کتاب «لویناس، مکتب فرانکفورت و روانکاوی» [Levinas, the Frankfurt school, and psychoanalysis] نوشته سی. فرد آلفرد [C. Fred Alford] با ترجمه سحر اعلایی توسط انتشارات ققنوس منتشر شد.

لویناس، مکتب فرانکفورت و روانکاوی» [Levinas, the Frankfurt school, and psychoanalysis] نوشته سی. فرد آلفرد [C. Fred Alford] ب

به گزارش کتاب نیوز به نقل از مهر، نسخه اصلی این‌کتاب سال ۲۰۰۲ منتشر شده است.

سی.فرد آلفُرد نویسنده کتاب، متولد ۱۹۴۷ و استاد دانشگاه مریلند است. او ۹ کتاب در حوزه فلسفه و روانشناسی دارد و «لویناس، مکتب فرانکفورت و روانکاوی»‌اش متنی است که او ترتیب داده و در آن، امانوئل لویناس فیلسوف فرانسوی را در یک‌سو قرار داده و در سوی دیگر گفتگو، طرفداران مکتب فرانکفورت، روانکاوان، تراژدی‌نویسان یونان، هانا آرنت و نویسندگانی چون آیریس مرداک را نشانده است. لویناس از نظر سی.فرد آلفرد شخصیتی است که به‌سختی تن به گفتگو می‌دهد. اما او تلاش کرده لویناس را به گفتگو با دیگران وا دارد.

به این‌ترتیب مخاطب کتاب پیش‌رو با اندیشه‌های لویناس آشنا می‌شود. نویسنده اثر همچنین ترتیبی داده تا خواننده اثرش، با اندیشه تئودور آدورنو یعنی یکی از چهره‌های مشهور مکتب فرانکفورت آشنا شود. سی.فرد آلفرد در فصل سوم، این‌دو را مقابل هم می‌نشاند و گفتگوی خیالی‌شان را می‌نویسد. در ادامه این‌مسیر روانکاوانی چون زیگموند فروید و دانلود وینیکات هم وارد گفتگو با لویناس می‌شوند و سپس، مرداک و آرنت هم وارد می‌شوند. در فصل چهارم هم آیزایا برلین و اندیشه‌اش وارد متن می‌شوند.

دیگری، نامتناهی و چهره ازجمله کلیدواژه‌ها و مفاهیم مهم فلسفه و تفکر دینی لویناس هستند که سی.فرد آلفرد در این‌کتاب به آن‌ها پرداخته است.

کتاب پیش‌رو ۵ فصل دارد که به‌ترتیب از این‌قرارند:
«کسی زنگ در شما را می‌زند»، «لویناس، وینیکات، و "وجود دارد"»، «مرداک، آدورنو و لویناس»، «روانکاوی، سیاست و "آزادی با"»، «عشق، دلسوزی و انسانیت».
پس از این‌فصول هم «واژه‌نامه انگلیسی به فارسی»، «کتاب‌شناسی» و «نمایه» درج شده‌اند.

در قسمتی از این‌کتاب می‌خوانیم:

جایی که کمال هست واقعیت هست. خیر عبارت است از شناخت واقعیت یعنی آن را حتی‌الامکان واضح ببینیم. هرچه ایگو کمتر باشد، دانش ما بیشتر خواهد بود، و کمتر به سوی تمامیت بخشیدن، یعنی گذاشتن ایگو به جای دیگری، هدایت می‌شویم.
مرداک جایی را برای تراژدی باز می‌گذارد. ظرفیت شناخت ما از دیگران از طریق عشق لزوما به هارمونی نمی‌انجامد. ممکن است دیگران را حتی‌الامکان عادلانه و درست بشناسیم، و با این‌حال نتوانیم با آن‌ها کنار بیاییم. دانش عشق به معنای هماهنگی در عشق نیست. از این‌جا به مطلبی می‌رسیم که نه مرداک و نه لویناس به اندازه کافی متوجه آن نبوده‌اند. هر دو فرض گرفته‌اند که مساله ایگو است: خودشیفتگیِ مربوط به حالتِ «زیستن با» که متعلق به وضعیت پیش از زنگ در است در تفکر لویناس، و «روان‌نژندی» در تفکر مرداک. در واقع، اکثر بدبختی در زندگی ناشی از به‌اصطلاح وابستگی نامستقل است، امری که مرداک مکرر در رمان‌هایش از آن سخن می‌گوید، گرچه در فلسفه‌اش فقط گاهی بدان می‌پردازد. چارلز آروبی، قهرمان دریا دریا، دوستش هارتلی را که مدت‌ها بود از دست داده بود در خانه روستایی‌اش زندانی می‌کند. ممکن است بگویند این نشان‌دهنده قدرتِ ایگومداریِ تمامیت‌بخش است، اما به نظر می‌رسد بیشتر دلالت بر وابستگی شدید او به آن دختر دارد و اگر او نباشد دیوانه می‌شود.

این‌کتاب با ۲۸۰ صفحه، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۲۱۰ هزار تومان منتشر شده است.

................ هر روز با کتاب ................

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...