• 21 بهمن 1384

    ژان-پل-سارتر

    در پاریس و در خانواده‌ای مرفه زاده شد و در کودکی پدر را از دست داد. در 1929 به دریافت لیسانس آموزشی در رشته فلسفه نایل آمد و در شهرستانها و سپس در پاریس به تدریس مشغول شد... در 1939 در جنگ شرکت کرد. در ژوئن 1940 به دست ارتش آلمان اسیر شد و پس از آزادی در پاریس به نهضت مقاومت پیوست و برای روزنامه‌های مخفی مقاله نوشت. پس از جنگ از تدریس دست کشید و مجله "تان مدرن" Temps Modernes را با همکاری سیمون دو بووار بنیان گذاشت... . سارتر عقیده نویسندگان گذشته را که از زیر بار تعهد شانه خالی می‌کردند و به اص ...

Loading
دو زن و یک مرد همدیگر را، پس از مرگ، در دوزخ می‌یابند... همجنس‌بازی است که دوستش را به نومیدی کشانده و او خودکشی کرده است... مبارز صلح‌طلبی است که به مسلکِ خود خیانت کرده است... بچه‌ای را که از فاسقش پیدا کرده در آب افکنده و باعث خودکشی فاسقش شده... دژخیم در واقع «هریک از ما برای آن دو نفرِ دیگر است»... دلبری می‌کند اما همدمی این دو هم دوام نمی‌آورد... در باز می‌شود، ولی هیچ‌کدام از آنها توانایی ترک اتاق را ندارد ...
تلگراف او را به شرکت در همایش «صلح خاورمیانه» دعوت می‌کرد. زیر نامه را سارتر و دوبوار امضا کرده بودند... نامه را به شوخی گرفت... به پاریس که رسید، فهمید «به‌دلایل امنیتی مکان جلسه به خانه‌ی میشل فوکو تغییر کرده»... فوکو هوادار اسرائیل بود و دلوز هوادار فلسطینیان... او می‌رفت که برجسته‌ترین کبوتر صلح در تشکیلات حکومت اسرائیل شود... به‌نظر یک روشن‌فکر ساحل چپ می‌آمد، نیمی متفکر و نیمی شیاد... آن دلاور سابق که علمدار مظلومان بود ...
معشوقه‌اش، مارسل، از او حامله است و ماتیو به این سو و آن سو می‌رود تا برای سقط جنین پولی فراهم کند. ماتیو از او خسته شده است و به ایویش بیست ساله، خواهر شاگرد سابقش، بوریس، علاقه پیدا کرده است. اما ایویش با هوس‌بازیها و هرزگی‌اش او را سرگشته می‌سازد... دانیل برای کفاره گناهانش و نیز به انگیزه خودآزاری، بر آن می‌شود تا با مارسل ازدواج کند... زندگی آنها به طور همزمان در یک صفحه و حتی گاهی در یک جمله همراه اعمال و حرکات هیتلر و چیمبرلن و موسولینی و دالادیه بازگو می‌شود ...
پنج نفر از نهضت مقاومت [در جریان جنگ جهانی دوم]، به نامهای کانوریس، سوربیه، فرانسوا، لوسی و هانری به دست چریکهای دولتی که با اشغالگران نازی همکاری می‌کردند اسیر می‌شوند و آنها را با هم در انبار زیر شیروانی محبوس می‌کنند. فقط رئیسشان ژان که فاسق لوسی است، فرار کرده است و آنها منتظرند که ببینند چه برسرشان خواهد آمد و آیا خواهند توانست زیر شکنجه تاب بیاورند یا نه... ژان نیز به زندان آنها آورده می‌شود بی‌آنکه بدانند سرکرده مبارزان است. ...
فرانتس در آغاز جنگ، یک نفر یهودی فراری را در اتاق خود پنهان می‌کند. پدرش این راز را به نازیها اطلاع داده و در عوض قول می‌گیرد که پسرش را مجازات نکنند و فقط او را به کیفر این کار به خدمت ارتش درآورند؛ آنها ‌ فرانتس را به جبهه روسیه می‌فرستند. او در آنجا،‌ در جنگ با پارتیزانها، چند نفر دهقان مبارز را به دست خود زیر شکنجه کشته است. پشیمانی از این کار، و نیز نفرت از پدر که او را به قصد نجات از مرگ دچار چنین سرنوشت هولناکی کرده، علت گوشه‌نشینی او بوده است. ...
سرگرم نوشتن کتابی درباره زندگی مارکی دو رولبون، اشراف زاده پایان قرن هجدهم، است. شغلی را که در کامبوج داشته است به سبب خستگی از سفر و آن‌چه ماجرا انگاشته بود رها کرده است و با درآمد منظمی که دارد زندگی می‌کند ... بسیار تنهاست. گه‌گاه با «فرانسواز» ،‌ مدیره کافه کارگران راه‌آهن ‌به بستر می‌رود، ‌اما علاقه‌ای به او ندارد و با او کم حرف می‌زند. به این نتیجه رسیده است که دیگر نمی‌تواند به عقب برگردد و قاطی آدمهای دیگر شود. ...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...
بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...