لحظه‌ای برای همیشه | شرق


سعید محسنی و قلم یکتایش را سال‌هاست که می‌شناسم، می‌خوانم و لذت می‌برم. چیزی که در نوشته‌های او، چه نمایش‌نامه و چه داستان همیشه برایم جذاب بوده، اول از همه بازآفرینی مفاهیم تازه از موقعیت‌ها و پدیده‌های تکراری است. چنان‌که بی‌اغراق در همه‌ کارهایش می‌توان ردپای نمادسازی‌های کاملا شخصی را به‌وضوح دید. این مسئله بر فضاسازی، زبان و حتی بر ساختار و شخصیت‌پردازی تأثیر می‌گذارد و چنان کششی ایجاد می‌کند که با خواندن اولین صفحه، مقاومت در برابر ادامه‌دادن، ناممکن می‌شود. البته در این میان، گاه پیچیدگی‌هایی گریبان اثر را می‌گیرد که گذشتن از هزارتوی آنها شاید برای همه‌ مخاطبان، ساده نباشد. دومین ویژگی دلپذیرِ قلم این نویسنده از نظر من، لحظه‌نگاری‌های درخشان اوست. چنان‌که گاه فکر می‌کنم همه‌ یک داستان یا یک نمایش‌نامه را فقط برای القای «یک لحظه» آفریده است. لحظه‌ای که می‌تواند برای همیشه گسترش پیدا کند و در حافظه‌ مخاطب بماند.

 دختری که خودش را خورد سعید محسنی

بهانه‌ این دست‌نوشته اما داستان دختری است که خودش را خورد. به گمانم این اثر پیش و بیش از هر چیز دارای عنصر مهمی است به نام جذابیت. انتخاب موضوع و نیز زاویه‌ روایت منحصربه‌فردی دارد که از اولین سطر داستان تا انتهای آن را خواندنی می‌کند. تودرتویی اتفاقات، درهم‌تنیدگی رؤیا با واقعیتی خشن، آفرینش لحظه‌های درخشان و البته زبان پالوده در کنار آدم‌های بسیار باورپذیر که از تدقیق نویسنده در جهان پیرامونش تغذیه کرده، داستان را کاملا قابل پیگیری می‌کند. یکی از مهم‌ترین مطالبی که می‌توان درباره‌ این اثر به آن اشاره کرد، وجود «روایت» و پیگیری هوشمندانه‌ آن است. گرچه ظاهرا پایان اثر از الگوی متعارف و معمول داستان‌های نتیجه‌مند پیروی نمی‌کند، اما نویسنده به هیچ روی از روایت آگاهانه، هدفمند و دارای تسلسل منطقی چشم‌پوشی نکرده است. بدیهی است که اگر نتیجه را تحلیل درست آخرین وضعیت شخصیت‌ها تعریف کنیم، اتفاقا داستان دارای نتیجه‌ای درخشان است. این‌گونه نتیجه‌گیری‌ها که در سایر آثار سعید محسنی نیز با آن روبه‌رو می‌شویم، حاصل هوشمندی وی در ارائه پایان‌بندی‌های عالمانه است.

ساختار درست داستان که از نقطه‌ای درخشان آغاز می‌شود و عنصر «تعریف» را به درستی رعایت می‌کند، از دیگر ویژگی‌های این اثر است. تعریفی که در کل کار وجود دارد و هرچه به پایان نزدیک می‌شویم، از کمیت آن کاسته و بر کیفیتش افزوده می‌شود. این روایت با آغازی بی‌شک دنبال‌کردنی شروع می‌شود و گرچه با تقسیم‌بندی داستان به تابلوهای مختلف، سی‌‌و‌دو قطعه یا تابلو را در برابر ما قرار می‌دهد، اما نظم علّی این پاره‌ها چنان رعایت شده است که توالی وقایع را با خطی درونی پی می‌گیرد تا به پاره‌ آخر برسد. تابلوی آخر شماره ندارد... و پیدا‌کردن دلیل آن، همچنین بی‌نام‌بودن راوی بماند بر عهده‌ مخاطب تا لذت درک را افزون کند. آدم‌های نام‌و‌نشان‌دار داستان محدودند، هر کدام به اندازه‌ای که باید، معرفی می‌شوند و سهم هریک در معرفیِ دیگران به مخاطب محفوظ می‌ماند. به این معنا که شخصیت‌ها نه‌تنها از طریق اعمال و گفتار خود که در بستری کاملا جمعی شناسانده و پیگیری می‌شوند و هر کدام به اندازه‌ سهمی که در پیشبرد داستان دارند، مورد استفاده قرار می‌گیرند. در هر دوی این موارد، یعنی پیشبرد داستان و معرفی شخصیت (به‌ویژه راوی) نیز نقش شخصیت غایب، انکارنشدنی است. دختری که خودش را خورد، حضور فیزیکی ندارد و تنها از طریق نامه‌هایی که به مخاطبش نرسیده است، او را می‌شناسیم، اما سایه سنگینش بر تمام وقایع داستان افتاده است و این حضور دائمی تا آخرین لحظه به شکل یک کیف در روایت باقی می‌ماند و در تابلوی جذاب پایانی‌اش ادامه پیدا می‌کند. پیرمرد کنار زاینده‌رود خشک و پیرزنی که هر روز به دنبال گمشده‌ای می‌گردد، ذهن مخاطب را با سؤال‌های جدیدی در ادامه‌ نانوشته‌ داستان روبه‌رو می‌کند که پاسخش را در تنهایی‌های خود و مرور دوباره‌ داستان در ذهن خویش خواهد یا نخواهد یافت. فضاسازی دقیق اثر از دیگر ویژگی‌های آن است. طعم تلخ و گسی که با خواندن اولین سطرها در ذائقه می‌نشیند، کمک می‌کند تا تصویر زندگی راوی، قدم به قدم کامل‌تر شود. زبانی روان این عوامل را به هم پیوند می‌دهد که به‌جز مواردی معدود (مثلا در دیالوگ‌های مرد نقاش و راوی در فصل بیست‌و‌نهم که کمی به درازا می‌کشد) شسته‌رُفته و صیقل‌خورده است. در مجموع و با توجه به مجموعه‌ آثاری که از سعید محسنی خوانده‌ام، به یقین می‌توانم بگویم که وی سبک ویژه‌ خود را در نوشتن یافته و امیدوارم که در ادامه‌ راهش به توفیقی که شایسته‌ آن است، دست یابد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...