سالهاست تعریف رسانه عوض شده؛ روشهای تبلیغ تغییر کرده؛ خبررسانی مفهوم جدید یافته؛ مدیریت رسانه به علم نوین تبدیل شده اما صداوسیمای ما هنوز در غار اصحاب کهف به سر می‌برد و چنان خوابی بر او مستولی شده که حالاحالاها نمی‌توان انتظار بیدارشدنش را داشت.
تا وقتی این رسانه با تنفس مصنوعی به حیات خود ادامه می‌دهد و پول نفت، اکسیژن مورد نیازش را تامین می‌کند، آش همین است و کاسه همین.

صداوسیما؛ در غار اصحاب کهف به دنبال کشورگشایی

تشبث به قانون اساسی برای اینکه نمی‌توان صداوسیما را به بخش خصوصی واگذار کرد، نوعی انحصار جهنمی برای آن ایجاد و مدیران رسانه را به موجوداتی جنت‌مکان و خلدآشیان تبدیل کرده که با خیال راحت از تداوم مدیریت خود، از آن ویرانه‌ای ساخته‌اند که هرگز نمی‌توان بر پایه این ویرانه‌ها بنایی مستحکم ایجاد کرد.

انحصار قدرت و ثروت، صداوسیما را به موجودی بی‌مصرف و مدیرانش را به دیکتاتورهایی تبدیل کرده که بی‌توجه به دنیا در لاک خودشان فرو رفته‌اند و دائما به فکر این هستند که هر روز بر حوزه جغرافیایی قدرت خود بیفزایند و مثلا بر هر آنچه در مملکت در قالب فیلم و ویدیو منتشر می‌شود، هژمونی داشته و آنها را مال خود کنند.

در جهانی که مدیریت‌ها به سوی نفی سانترالیزم و تمرکزگرایی حرکت می‌کند، صداوسیما در رفتاری مرتجعانه دنبال نظریه‌های دوقرن قبل است. بر فرض هم که بپذیریم در سیستم حکمرانی ما چنین تسلطی، وجاهت قانونی دارد، دریغ از ذره‌ای سواد و تجربه و فهم رسانه‌ای که بتواند تسلط علمی-مدیریتی خود را به منصه اجرا بگذارد.

اولین سرمایه رسانه، مخاطبانش و اعتباری است که نزد آنها دارد. صداوسیما حتی طبق نظرسنجی‌هایی که خودش اعلام می‌کند (و البته چون قابل راستی آزمایی نیست، ارزش علمی ندارد) به لحاظ مخاطب در اوج بحران قرار دارد. همین سریالهایی که غالبا جز وجه سرگرمی هیچ مزیت دیگری ندارد بطور متوسط 25درصد هم بیننده ندارد. در مورد برنامه‌های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی که فاجعه بس عظیم‌تر است.

صداوسیما چرا به چنین روزی افتاده و آیا رهایی از چاه مرگ برای آن متصور است؟

هرچند برخی ایرادهای ساختاری صداوسیما به سالهای دور برمی گردد، اما سقوط صداوسیما به دوره سرفراز و بخصوص زمان عبدالعلی علی‌عسگری برمی گردد و اوج انحطاط خود را در دوره پیمان جبلی طی می‌کند.

علی‌عسگری هرگز یک مدیر فرهنگی نبود و حتی در میان عناصر فنی صداوسیما چهره‌ای کاملا متوسط به حساب می‌آمد که کارنامه پر و پیمانی هم نداشت. اما مشکل او تنها این نبود. نداشتن اعتماد به نفس از او مدیری ساخت که سازمان صداوسیما را به حکومت ملوک‌الطوایفی تبدیل کرد و هر کس بنا به عرضه‌اش بخشی از رسانه را تملک کرد. نمونه‌های متعددی وجود دارد که وقتی خبری از آنتن پخش شده و وی درباره محتوای آن تحت پرسش قرار گرفته کاملا نسبت به موضوع اظهار بی‌اطلاعی کرده است. گاه او در جلسه هیات دولت، وعده‌ای می‌داد و در همان زمان تلویزیون داشت گزارشی خلاف همان وعده علی‌عسگری را روی آنتن می‌برد.

علی‌عسگری با ناکامی مدیریتش را به پایان برد و بعد هم بجای آنکه کار فرهنگی دیگری را پی بگیرد روانه پتروشیمی شد تا مهر تاییدی بزند بر اینکه حضورش در صدر صداوسیما به قول سریال مهران مدیری، از ابتدا هم اشتباهی بوده است!

خداحافظی او با صداوسیما به معنای وداع این سازمان با ناکارآمدی نبود. پیمان جبلی که با سابقه کار رسانه‌ای و نیز تدریس در دانشکده صداوسیما وارد میدان مدیریت شد، هیچ برق امیدی در چشم کارمندان نزد. قضاوت عمومی این بود که جبلی به عنوان یک مدیر میانی متوسط دو ویژگی دارد که او را از همان ابتدا به سرنوشت سلفش دچار خواهد کرد. نخست: نگاه بسته سیاسی که دائما به سمت یک جریان ورشکسته در میان اصولگرایان غش می‌کند و دوم فرمان پذیری از افراد خاص!

او شعاری بنام تحول گرایی در سازمان صداوسیما را مطرح کرد که خیلی زود معلوم شد اولا متعلق به او نیست و ثانیا کارگردان و مجری‌اش نیز وحید جلیلی است و او قرار است تنها نقش ماشین امضا را بازی کند و هر از گاهی در مصاحبه‌ای یا مراسمی از چنین طرح تحولی دفاع کند، بی‌آنکه حتی بداند روی آنتن چه می‌گذرد!

تلخ و نگران کننده و تاسف آور است که افراد فهیم رسانه‌ای چاره‌ای جز آه و نگاه ندارند. آنها تماشاچی مدیریتی در صداوسیما هستند که جز کشورگشایی! کار دیگری بلد نیست و شوربختانه باید گفت تا چنین تصوری بر رسانه ملی حاکم است و چنان مدیرانی بر آن حکم می‌رانند، امید به هیچ اصلاحی نیست.

عصر روشن

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...