میکوشم در حد توانم افراد فقیر را... | ایبنا
اگر بخواهیم علم پزشکی را از دریچه تاریخ واکاوی کنیم، همه جوامع بشری از ابتدا، باورهای پزشکی خاصی درباره تولد، مرگ و بیماریها داشتهاند؛ به طوریکه بیماری را از اراده خدا، قدرت جادوگران یا سایر منابع ماوراءالطبیعی میدانستند و به همین علت، درمان را از این دیدگاهها دنبال میکردند؛ بسیاری از این عقاید تا امروز با ایمان قلبی و زیارتگاهها و اماکن مقدس همچنان وجود دارد؛ اگرچه پیشرفت و افزایش علم پزشکی در هزاره اخیر، بسیاری از این روشها را تا حدودی تغییر داده است.
![عمر کوتاه، هنر ماندگار؛ چند رساله از بقراط، پدر طب» [Hippocratic writings]](/files/176041835213113014.jpg)
کتاب «عمر کوتاه، هنر ماندگار؛ چند رساله از بقراط، پدر طب» [Hippocratic writings] ترجمه محمداسماعیل فلزی به تاریخ و علم پزشکی از دریچه نگاه بقراط در ۱۳ رساله میپردازد که هر رساله با یک پیشگفتار آغاز میشود و شرح موضوعاتی همچون سوگند بقراط، ظاهر و رفتار پزشک، هنر طب، قانون یا قاعده، تغذیه در سلامتی، جوانه زدن دندانها، گزارهها، طب قدیم، پیشآگهی بیماریها، آبها و هواها، مکانها، نفس یا باد، بیماریهای همهگیر و طبیعت را مورد بحث و بررسی قرار داده است.
در مقدمه کتاب نام بقراط که به عنوان یکی از بزرگترین چهرههای فرهنگی تمدن یونان در عصر پریکلس و پدر طب در اذهان ثبت شده است، مورد یادآوری قرار گرفته و آمده است: «اما بیتردید پزشکی یونان وارث تلاشهای فکری و عملی تمدنهای چین، هند، مصر و به طور کلی مشرق زمین در این عرصه بوده است. لیکن به گفته ویلیام آسلر، پدر طب مدرن، نخستین چهرهای که در عرصه طب از پس غبار تاریخ میتوانیم سیمای او را شناسایی کنیم ایمحوتپ پزشک، حکیم و مهندس مصری است که حدود دوهزار و هفتصد سال پیش از میلاد مسیح میزیست. او وزیر جوزر، فرعون مصری و کاهن اعظم نیایشگاه خدای خورشید بود.
یونانی ها به حدی به او احترام گذاشتند که او را از نسل آسکلپیوس پنداشتند و به مقام خدایی رساندند. آسکلپیوس در اصل پزشکی بزرگ در اسطورههای متعلق به نسلهای گذشته بود. او فرزند آپولون و کرونیس بود و آپولون تربیت او را به کایرون سپرد که یکی از برترین و عاقلترین سنتورها (موجوداتی اساطیری با بدن و چهار پای اسب و تنه انسان) بود. آسکلپیوس را با عصایی در دست که ماری (نماد طول عمر و زیرکی) بر گرد آن حلقه زده نشان میدهند.»
در تاریخ علم نوشته جرج سارتن با ترجمه احمد آرام در این زمینه آمده است: «او را با سری همچون زئوس و عصایی در دست نشان میدادند که ماری بر گرد آن پیچیده بود. این مار رمز و شاهد عبادت زیر زمین است که خود آسکلپیوس نیز در این عبادت شریک بوده است».
در ادامه به این نکته اشاره میشود که «در قرن پنجم قم، پزشکی و مذهب رابطهای تنگاتنگ داشتند و درمان بیماریها عمدتاً بر عهده کاهنان معابد آسکلپیوس بود. بیماران به امید شفا به این معابد میرفتند و در آنها معتکف میشدند و با پیروی از دستورهای کاهنان معابد در زمینه تغذیه و استراحت و استفاده از آبهای گرم معدنی و استحمام سعی میکردند شفا پیدا کنند. اما به تدریج پزشکانی پیدا شدند که ادعای معجزه نداشتند و برای یافتن علت بیماری به علائم و نشانههای بیماری و محیط زندگی فرد توجه میکردند و میکوشیدند با توجه به دلایل عقلی راه مناسبی برای تشخیص و درمان بیابند».
کاری که بقراط و پیروانش انجام دادند رها ساختن پزشکی از قید مذهب و فلسفه بود. آثار بقراط نماینده وضع روحی یونان در عصر پریکلس بود، دورهای که تخیل با حقیقتبینی همراه شده بود. مردم از اساطیر و امور اسرارآمیز به ستوه آمده بودند و کوشش بر آن بود که فلسفه در طب جایی ندارد و اساس کار پزشکی باید مشاهده دقیق و ثبت حالات و موارد خاص باشد.
