آلیس در سرزمین عجایب! | خبرآنلاین


چند نفر از دوستان در اینستاگرام، هم‌زمان در یک روز، پوستری برایم ارسال کرده‌اند که خبر از پخش یک سریال مستند تلویزیونی می‌دهد به نام «آقا مرتضی». در متن خبر همراه پوستر تأکید شده این روایتی است «بدون سانسور» از زندگی سیدمرتضی آوینی.

درباره مستند!؟ «آقا مرتضی» | حسین معززی‌نیا

به این فکر می‌کنم روایت «بدون سانسور» دیگر چه صیغه‌ای است؟ کدام سانسور؟ در همه‌ سال‌هایی که از شهادت آوینی گذشته فقط با یک قلم سانسور پایدار و جان‌سخت درباره‌اش سر و کار داشته‌ایم که عبارت است از پنهان کردن این واقعیت که همان کسانی که در یک سال آخر حیاتش او را طرد کردند، و به خروج از دایره‌ «حزب‌اللهی‌ها» متهمش کردند، ۲۸ سال است زیر نامش سینه می‌زنند و با وقاحتی کم‌نظیر به روی خودشان نمی‌آورند روزگاری چه نوشته‌اند، چه گفته‌اند و چه کرده‌اند.

نگاهی به پوستر انداختم، دیدم این مجموعه، محصول سازمان اوج است. کارگردانش را هم می‌شناسم. سال‌ها پیش با من تماس گرفت، گفت مشغول پژوهشی است درباره‌ آوینی. تقاضا کرد با من گفت‌وگو کند. در اولین روزی که با او ملاقات کردم پرسیدم هدف از این پژوهش چیست، گفت صرفاً در حال انجام تعدادی گفت‌وگوست، این گفت‌وگوها محرمانه باقی خواهد ماند تا به‌تدریج برای آن «پژوهش» موردنظر استفاده شود. پرسیدم پس قرار نیست جایی منتشر شود، گفت به‌شکل مستقیم خیر. به حرفش اعتماد کردم، مصاحبه‌های‌مان مفصل شد و به چند جلسه کشید.

چند ماه بعد، فایلی برای من ای‌میل کرد شامل یک متن طولانی که یک جور زندگی‌نامه‌ خیالی سیدمرتضی آوینی بود. نگاهی به متن انداختم و دیدم نوشته‌ای ضعیف، سطحی و در بخش‌هایی مبتذل است که بر اساس مصاحبه‌های انجام‌شده با من و چند نفر دیگر تدوین شده. متنی شبیه یک رمان زندگی‌نامه‌ای، با نثری سست و ساختاری پیش‌پاافتاده. به ایشان پاسخ دادم تمرین بدی نیست ولی اولاً این متن در شأن سیدمرتضی آوینی نیست و بهتر است کنار گذاشته شود، ثانیاً قرار نبود مصاحبه‌هایم به‌طور مستقیم تبدیل به یک متن شود، بلکه قرار ما انجام گفت‌وگوهایی برای استفاده‌ غیرمستقیم در یک «پژوهش» بود. اما این آقا بدون اعتنا به هیچ قاعده‌ و مبنای اخلاقی، آن متن را در قالب یک کتاب با عنوان «زندگی زیباست» منتشر کرد. کتابی که تکلیفش از عنوانی که برایش انتخاب شده مشخص است و خواندن حتی چند پاراگراف از آن، اسباب خجالت و شرمساری است.

