امیر با سختی بسیار، پسر خدمتکار و دوست دوران کودکی‌اش را از دست طالبان نجات می‌دهد و با خود به آمریکا می‌برد و به فرزند خواندگی می‌پذیرد. پسرک که بخاطر صدمات زیاد روحی و جسمی، افسرده شده، گوشه‌گیر است و با کسی حرف نمی‌زند. بالاخره در یک جشن خانوادگی، زمانی که امیر به یاد کودکی خود و پدر پسرک، بادبادک هوا می‌کند، پسرک اولین قدم‌ها را برای نزدیک شدن به خانواده‌ی جدیدش بر می‌دارد.


بادبادک‌باز (The Kite Runner) خالد حسینی. [Khaled Hosseini]
بادبادک‌باز (The Kite Runner) اثر خالد حسینی [
Khaled Hosseini] 2003 م .

بادبادک باز داستان زندگی امیر، یک پسر بچه‌ی افغانی است؛ از متولد شدنش در افغانستان تا سی و چند سالگی‌اش در آمریکا. کودکی امیر در حکومتی سلطنتی در افغانستان می‌گذرد و نوجوانی او هم‌زمان است با حمله‌ی روس‌ها و متعاقبش، روی کار آمدن طالبان.

در بلبشوی ابتدای جنگ، امیر با پدرش به آمریکا مهاجرت می‌کند. در آمریکا ازدواج می‌کند و پدرش آنجا می‌میرد. داستان از جایی شروع می‌شود که امیر بنا به خواست دوستی قدیمی، دوباره به افغانستان بر می‌گردد. این بازگشت با یادآوری موجی از خاطرات تلخ گذشته همراه است؛ که به مذاق امیر شیرین نمی‌آید. ولی وقتی او افغانستان زیر سلطه‌ی طالبان را از نزدیک می‌بیند، فاجعه تازه آغاز می‌شود.

امیر با سختی بسیار، پسر خدمتکار و دوست دوران کودکی‌اش را از دست طالبان نجات می‌دهد و با خود به آمریکا می‌برد و به فرزند خواندگی می‌پذیرد. پسرک که بخاطر صدمات زیاد روحی و جسمی، افسرده شده، گوشه‌گیر است و با کسی حرف نمی‌زند. بالاخره در یک جشن خانوادگی، زمانی که امیر به یاد کودکی خود و پدر پسرک، بادبادک هوا می‌کند، پسرک اولین قدم‌ها را برای نزدیک شدن به خانواده‌ی جدیدش بر می‌دارد.

بادبادک‌باز، به شما اطلاعاتی می دهد که شاید هیچ وقت در عمرتان نمی‌توانستید به دست بیاورید؛ مگر به قیمت یک سفر چند ماهه به افغانستان. اطلاعاتی از زندگی روزمره‌ی مردم افغان، که در حد "جمعه" در "روبان قرمز" حاتمی‌کیا از ایشان می‌دانستیم؛ و نیز درباره‌ی طالبان. به گمانم خانم آلنده پاراگراف تحسین رمان را در همان چند روز اول اوج احساسات نوشته‌اند که: "این از آن رمان‌های فراموش نشدنی است که سالها با تو می‌ماند. تمام موضوعات ادبیات و زندگی در این رمان فوق‌العاده جمعند: عشق، افتخار، تقصیر، ترس و رهائی."

اتفاقات رمان، روزمره‌ی زندگی ما نیستند. ضربه‌ها عمیق و ناگهانی وارد می‌شوند و حتی خواننده را وا می‌دارند دعا کند که "کاش همه‌اش خواب باشد".

سیر داستان به طرز عجیبی پر از رنج است. طیف این رنج از نسل‌کشی وحشتناک در یک دهکده‌ی شیعه‌نشین، فقط به جرم مذهب شروع می‌شود، با تبدیل شدن افغانستان پر از شور زندگی به کشوری مرده و خموده زیر چنگال طالبان ادامه می‌یابد و با دست‌فروشی و دوره‌گردی یک استاد سابق دانشگاه کابل، در آمریکا خاتمه می‌یابد.

