آیا سلطان گوشت، قاتل زنجیره‌ای است؟ | جام جم


یکی از مشکلات خوانندگان حرفه‌ای رمان ایرانی، محدود بودن مضمون‌ها و نبود تنوع در گونه‌های داستانی است. بسیاری از رمان‌نویسان ایرانی بخصوص در دهه‌های اخیر، ترجیح داده‌اند مضمون‌های ساده و داستان‌های آپارتمانی و شهری را سوژه داستان‌های خود کنند و همین امر باعث شده است خوانندگانی که دنبال ژانرهای مختلف داستانی هستند، مجبور شوند سراغ داستان‌نویسان خارجی بروند.

خلاصه رمان راز مرگ امیرعلی فرزانه داریوش عابدی

یکی ازگونه‌های داستانی تقریبا فراموش شده درسال‌های اخیر، ژانرجنایی وپلیسی است. ازرمان‌هایی که دردهه اخیر در این ژانرنوشته شده است‌می‌توان به فیل درتاریکی نوشته قاسم‌هاشمی‌نژاد، زنی با سنجاق مرواری نشان نوشته‌ی رضیه انصاری، جنایت‌جردن اثر علی‌رضا محمودی، مرداد دیوانه نوشته‌ی محمدحسن شهسواری، بی‌تابوت از لیلا زارع و...اشاره کرد.

داریوش عابدی داستان‌نویسی توانمند و دارای سابقه است. او که دستی گرم در نوشتن رمان‌های خواندنی برای نوجوانان دارد، این بار سراغ ژانر داستان پلیسی رفته و سعی کرده است تجربیات داستان‌نویسی خود را در این گونه، محک بزند. نتیجه این تلاش، رمانی شده است به نام «راز مرگ امیرعلی فرزانه» که انتشارات قدیانی آن را منتشر کرده است. چنان که از عنوان کتاب برمی‌آید با داستانی روبه‌رو هستیم که در آن، کارآگاهان دنبال کشف راز مرگ فردی هستند که در یک هتل کم نام و درجه دو در پایتخت، مرده پیدا شده است. اما داستان وقتی جالب می‌شود که کارآگاه پلیس به نام سروان انوش، به هویت امیرعلی پی می‌برد و می‌فهمد او امیرعلی فرزانه، جوانی هنرمند و خاص است که پدرش یکی از چهره‌های ثروتمند و ملقب به سلطان گوشت ایران است.

تمهیدات نویسنده برای داستان
در«راز مرگ امیرعلی فرزانه» نویسنده به سه نکته در کنار هم توجه کرده است.اول این‌که کتاب دارای فراز و فرود، ضرباهنگ و تمهیدات مناسب برای طراحی پیرنگ داستانی مناسب وسنجیده است.عابدی که خود سابقه‌ی طولانی تدریس و آموزش داستان نویسی دارد،سعی کرده است با استفاده ازیک طراحی درست وجایگذاری نقاط عطف داستان درموقعیت مناسب، مخاطب را به دنبال خود بکشد و از این منظر، با کتابی روبه روهستیم که هیچگاه از نفس نمی‌افتد. نکته‌ی دوم این‌که نویسنده توانسته است، اصل غافلگیری را که یک اصل مهم در داستان جنایی است به خوبی در داستان حفظ کند و با ورود شخصیت‌های مختلف که هرکدام می‌توانند متهم به قتل باشند، سعی دارد مخاطب را محک بزند و سرانجام با کشف راز مرگ امیرعلی فرزانه، لذت خواندن یک داستان پلیسی خوب را به مخاطب بدهد.این است که داستان فقط به روایت یک داستان جست‌و‌جوی پلیسی محدود نمی‌شود و نویسنده با وارد کردن پدر امیرعلی که یک پدرخوانده‌ای مخوف و شخصیتی مخصوص به خود و دارای نفوذ و سابقه سیاه است، سعی کرده به مسائل اجتماعی و روایت جامعه ایرانی نیز بپردازد اما باید توجه داشت که این توجه، داستان را از مسیر خود خارج نکرده و باعث نشده کفه داستان‌های حاشیه‌ای که در کنار متن اصلی آمده‌اند بر داستان اصلی سنگینی کند.

