مبانی نظری انقلاب رنگی با مبانی نظری انقلاب مخملی بطور کلی متفاوت است. انقلاب مخملی بیشتر از طریق تبلیغات رسانهای موسوم به رادیوی آزاد و تعاملات غیرعلنی با روشنفکران بلوک شرق در دوران جنگ سرد شکل گرفت؛ درحالی که انقلابهای رنگی بر اساس مبانی جدید سیاست خارجی آمریکا در دوران پس از فروپاشی شوروی، طراحی و به مورد اجرا گذارده شد... از تسویه حسابهای سیاسی انقلابی و خونین که لازمه انقلابهای بزرگ میباشد، کوچکترین خبری نبود.
مدیر شبکه پرس تی وی در این مقاله تلاش کرده است تا به دور از جو رسانهای غالب، موضوع انقلاب مخملی و تفاوت آن را با انقلاب رنگی به بحث بگذارد و نشان دهد آنچه که ادعا میشود در ایران به عنوان انقلاب رنگی در جریان است؛ به چه دلایلی با واقعیتهای موجود تطبیق ندارد.
تحلیل قالب
یکی از مهمترین"آفات تحلیل سیاسی" پدیدهای است که از آن تحت عنوان "تحلیل قالب" بر محیط تحلیلگر سیاسی یاد میشود. این پدیده، تحلیلگر سیاسی را ناچار میسازد برای ارائه تحلیل خود این ملاحظه را داشته باشد که به نوعی "تحلیل قالب" را اثبات کند. او مجبور است یا با خودسانسوری تحلیل خود را به گونهای ارائه کند که با "تحلیل قالب" در تعارض قرار نگیرد و یا در نهایت در لفافه بنویسد که دچار دردسر نشود. البته این نوع نوشتن دیگر تحلیل نیست و همان کلی گویی است که نه تنها گرهای نمیگشاید، بلکه در مواردی گره را کورتر میسازد.
درحوادث پس از اعتراضهای ناشی از ابهامهای متعددی که درباره صحت نتایج انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری در ایران بیشتر از سوی نخبگان منتقد، پیش آمد؛ مقامهای مسئول برای توجیه منطقی برای برخورد قهرآمیز با مخالفان متعرض، "تحلیل قالب " خود را در مورد طراحی آمریکا و متحدانش برای راهاندازی انقلاب مخملی و یا به تعبیر دقیقتر انقلاب رنگی در ایران مطرح کردند.
از آنجا که این "تحلیل قالب " از سوی کانونهای قدرت کشور مطرح شده در رادیو و تلویزیون و مطبوعات به عنوان "امر حتمی" تلقی شد؛ به گونهای که حتی در کیفرخواست دادستانی نیز با مستندات تحلیلی تلاش شد عوامل اجرایی آن نیز به مردم معرفی شود.
با وجود این برای نگارنده امکانپذیر نیست که اندوختههای بیست سال گذشته خود را دربحث شناخت سیاستهای آمریکا در برخورد با شوروی و اروپای شرقی و پس از آن جمهوریهای بر جای مانده از فروپاشی شوروی و یوگوسلاوی، نادیده بگیرم و غیرمنطبق بودن این" تحلیل قالب " را بر شرایط امروز ایران یادآور نشوم. به همین جهت در این مقاله سعی میکنم با بررسی دقیق آنچه که تحت عنوان انقلاب مخملی و رنگی در کشورهای مختلف رخ داده است به تعمق بیشتر در این بحث مهم بپردازم.
واژهی انقلاب مخملی
برای اولینبار واژه انقلاب مخملی درباره حرکت گسترده مردم در کشور چکسلواکی در 1989 توسط "واتسلاف هاول (واسلاو هاول) [Václav Havel]" بکار گرفته شد. که رهبری جنبش ضد کمونیستی را در این کشور بر عهده داشت. این حرکت به جهت آنکه بدون خونریزی به سرنگونی حکومت دیکتاتوری پایان داد مخملین توصیف شد.