وقتی داستان را ورق می‌زنی با خودت فکر می‌کنی واقعا چرا این مردم در برابر اینهمه بدبختی چیزی نمی‌گویند؟ این رفتار چیزی ورای تحمل و صبر و شکیبایی است. این سکوت دائمی نه فقط در جنگ که در صلح و در برابر ظلم هم دیده می‌شود. اینکه مردی بداند عقیم است و پسرش، حاصل رابطه‌ی نامشروع همسرش با آقای خانه، و در عین حال، باز هم مثل هم‌دمی با وفا برای آقای خانه چای بیاورد و لباس‌هایش را بشوید؛ محل تعجب و تفکر عمیقی‌ست. و به یاد احمدشاه مسعود می‌افتی و اینکه آیا واقعا او افغانی بود؟ و نمی‌فهمی چرا خالد حسینی چنین تصویر پست و زبونی از مردمش به خورد دنیا داده است؟ ولی شاید تصویری که حسینی از طالبان رسم می‌کند، نقشی واقعی‌تر باشد. او طالبان را نه مجریان اسلام واقعی آنگونه که برای مردم دنیا تعریف کرده‌اند  که آنها را به صورت واقعیشان، یعنی زیاده خواهانی شهوت‌پرست معرفی می‌کند که از دین فقط ریش بلند را فهمیده‌اند و بس.    

صحنه‌ی سنگسار کردن زن و مردی که می‌گویند زناکارند، وسط دو نیمه‌ی فوتبال! و مردمی که سکوت می‌کنند و فقط گاهی آهی می‌کشند، به دست مردی که چند صفحه بعدتر، می‌فهمیم از کودکی افکاری فاشیستی  به نوعی مرید هیتلر و شخصیتی منحرف داشته و حالا هم با پسر بچه‌ها سر و سری دارد، واقعا تکان‌دهنده است.

اگرچه بادبادک‌باز می‌خواهد زندگی مردم افغان را در زمانی که افغانستان درگیر جنگ است و زیر چکمه‌های نظامیان آمریکایی، نشان دهد؛ اما در فصل مهاجرت به سبب حمله‌ی قوای روس، آمریکا تنها کشوری ست که از آن به عنوان مأمن افغان‌های جنگ‌زده، نام برده می‌شود. در واقع با وجودی که زندگی در آمریکا برای افغان‌هایی که در کشور خود هرکدام جایگاه خود را داشته‌اند، بسیار سخت است؛ ولی آنها این را می‌پذیرند. زیرا زندگی جدید، هرچه که باشد، بهتر است از خطر کشته‌شدن به دست روس‌ها و یا شکنجه‌ی مداوم توسط طالبان.

در کنار بزرگ‌نمایی جایگاه آمریکا در فصل مهاجرت، که شاید یکی از دلایل فروش بالای کتاب در آمریکا باشد؛ نویسنده نقش ایران را کاملا نادیده می‌گیرد. ایران بزرگترین میزبان افغان‌های مهاجر بوده و با وجود نزدیکی فرهنگی دو کشور، و ارتباط بین ایران و افغانستان قبل از جنگ که در داستان هم به کرات از آن نام برده می‌شود این واقعیت انکارناپذیر است.

با وجود استقبال کم‌نظیر در دنیا بادبادک‌باز دو سال در فهرست پرفروش‌ترین‌ها بود و تاکنون بیش از پنج میلیون نسخه به فروش رسیده است در خود افغانستان استقبال زیادی از کتاب نشده است. کتاب که به زبان انگلیسی نوشته شده، در واقع برای خواننده‌ی بیگانه‌ای که این اتفاقات را ندیده، جذاب است ولی برای خود افغان‌ها جذابیتی ندارد. حتی اعتراضات پراکنده‌ای هم به نمایش شخصیت‌های هزاره‌ای و پشتوی رمان شده است.

بادبادک‌باز در سال 2003 میلادی در آمریکا منتشر و در بهار 1384 برای نخستین بار با ت‍رج‍م‍ه‌ زی‍ب‍ا گ‍ن‍ج‍ی‌ و پ‍ری‍س‍ا س‍ل‍ی‍م‍ان‌زاده‌اردبیلی توسط نشر مروارید در ایران منتشر شده است.

اقتباس سینمایی «بادبادک باز
» اثر مارک فورستر 2007 م.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...