه

وقتی خشونت آن ‌قدر درونی می‌شود که دیگر از متضادهایش نیز قابل تمییز دادن نیست، چه باید کرد؟ به نظر می‌رسد این پرسشی‌ست که داستان‌های عالیه عطایی، هر یک به نوعی سودای کنکاش و پاسخ دادن به آن را دارند. عطایی قصه‌های بزرگ را در ظرف‌های کوچک خلاصه می‌کند. به «غریزه» و سائق‌های نفسانی اجازه می‌دهد فراتر از تمهیدات نثری و روایی برای خودشان در داستان‌ها جا باز کنند و انسان‌ها را در حیات حیوانی‌شان، در سطح صفر بودن، با هم هم‌نشین و مجاور کنند.

در داستان «ختم عمه هما» زنی نوعروس به دنبال برانگیختن توجه مردش است، اما به هنگام تدفین عمه شوهر... در داستان «شب سمرقند»، زنی آرام و خلوت‌گزیده با گذشته‌ای مرموز در مسجدی نشسته است، و ساعتی بعد قرار است یک عملیات تعقیب و گریز تمام عیار را کلید بزند. در «پسخانه» متروی تهران شاهد خطر حمله‌ای تروریستی با محوریت یک زن است. تا اینجا مخاطب داستان‌ها به روشنی فهمیده که در درجه اول با داستان «زنان» -قطعا از نوع غیرآپارتمانی- طرف است. همین طور نیاز به هوشیاری ویژه‌ ندارد که فضای چندزمانه‌، چندرگه و چندپهلوی ایرانی-افغانی نیز بر داستان‌ها حاکم است. اما چیزی که فراتر از این قیاس‌های ابتدایی به چشم خواننده دقیق‌تر خواهد آمد، تبحر و تمرکز نویسنده در قرار دادن شخصیت‌های خود در «زمان نادرست» و «مکان نادرست» زندگی و به تبع آن زمان درست و مکان درست به لحاظ نمایشی و داستانی است. موقعیت‌های داستانی عالیه عطایی، همگی لحظه خارج شدن از تعادل زندگی زنان و آشکار شدن حقایق وجودی آن‌ها را به تصویر می‌کشند.

به نظر می‌رسد نویسنده چنان به این مهارت دراماتیک در خلق موقعیت‌های عینی و پر از کشمکش واقف است که ترجیح می‌دهد در نثر خود به سمت یک زبان داستانی مبتنی بر زبان معیار، روشن، سرراست و صریح حرکت کند، تا شاید به جای شگردهای نثرپردازانه، جا برای تخیل دراماتیک در ذهن مخاطب باز کند. و به اعتقاد من این کاری‌ست که در چها داستان اول کتاب با هنرمندی تمام به انجام رسیده است. درباره سه داستان دیگر کتاب، اگرچه ظاهرا با گونه‌ای عقب‌نشینی از پرداخت دراماتیک به نفع اجراهای فرمالیستی‌تر و صناعت‌مندانه‌تر مواجهیم، اما همچنان با اطمینان می‌توان گفت که زیست‌جهان «نئوکلاسیک» عطایی در هنر قصه‌گویی، گره‌های بسیاری برای گشایش نزد مخاطب خود دارد...

به عبارت دیگر، انگار هفت داستان کتاب، در سیری درونی، هفت پرده کوتاه از زندگی و مرگ، عشق و نفرت، صلح و جنگ، مرد و زن، بر صحنه‌ای‌ آشنا و غریب هستند. اینجا ایران است. اینجا افغانستان است. آسیای میانه است. خاورمیانه است... و آیا ما بار دیگر زمان و مکان درست خود را باز خواهیم یافت؟ رمان و داستان کوتاه و به طریق اولی هنر، هرگز قادر به توقف هیچ چیز در جهان واقع نبوده‌اند. اما شاید آشنازدایی از بداهت واقعیت، چیزی باشد که در این روزگار بیش از هر چیز دیگر به آن احتیاج داریم و اگر چنین است باید گفت عالیه عطایی با تکیه بر رئالیسم پرخون نمایشی‌اش و رجوع مکرر به موتیف‌های ناتورالیستی، گامی بلند برای پرده‌برداری از «حاد واقعیت» زندگی امروز ما برداشته است.

[مجموعه‌داستان «چشم سگ» نوشته عالیه عطایی توسط نشر چشمه منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...