در چکسلواکی ده روز پرحادثه از هفدهم تا بیست و هفتم نوامبر 1989 پس از فرو ریختن دیوار برلین در آلمان شرقی و آزاد شدن لهستانیها از حکومت کمونیستی، نوبت به چکسلواکی رسید. در روز اول انقلاب مخملی تظاهرات مسالمتآمیز دانشجویان به یادبود روز جهانی دانشآموز در پراگ به دلیل برخورد پلیس پراگ با تظاهر کنندگان به خشونت گرایید. پلیس ضد شورش، پس از آنکه تمام راههای فرار را بر دانشجویان تظاهرات کننده بست، در خیابان نارودنی پراک به آنها حملهور شد. این دومینوی اول، آغاز یک بهمن بود. پس از آن تقریبا هر روز تا پایان دسامبر شاهد اعتراضات بیشتر با شرکت مردم بیشتری بود. در روز 20 نوامبر به تخمین نیم میلیون نفر دست به تظاهرات مسالمتآمیز زدند. در حالی که تعداد افراد حاضر در تظاهرات روز قبل دویست هزار نفر بود. در 27 نوامبر اعتصاب عمومی دوساعتهای به اجرا درآمد که تمام شهروندان چکسلواکی در آن شرکت داشتند. پس از آن تقریبا هر روز میدان ونسلس (wenceles) پراگ، درست مثل براتیسلاوا، شاهد تظاهرات معترضین بود.
یکی از مهمترین پیشرفتهای انقلاب مخملی، تأسیس نهادی به عنوان میعادگاه شهروندان توسط واسلاو هاول و سایراعضای گروه مهم موسوم به "پیمان 77 " بود که رهبران آن پس از پیروزی انقلاب مخملی زمام امور چکسلواکی را بدست گرفتند. از جمله معروفترین آنها واسلاو هاول بود که به عنوان اولین رییس جمهور پس از انقلاب مخملی توسط مردم انتخاب شد.
گروه موسوم به پیمان 77 به میعادگاه یک جنبش عمومی اصلاح طلب در چکسلواکی تبدیل شد، این گروه در ابتدا خواهان برکناری مقامات عالیرتبه کمونیستی مسئول حمله خشونتآمیز به دانشجویان، تحقیق و تفحص بیطرفانهی رویداد و آزادی تمام زندانیان سیاسی بودند. اما با توجه به شرایط بینالمللی ناشی از تحولات داخلی شوروی و نیز استقبال گسترده مردم از تحولات بوجود آمده سرانجام در 28 نوامبر حزب کمونیست حاکم بر چکسلواکی به شکست خود پی برد و به تسلیم قدرت سیاسی رضایت داد.
پس از آنکه شوروی هم به ایجاد تغییرات در اروپای شرقی رضایت داد، در دهم دسامبر 1989، "گوتساو هوساک" رییس جمهور کمونیست چکسلواکی اولین دولت غیر کمونیست این کشور را از سال 1948 را منصوب کرد و سپس استعفا داد. در 28 دسامبر، "الکساندر دوبچک" به سمت رییس پارلمان فدرال چکسلواکی انتخاب شد. یک روز بعد "واسلاو هاول" اولین رییس جمهور چکسلواکی آزاد پس از 1948 شد. با ریاست جمهوری هاول دانشجویان به اعتصاب خود پایان دادند و انقلاب مخملی به پیروزی نهایی رسید. پس از آن، نخستین انتخابات آزاد پس از 1946 در جون 1990 برگزار شد که نتیجهاش نخستین دولت کاملا غیر کمونیست چکسلواکی پس از چهل سال بود. اگرچه این کشور بدلیل بروز اختلافهای داخلی از 1993 به صورت توافقی به دو کشور چک و اسلواکی تقسیم شد، اما حرکت انقلاب مخملی به عنوان نقطه عطفی در تاریخ قاره اروپا به ثبت رسید.
تفاوت انقلاب مخملی با انقلاب رنگی
در روزهای اخیر مرتب دو واژهی انقلاب مخملی و "انقلاب رنگی" بصورت مترادف هم به کارگرفته میشوند در حالی که نباید به صرف شباهتهای ظاهری مثل مسالمتآمیز بودن و نقش گروههای دانشجویی و اصلاحطلب در بوجود آوردن آنها، این دو حرکت را یکی دانست. باید گفت در واقع انقلاب مخملی با انقلاب رنگی از جنبههای مختلف با هم تفاوت اساسی دارند که به سه مورد مهم آن در اینجا اشاره میشود:
1- انقلاب مخملی در چکسلواکی به تغییر رژیم کمونیستی انجامید که در نهایت نظام سرمایهسالاری را در این کشور حاکم ساخت. در حالی که آنچه بعدها در صربستان سال 2000، گرجستان 2003 و اوکراین 2004 و قرقیزستان سال 2005 اتفاق افتاد تغییر دولتها بود و نه تغییر نظامها. به همین علت اصولا به کار بردن انقلاب برای حرکتهایی که تنها به تغییر دولتها منتهی میشود از لحاظ نظری دچار مشکل است.