امروز دو نفر دیگر از دوستان، تیزری از مستند چند قسمتی ایشان را برایم ارسال کرده‌اند. می‌بینم قطعاتی از مستندهای مختلفی که درباره‌ آوینی ساخته شده، از جمله مجموعه‌ «روایت راوی» به کارگردانی من، و مستند «مرتضی و ما» به کارگردانی کیومرث پوراحمد در این مجموعه استفاده شده، به‌علاوه‌ تصاویری از جلسات تدریس آوینی در جمعی محدود و مواد و مصالح مختلف دیگری که در این سال‌ها استفاده نشده بوده. مشخص است که دایره‌ دست‌درازی و چپاول‌گری این آقا گسترش پیدا کرده، وارد آرشیو مؤسساتی شده که این مصالح در آن‌جا نگهداری می‌شده و تصور کرده چون به آرشیو وارد شده، خودبه‌خود مالکیت مواد صوتی و تصویری را هم در اختیار گرفته. چنان‌که قبلاً تصور کرده بود چون فایل صوتی گفت‌وگو با من را در کشوی میزش دارد، پس مالکیتش هم از آن اوست و می‌تواند به هر ترتیب که دلش می‌خواهد با خاطرات نقل‌شده‌ من رفتار کند.

حالا فهمیده‌ام که معنای عبارت «بدون سانسور» چیست. از نظر ایشان، هر نوع التزام به رعایت حریم‌های قانونی و اخلاقی یعنی سانسور! تصور این آقا از مناسبات دنیا شبیه تلقی سارقی است که از دیوار خانه‌ مردم بالا می‌رود، وقتی یقه‌اش را می‌گیرند و می‌پرسند چرا مال مردم را برداشته‌ای، استدلال می‌کند تشخیص من این است مبل‌های این خانه باید توی خانه‌ی من باشد، تقاضا دارم با «سانسور»، مانع این جابه‌جایی نشوید.‌

ایشان هفت قسمت برنامه درباره‌ یک «شهید» ساخته، اما عین خیالش نیست اولین قاعده‌ احترام به آن خونی که ریخته شده،‌ رعایت اخلاق است. رعایت شرافت است. اولین قاعده این است که از آن شهید دزدی نکنیم. سیدمرتضی آوینی سال‌ها پس از انتشار کتاب «هر آن‌که جز خود» زنده بود، خودش رضایت نداشت درباره‌ آن کتاب صحبت شود، همان‌طور که رضایت نداشت متن جلسات خصوصی‌اش و یا دست‌نوشته‌هایی که در مجلات چاپ نشده بود، جایی منتشر شود. همان‌طور که تمایل نداشت جزئیات روابط خصوصی‌اش با نزدیکانش انتشار عمومی پیدا کند. حالا هم که در قید حیات نیست، وارث قانونی دارد. طبق قواعد رایج در همه‌ دنیا، کسی که می‌خواهد صدا، متن و تصویر منتشرنشده از یک انسان درگذشته را منتشر کند، باید از وارث قانونی او اجازه بگیرد. هم‌چنین کسی که می‌خواهد فیلم مستندش را با به هم چسباندن تصاویر فیلم‌های مستند دیگران تولید کند، باید از سازندگان آن فیلم‌ها اجازه بگیرد. کسی که می‌خواهد خاطرات نقل‌شده توسط دیگران را مورد استفاده قرار دهد، باید رضایت آنها برای این نوع استفاده را جلب کند.

واضح است که من تمایل ندارم تصاویری که با مشقت و زحمت فراوان برای مجموعه برنامه‌ای که ساخته‌ام تولید کرده‌ام، از ساختار برنامه‌ خودم خارج شود و برود داخل برنامه‌ای دیگر. همان‌طور که سیدمرتضی آوینی تمایل نداشت کسی بیاید وقایع زندگی خصوصی او را به مبتذل‌ترین شکل ممکن، در قالب گفت‌وگوهایی خیالی با نزدیکانش بازآفرینی کند. حیرت‌انگیز است که این آقا خودش را مقید به رعایت هیچ قاعده‌ عرفی، شرعی و قانونی نمی‌داند، در برابر قانون و پلیس و دادگاه هم احساس مصونیت می‌کند، صداوسیمای مملکت هم هرچه به دستش بدهند، نمایش می‌دهد. و حیرت‌انگیز است که همه‌ی این رفتارهای پاپاراتزی‌وار مزین است به نام یک شهید که لقبش سید شهیدان اهل قلم است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...