عدالت به سبک خلاف‌کاران
بخشی از متن کتاب را بخوانیم تا با شیوه داستان‌نویسی و لحن سرد نویسنده که برای چنین داستانی کاملا مناسب است، بیشتر آشنا شویم:«کارت ملی را به او داد. به‌طرف پنجره رفت و آن را باز کرد. سرمای زمستانی به داخل اتاق هجوم آورد. نفس عمیقی کشید. نگاهی به بیرون انداخت. برف، تازه شروع شده بود. دوروبر هتل خلوت بود. هتل در یکی از خیابان‌های فرعی میدان فردوسی قرار داشت. هیاهوی گنگی از سروصدای اطراف میدان به گوش می‌رسید. پنجره را بست. به‌طرف مدیر هتل برگشت و پرسید: دیشب مسافرها از سروصدای اتاق شکایت نکردند؟
مدیر هتل شانه‌هایش را بالا انداخت.
-چیزی گزارش نشد جناب سروان.
سروان دوباره پرسید: مرحوم برازنده از وقتی آمد هتل، با کسی ملاقات نکرد؟
مدیر هتل با عجله گفت: آقای برازنده دیروز عصر وارد هتل شدند. در این مورد باید از کشیک شب بپرسم. قبل از این‌که نظافتچی جنازه را پیدا کند، پستش را تحویل داده بود.
انوش نگاهی به او انداخت.
شما می‌توانید تشریف ببرید. اگر موردی بود خبرتان می‌کنم.
مرد با دستپاچگی سرش را تکان داد. دوباره نگاهی به جنازه انداخت و از اتاق خارج شد. سروان حمیدی به سراغ کاپشن سیاه مقتول رفت. روی جارختی آویزان بود. جیب‌های کاپشن را خالی کرد. چند کارت عابربانک و یک سکه پنج‌تومانی داخل جیب‌ها بود. سروان انوش با تعجب به سکه نگاه کرد. عجیب بود که هنوز می‌شد سکه پنج‌تومانی پیدا کرد. سروان حمیدی یک بار دیگر جیب‌های کاپشن را گشت.
-جناب سروان، ظاهرا موبایلش به سرقت رفته.
انوش زیر لب گفت: بعید نیست به‌خاطر موبایل باهم درگیر شده باشند. کسانی که به این‌طور هتل‌ها رفت‌وآمد می‌کنند، برای هرچیزی آدم می‌کشند.
در اتاق باز شد. چند نفر وارد شدند و به سروان و همکارش سلام کردند. بعد بلافاصله سراع جنازه رفتند. یکی از آنها به‌طرف جنازه خم شد. تی‌شرت او را بالا زد و با دقت بدن لخت و دست‌هایش را نگاه کرد. بعد از مدتی سرش را بلند کرد و گفت: علائم خفگی و ضرب و شتم در جنازه دیده نمی‌شود. به نظر می‌رسد خودکشی یا قتل، بر اثر تزریق انجام شده. نوع تزریق و زمان مرگ را تا فردا می‌توانم به شما اطلاع دهم.
سروان جلوتر آمد. روی جنازه خم شد. سپس گفت: با توجه به وضعیت اتاق، باید گزینه خودکشی را کنار گذاشت دکتر.
دکتر نگاهی به اوضاع به‌هم‌ریخته اتاق کرد و گفت: فردا ساعت هشت، گزارش دقیق پزشکی قانونی را برایتان می‌فرستم.
سروان سرش را تکان داد و با بی‌حوصلگی به همکارش نگاه کرد.
از مسافرهای طبقه درباره سروصدای دیشب پرس‌وجو کن. فیلم دوربین مداربسته را هم از زمانی که مقتول وارد هتل شده، نگاه کن. توی اداره منتظرت هستم.
دوباره با بی‌حالی جنازه را برانداز کرد.
فکر کنم آخرش باید پرونده را تحویل بچه‌های مواد مخدر بدهیم. درضمن شماره موبایلش را از هتل بگیر. ببین می‌توانی ردش را بزنی! شاید بشود از این طریق نشانه‌ای از قاتل پیدا کرد.
از اتاق خارج شد. هتل‌های درجه‌دو، محل اُتراق قاچاقچی‌های مواد مخدر بود. گهگاه بینشان درگیری و نزاعی رخ می‌داد که ممکن بود به قتل ختم شود. کمتر پیش آمده بود که مجرم شناسایی شود؛ مانند قتل‌هایی که در کوچه‌پس‌کوچه‌ها انجام می‌شد و قاتل هیچ‌وقت شناخته نمی‌شد، یا مثل جنازه‌های پاره‌پاره‌شده‌ای که در بیابان پیدا می‌شد و نه قاتلش معلوم بود و نه مقتول، مگر آن‌که همدستان مقتول با قاتل تسویه‌حساب می‌کردند و او را به جزای عملش می‌رساندند. سروان انوش به این نوع تسویه‌حساب‌ها می‌گفت، عدالت به سبک خلاف‌کاران.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...