2- نقش آمریکا در ایجاد انقلاب مخملی در چکسلواکی همانقدر غیرمستقیم و در طولانی مدت بوده که در مورد شوروی و سایر کشورهای بلوک شرق مانند لهستان، مجارستان و رومانی در شرق اروپا در اواخر دهه هشتاد اتفاق افتاد. در حالی که در مورد انقلابهای رنگین در صربستان و سایر کشورهای برجای مانده از شوروی، بر اساس قرائن و شواهد آمریکا "راساً " وارد عمل شده و با طراحیهایی قبلی به تغییرات مورد نظر خود در این کشورها اقدام کرده است.
راهپیمایی 25 خرداد 88 در خیابان آزادی
3- مبانی نظری انقلاب رنگی با مبانی نظری انقلاب مخملی بطور کلی متفاوت است. انقلاب مخملی بیشتر از طریق تبلیغات رسانهای موسوم به رادیوی آزاد و تعاملات غیرعلنی با روشنفکران بلوک شرق در دوران جنگ سرد شکل گرفت؛ درحالی که انقلابهای رنگی بر اساس مبانی جدید سیاست خارجی آمریکا در دوران پس از فروپاشی شوروی، طراحی و به مورد اجرا گذارده شد.
4- حاکمان این کشورها به هیچ عنوان برای متوقف کردن تظاهرات عمومی از نیروی نظامی استفاده نکردند.
5- پیش از تحولات رهبران اصلی انقلابهای رنگی دارای سمتهای مهمی چون صدارت یا وزارت بودند.
6- رهبران برکنار شده همچنان به حیات سیاسی خود ادامه داده و شاید در صورت تغییر شرایط مجدداً به قدرت باز گردند. به این معنا که از تسویه حسابهای سیاسی انقلابی و خونین که لازمه انقلابهای بزرگ میباشد، کوچکترین خبری نبود. این در حالیست که عمدهترین تفاوت انقلابهای متعارف از انقلابهای رنگین آنست که در اولی انقلابیون برای پیشبرد اهداف انقلاب، اگر ضرورت ایجاب کند، از کاربرد خشونت علیه حاکمان و حافظان موجود دریغ نمیورزند. اما در حرکت های آرام، رهبران خشونت را نفی میکنند و حتی الامکان به روشهای مسالمتآمیز تأسی میجویند.
انقلاب درفرهنگ سیاسی به معنای: "تغییر ناگهانی است که در هر نظم اجتماعی، نهادی و سیاسی مستقر، تحت تأثیر نیروهای معمولاً متشکل و برتر از نیروهای حافظ نظم موجود و نه در جهت جابجایی افراد، بلکه با هدف ایجاد یک نظم جدید به وقوع میپیوندد".
در تعریف دیگر انقلاب گفته اند "یک حرکت مردمی در جهت تغییر سریع و بنیانی از ارزشها و باورهای مسلط در نهادهای سیاسی، ساختارهای اجتماعی، رهبری، روشها و فعالیتهای حکومتی یک جامعه همراه با خشونت داخلی". بنابراین نظر به مفاد مذکور، عناصر و ویژگیهای اصلی یک انقلاب عبارتند از:
1- مردمی بودن
2- سریع و ناگهانی بودن
3- با خشونت همراه بودن
4- ارزشهای مسلط را تغییر دادن
5-نظام سیاسی حاکم را دگرگون ساختن
براین اساس میبینیم که اساسا حرکت موسوم به انقلاب رنگی را نمیتوان انقلاب نامید. معالوصف در فرهنگهای علوم سیاسی، علوم اجتماعی، روابط بینالملل و حتی حقوق بینالملل، مفاهیم مشابه دیگری وجود دارند که هر یک ناظر بر تغییر و تحولات سیاسی- اجتماعی ویژهای بوده و بسته به نحوه و میزان تحولات از همدیگر متمایز میشوند. از این رو تعریف و مقایسه آنها در این مقاله هم به درک روشنتر معنای انقلاب میانجامد و هم تطابق واژهها با انقلابهای رنگی را تسهیل خواهد بخشید. مفاهیم فوق عبارتند از:
1- کودتا: اقلیتی مسلح و مجهز به نیروی نظامی در مقابل اقلیت دیگری که حاکم بر اکثریت جامعه هستند، قیام کرده و وضع موجود را به نفع خود در هم میریزد و خود جای گروه قبلی را اشغال میکند. کودتاها اغلب با طراحی و حمایت قدرتهای بزرگ خارجی در کشورهای اقماری انجام میگیرند، زیرا امکان کودتا در کشورهای جهان سوم به دلیل تمرکز قدرت در یک گروه نخبه، فقدان سنن دموکراتیک، بیاعتنایی عموم مردم و نبودن امکانات نهادی برای جانشینی؛ زیاد است.