در این راستا روش عقلانی طب در قرن پنجم پیش از میلاد چند مکتب را بنیاد گذاشت: نخست مکتبی که سردمدار آن بقراط بود. البته بیشتر رسالههای مجموعه بقراطی را خود تالیف نکرده بود، با اینهمه به طور سنتی پدر طب خوانده میشود، چون توانست مجموعه دانش پزشکی زمان خود را ساماندهی کند و تحولی انقلابی در دانش و روش پزشکی زمان خود پدید آورد.
روش عقلانی طب در آسیای صغیر مکتب کنیدوس است که شخصیت برجسته آن اوروفون بود. او به گفته سورانوس، با بقراط در یک زمان میزیست، اوروفون یبوست را منشا بسیاری از امراض تصور میکرد، برای درمان سل از شیر و آهن زنگزده استفاده میکرد و معتقد بود خونریزی هم از سیاهرگ و هم از سرخرگ ایجاد میشود.
![عمر کوتاه، هنر ماندگار؛ چند رساله از بقراط، پدر طب» [Hippocratic writings]](/files/176041838333521973.jpg)
مکتب کروتونا در ایتالیا مکتب بعدی است که به روش عقلانی طب معتقد بود. نمایندگان مهم این مکتب دموکدس و آلکمئون بودند. آلکمئون نخستین پزشک یونانی پیش از بقراط بود که به کالبدشکافی دست زد و دریافت مغز مرکز احساس و اندیشه است، محل عصب چشم و شیپور استاش را پیدا کرد، به تشریح حیوانات پرداخت و درباره خواب تحقیق کرد. برخی او را پدر واقعی طب یونان میدانند.
مکتب سیسیل مکتب بعدی است که در آکراگاس که نماینده مهم آن امپدوکلس، متاثر از تفکر فیثاغورس بود. امپدوکلس، برخلاف آلکمئون که مغز را جایگاه اصلی فکر و شناخت و حواس میدانست، قلب را جایگاه فکر و خرد میدانست و ارسطو و برخی از پیروان او نیز این باور خطا را پذیرفتند، اما تئوفراستوس نظر آلکمئون را قبول کرد.
از زندگی بقراط (حدود ۴۶۰- حدود ۳۷۰ قم) مطالب زیادی نمیدانیم. افلاطون در رساله پروتاگوراس از او به عنوان پزشکی نام میبرد که طالبان علم و حرفه پزشکی نزد او میرفتند تا با پرداخت مزد اصول حرفه پزشکی را از او فراگیرند و نیز از قول سقراط در رساله فایدروس میگوید «هنر سخنوری درست مانند هنر پزشکی است. در هر دو برای اینکه کاری از پیش ببری باید از طبیعت آگاه باشی. در هنر پزشکی باید طبیعت تن را بشناسی و در هنر سخنوری طبیعت روح را، مگر آنکه بخواهی فقط به اتکای تمرین و تجربه پیش بروی نه از روی اصول و قواعد هنر».
در میان مکاتب پزشکی یونان مکتب کنیدوس و مکتب بقراط از همه مهمتر بودند. پیروان مکتب کنیدوس بیشتر بر تشخیص دقیق بیماری تاکید داشتند، اما متاسفانه در آن زمان دانش کافی از تشریح و کارکرد بدن انسان وجود نداشت. چون در یونان کالبدشکافی انسان ممنوع بود؛ لذا مکتب کنیدوسی در عمل راهی برای تشخیص دقیق بیماریها نداشت. مکتب بقراط با پذیرش این ناتوانی، بیشتر بر تشخیص کلی و عمومی بیماریها و درمانهای محافظهکارانه و انفعالی تمرکز کرد.
طب بقراطی بر مبنای «قدرت شفابخش طبیعت» کار میکرد. طبق این فرضیه، بدن انسان دارای تعادلی است که برخی علل و عوامل این تعادل را بر هم میزنند، اما بدن انسان توانایی دارد تعادل از دست رفته خود را بازیابد و به درمان برسد.
در ادامه به اخلاط چهارگانه، راههایی که پزشکان مکتب بقراط برای معالجه بیمار به کار میگرفتند، جراحی در طب، گرفتن شرح حال دقیق از بیمار و معاینه و مشاهده علائم و مستندسازی نتایج معاینه و شرححال به دست آمده پرداخته شد.