2- شورش: بروز امواج نارضایتی در میان قشر یا اقشاری از جامعه علیه نظام حاکم که ممکن است موجب تغییراتی در سیاستها، رهبری و احتمالاً نهادهای سیاسی بشود، ولی در آن حد نیست که ساخت و ارزشهای سیاسی و اجتماعی را تغییر دهد و دیگر آنکه هدف شورش، نفس تغییر است، بدون آنکه امر جایگزینی مورد توجه باشد. این اصطلاح معمولاً برای اشاره به یک قیام ناموفق در برابر قدرت حاکمه به کار میرود.
3- اصلاحات: کوشش برای تغییر محتاطانه در ساخت سیاسی جامعه و در عین حال اجتناب از خشونت را اصطلاحاً "رفرم" مینامند. به تعبیر دیگر، اقدام برای تغییر و تعویض برخی از جنبههای حیات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بدون دگرگون کردن اساس جامعه، مهندسی اجتماعی یا نقشهکشی اجتماعی یکی از انواع اقدامات اصلاحی است که معمولاً برای جلوگیری از نهضت انقلابی صورت میگیرد. این درست است که حرکت انقلاب مخملی از جهاتی به انقلاب رنگی شبیه است و درامتداد آن با توجه به تحولات جهانی طراحی شده است؛ اما مترادف هم قراردادن هر دو آنها موجب گمراهی در تحلیل واقعی حوادث پیش آمده درجمهوری های برجای مانده از شوروی خواهد شد.
اما ریشه جا افتادن این واژه در ادبیات سیاسی جهان چه بوده است؟
مبانی نظری انقلاب رنگی
انتشار مقاله مشهورجوزف نای نظریه پرداز آمریکایی تحت عنوان "قدرت نرم" power Soft درفصلنامه آمریکایی foreign policy درسال 1990 دیدگاه جدیدی را به مخاطبان ارائه کرد که بر اساس آن ایالات متحده به جای آنکه از طریق بکارگیری آنچه که قدرت سخت مینامند به انجام کودتای نظامی در کشورهای رقیب اقدام کند؛ تلاش خود را بر ایجاد تغییرات در کشورهای هدف از طریق تاثیرگذاری بر نخبگان جامعه متمرکز میکند.
براین اساس آمریکا میتوانست بجای سرمایهگذاری میلیارد دلاری بر تئوری جنگ ستارگان به منظور مقابله با آنچه تهدید شوروی خوانده میشد، به سرمایهگذاری بر نخبگان جامعه شوروی از طرق مختلف اقدام کند. پس از فروپاشی شوروی جوزف نای مقاله دیگری تحت عنوان «کاربرد قدرت نرم» در فصنامه فارن پالسی در سال 2004 منتشر ساخت که تکمیل کننده نظرات قبلی او متناسب با تغییرات جهان در سالهای پس از فروپاشی شوروی و بویژه تحولات ناشی از واقعه یازده سپتامبر در روابط بین الملل بود.
درمقاله مذکور جوزف نای دیدگاه خود را درباره ایجاد تغییرات از طریق به کارگیری دیپلماسی عمومی در کنار بکارگیری قدرت نرم در میان نخبگان جامعه هدف مطرح کرد. بعدها نظرات او تکمیلتر شد و به عنوان دستورالعمل سیاست خارجی آمریکا تحت عنوان بکار گیری "قدرت هوشمند" Smart power به مورد اجرا گذارده شد. براساس این نظریه آمریکا با استفاده از دیپلماسی عمومی و قدرت هوشمند به برقراری نفوذ در بدنه جامعه هدف کمک میکند. این دیدگاه با دستورالعمل های اجرایی که توسط کارشناسان اطلاعاتی آمریکا نظیر دکتر "جین شارپ" تهیه شد، در سطح رسانههای گروهی به مفهوم "انقلاب نرم " معروف شد. در واژه پردازیهای ژورنالیستی معمول در جهان حتی حرکتهایی نظیر آنچه درمیان "بودایان تبتی" یا "برمهای" انجام گرفت نیز انقلاب رنگی خوانده شد. چراکه آنها هم از نمادهای رنگی در مبارزاتشان سود جستند اگر چه به جایی نرسیدند.
برای آنکه بتوان قضاوت دقیقیتری درباره آنچه که طراحی برای ایجاد انقلاب رنگی در ایران خوانده میشود داشته باشیم؛ لازم است مولفههای اصلی انقلابهای رنگی را در کشورهایی که اجرا شده است مورد توجه قرار دهیم. بطور خلاصه مهمترین این مولفهها را میتوان در عوامل زیر دسته بندی کرد:
مولفه های انقلاب رنگی
1- اقتدار گرایی
وجود یک رژیم اقتدارگرا در همهی کشورهایی که انقلاب رنگی در آنجا طراحی و اجرا شده است قابل مشاهده و بررسی است.
2- وابستگی به بیگانه
نفوذ و حضور قدرت خارجی و ارتباط با نهادهای درون حاکمیتی از طریق برقراری ارتباط با نخبگان جوامع.
3- تغییر دولتها نه تغییر نظامها و حکومتها
در همهی کشورهای مورد بررسی حکومتها و ساختارهای تشکیلاتی آنها تقریبا دست نخورده ماندهاند؛ اما دولتهای آنها به یک دولت غربگرا تبدیل شدهاند.
4- اعتراضها و ناآرامیهای مدنی از طریق مشارکت مستقیم مردم و رهبران مخالف
در این کشورها تغییرات از طریق نا آرامیهای مدنی که خونریزی نداشته است به وقوع پیوسته است و نظامهای حاکم به تغییرات دولت برای برخورد نکردن با مردم تن دادهاند. مردم در کمپینگهای انتخاباتی قبل و بعد از انتخابات شرکت میکنند.
5- استفادهی نمادین از رنگ بخصوص
به منظور ایجاد همبستگی نمادین و برگزاری راهپیماییهای اعتراضآمیز استفاده از رنگ خاص به عنوان مثال در اوکراین رنگ نارنجی در برابر رنگ آبی و سرخ کاملا قابل توجه بوده است.
6- وجود دولتهای نوپا و متزلزل
در این کشورها اگرچه حکومتی اقتدارگرا بر سر کار بوده است؛ اما دولتهای حاکم بدلیل نداشتن الگوی مناسب حکومتی که با نیازهای اکثریت جامعه منطبق باشد، دچار سردرگمی و تزلزل حکومتی هستند.
7- میزان توسعهیافتگی پائین یا در حال توسعه
از لحاظ اقتصادی این کشورها عمدتا دارای اقتصادی توسعه نیافته و با ناکارامدی اقتصادی ناشی از رانت خواری، رشوه گیری و سوءاستفاده از موقعیتهای شغلی و در نهایت فساد اقتصادی هستند.
8- وجود تعارضهای اجتماعی
پائین بودن رفاه اجتماعی اکثریت مردم و وجود نوعی تعارضهای نژادی، قومی، محلی و مذهبی.
9- مشکلات ساختار داخلی درون حکومتی
در اکثر این کشورها مناسبات ساختاری بصورت دقیق تعریف نشده و در یک دوران گذار از سیستم کمونیستی به شدت تمرکزگرا، به سوی سیستم غربی که نهادهای سرمایهسالاری را تقویت میکند در حال حرکت هستند.
10- بکارگیری عوامل داخلی برای اجرای برنامه های طراحی شده
در کشورهایی که تاکنون انقلابهای رنگی اجرا شده اعم از اینکه مانند گرجستان و اوکراین موفق بودند و یا در مورد کشوری مانند روسیه سفید و ازبکستان با شکست روبرو شدهاند، طرحهای عملیاتی از طریق برقرای تماس با نهادهای مردمگرا مانند NGO ها و طرفداران حقوق بشر و نیز با بهرهجویی از رسانههای گروهی طرفدار غرب به مورد اجرا درآمدهاند. در این میان بیشترین سرمایهگذاری بر روی جوانان و بویژه دانشجویان شده است.
متقاعد سازی نخبگان یا سناریو سازی؟!