با پایان عصر پریکلس، «در همان حال که جوانان آتنی با شور تمام به تحصیل نجوم و تشریح تطبیقی پرداخته بودند، قوانین جاهلانه و شکنجه و آزاری که بر آناکساگوراس و آسپاسیا و سقراط رسید پیشرفت علم را متوقف ساخت. در مدت یک قرن علم از پیشرفت بازایستاد و یونان به جادوی فلسفه تسلیم شد». با تهدید و ارعاب و آزار دگراندیشان به تدریج چراغ علم و تحقیق در یونان خاموش شد و به اسکندریه، وارث آتن، منتقل شد.
در اسکندریه چهار مکتب رایج بود: دگماتیستها یا عقلگرایان که در دوره اسلامی اصحاب قیاس نامیده میشدند و پیرو مکتب بقراط بودند، آمپریسیستها یا تجربهگرایان که دانش خود را فقط از راه تجربه کسب میکردند، متدیستها یا اصحاب حیل که معتقد بودند «بیماری ناشی از تنیدگی و رخوت بدن است و درمانی که توصیه میکردند مستقیماً و از جهت روششناسی از این مقدمات ناشی میشود»، پنوماتیستها، مانند اراسیستراتوس (حدود ۳۰۰ قم)، که معتقد بودند بیماری و سلامت و در واقع اصل و ماهیت زندگی با پنوما (هوا یا باد) مربوط است که آن نیز با تنفس رابطه تنگاتنگ دارد.
حوزه اسکندریه به تدریج پس از ۳۰۰ سال رو به خاموشی گذاشت و در قرنهای ششم و هفتم میلادی کانون علم و تحقیق به انطاکیه منتقل شد و پس از انتقال به دنیای اسلام بار دیگر به اوج جدیدی رسید.
در ادامه «سوگند بقراط» در این کتاب آمده است که به بخشی از آن اشاره میکنیم: «عهد میبندم که با استاد خود مانند پدر و مادر خویش رفتار کنم و او را در درآمد خود شریک کنم و اعضای خانواده او را مانند قوم و خویش خود بدانم و به آنان (اگر مایل باشند) هنر طب را، بدون دریافت وجه و نیاز به عقد قرارداد، بیاموزم.
عهد میبندم که احکام طب را از راه شفاهی یا روشهای دیگر به فرزندان خود و استادم و به شاگردانی که قرارداد بستهاند و سوگند خوردهاند بیاموزم و غیر از این افراد، به هیچکس دیگر اصول هنر طب را تعلیم ندهم.
میکوشم که در حد توانم افراد فقیر را درمان کنم و هیچگاه در فکر آسیب رساندن و انجام کارهای خلاف نباشم. نیز اگر کسی از من درخواست کند برای او زهر تجویز کنم، نباید قبول کنم و هرگز نباید به کسی پیشنهاد مصرف زهر بدهم.
هر آنچه را حین کار خود ببینم یا بشنوم یا مطالبی را که در غیر اوقات کاری خود و حین ارتباط با مردم از آن کسب اطلاع میکنم (اگر در زمره مطالبی باشند که نباید آشکارا گفته شوند) هرگز نباید فاش کنم. باید اینگونه مطالب را چنان در دل خود پنهان کنم که گویی رازهای مقدساند
اگر بتوانم به این سوگند وفادار بمانم و آن را زیرپا نگذارم، باشد که در کار و زندگی از احترام مردم برخوردار شوم. اما اگر این سوگند را زیر پا بگذارم و عهد خود را از یاد ببرم، باشد که خلاف آن نصیبم شود».
***
اغلب بقراط را نخستین کسی میدانند که باور داشت بیماریها دارای علل طبیعی هستند و از جادو یا نفرین خدایان سرچشمه نمیگیرند. او راه طب را از مذهب و فلسفه تا حد ممکن جدا کرد و عوامل محیطی و سبک زندگی و نوع تغذیه را ریشه بیماریها دانست. طب بقراطی بر مبنای «قدرت شفابخش طبیعت» کار میکرد. طبق این فرضیه، بدن انسان دارای تعادلی است که برخی علل و عوامل این تعادل را برهم میزنند، اما بدن انسان توانایی دارد تعادل از دسترفته خود را بازیابد و به درمان برسد. کار پزشک این بود که روند طبیعی درمان را تسهیل کند و به بیمار کمک کند زودتر به تعادل مطلوب دست یابد. در کتاب «عمر کوتاه، هنر ماندگار» ترجمه ۱۳ رساله از بقراط آمده که مواجهه مستقیم علاقهمندان با نوشتههای او را میسر میسازد.
کتاب «عمر کوتاه، هنر ماندگار؛ چند رساله از بقراط، پدر طب» ترجمه محمداسماعیل فلزی با ۲۸۰ صفحه، شمارگان ۵۰۰ نسخه و بهای ۴۲۰ هزار تومان از سوی نشر کرگدن منتشر شد.
................ تجربهی زندگی دوباره ...............