اکنون ببینیم آیا با وجود شباهتهای ظاهری در مورد مولفههایی که بر شمردیم میتوان نتیجه گرفت که "حرکت اعتراضی" پس از انتخابات در راستای اجرای طرحی است که آمریکا و متحدانش درغرب برای ایران تدارک دیدهاند؟ به باور نگارنده پاسخ سوال فوق به دلایل زیر منفی است:
1- واقعیت آن است که با وجود آنکه بعضی از مولفههای یاد شده در ایران هم کاملا وجود دارد؛ اما نباید از یاد برد که شبههی بوجود آمده در افکارعمومی بخشی از شرکت کنندگان در انتخابات که تعداد آنها هم کم نیست؛ هیچ ربطی به آمریکا و نقشههایش برای سرنگونی نظام جمهوری اسلامی ندارد. امروز بسیاری از تحلیلگران میپذیرند به دلیل اینکه ایران به خواستههای آمریکا توجه ندارد و با اتخاذ سیاست مستقل خود، مانع اعمال هژمونی ایالات متحده در منطقه میشود، واشنگتن همهی امکانات خود را برای تغییر رفتار ایران در درجه اول و در صورت امکانپذیر نشدن، تغییرحکومت ایران را از هر طریق ممکن در دستور کار خود دارد.
اما این تحلیل به معنای این نیست که هر نوع حرکتی را در چهارچوب اعتراض مسالمتآمیز به صرف همسو دانستن با مقاصد آمریکا، محکوم به وابستگی به بیگانه و در نتیجه توجیهی منطقی برای سرکوب و برخورد با اشد مجازات در برابر آنها بدانند. باید توجه داشت به صرف "نسبت" دادن خواست میلیونها نفر برای "تغییر و انجام اصلاحات" به وابستگی و همسویی با آمریکا، انگلیس و اسرائیل، نمیتوان شبههی به وجود آمده دربارهی اصالت نتایج انتخابات را از بین برد.
2- اینکه آمریکا و جهان غرب به اسم دفاع از حقوق بشر و دموکراسی این حق را برای خود قائل هستند که از حرکت بوجود آمده در راستای منافع خود بهرهبرداری کنند، نمیتواند بهانهی منطقی برای آن باشد که ما بپذیریم کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری و وابستگان ستادهای آنها برای بی اعتبارکردن انتخابات از خارجیها دستور میگیرند و در چهارچوب انقلاب مخملی یا رنگی سازماندهی شدهاند. بلکه بیشتر این شبهه در ذهن برجسته میشود که این اتهام توجیه منطقی برای مقابله با کسانی است که در مسیر احقاق حقوق مورد ادعای خود دست به اسلحه نبردهاند، بلکه بصورت مسالمتآمیز راهپیمایی میکنند.
3- براستی چگونه می شود باور کرد که آمریکا در سالهای اخیر موفق شده اینچنین سیاست خود را در ایران به پیش برد که دو رئیس جمهور سابق به همراه یک رئیس مجلس اسبق و نخست وزیر دورهی دفاع مقدس را با خود همراه کند؟ آیا میشود باور کرد آنها خودفروخته به آمریکا یا فریب خوردهی آنها باشند؟ اگر این نظر را بپزیریم چه کسانی باید برای فراهم کردن چنین نفوذی مواخذه شوند؟
4- باید قبول کرد که شبههی بوجود آمده دربارهی سلامت انتخابات ناشی از عملکرد غلط مسئولین اجرایی و نظارتی انتخابات است. ربط دادن آن به بیگانگان صورت مساله را پاک نمیکند.
5- در ایران همهی کاندیداها و رهبران اصلی اصلاحات در درون نظام جمهوری اسلامی هستند و بیش از آنکه خواهان تغییر نظام که موجب خلع خودشان از قدرت میشود، باشند خواهان تغییر و انجام اصلاحات برای تداوم نظام هستند. این افراد را نمیتوان با کسانی که بیرون نظام برای براندازی تلاش میکنند مقایسه کرد. در این باره دلایل متعدد دیگری هم میتوان برشمارد .
جان کلام آنکه نباید بجای متقاعد سازی نخبگان به سمت سناریو سازی برای آنها پیش رفت. اگر میخواهیم ایرانی آزاد و مستقل با مردمی دین باور و خداجو داشته باشیم باید به راه مفاهمه ملی و تعامل سازنده با یکدیگر باز گردیم. ما باید باور کنیم که میتوان با همکاری هم در مقابل مداخله بیگانگان راست قامت باشیم.