• 19 بهمن 1384

    اونوره-دو-بالزاک

    کودکی را در شبانه روزی و دور از مادر گذراند و از این‌رو بسیار رنج برد... تحصیلات خود را در پاریس ادامه داد و به دانشکده حقوق وارد شد. چندی نزد وکیل دعاوی و یک محضردار به کارآموزی پرداخت، سپس به راه نویسندگی افتاد. تعدادی رمان مردم­ پسند با نام‌های مستعار انتشار داد که هرگز حاضر نشد نام خود را بر آنها بگذارد. در این دوره برای دست یافتن به ثروت با سرمایه خانوادگی چاپخانه‌­ای تأسیس کرد که کار آن به ورشکستگی انجامید و تا آخر عمر هرگز از زیر بار قرض رهایی نیافت. ...

Loading
باهوش و بی‌سواد و می‌خواره و یکی از مریدهای دیدرو است... به شیوه‌ی خود، رؤیای آینده‌ای درخشان را در سر می‌پرورانند و خود را از بابت فقری که گرفتارش هستند دلداری می‌دهند... به زن جوانی از طبقه‌ی اشراف برمی‌خورد... از قید قیمومت شوهر پیرش آزاد می‌شود و با لوسین می‌گریزد... وارد محافل روزنامه‌نگاری می‌شود... احتیاج به پول و جاه‌پرستی مایه‌ی آن می‌شود که ادبیات را رها کند و به سوی عالم سیاست برود... او که آزادی‌خواه بود، سلطنت‌طلب می‌شود ...
مادام دوبوسئان، دوست باباگوریو، حامی و ولی‌نعمت اوست. هوای ترقی و بی‌پروایی او در انتخاب وسیله وی را با نیروهای شیطانی جهان یار می‌سازد: او فاسق دلفین و شاگرد وترن است. لیکن، سرنوشت «پاکان» بهتر از سرنوشت «پلیدان» نیست: گوریو در بی‌کسی می‌میرد؛ وترن دستگیر می‌شود... گوریو «مسیح پدری» است و وترن «ملک مقرب مغضوب». ...
اوژنی جوان را در برمی‌گیرد. اوژنی دختری است که زیبایی جذاب و روح نجیب و لطیفی دارد و حرص و طمع دو خانواده بزرگ وابسته به بورژوازی شهر یکی خانواده کروشو و دیگر خانواده دگراسن به امید ازدواج با این وارث بسیار توانگر باباگرانده در پیرامون او معرکه‌ای به راه انداخته است... پسرعمو که یاد دخترک شهرستانی را در دل ندارد، به ازدواج متوسط مصلحت‌جویانه‌ای کشانده می‌شود. ...
دو بوسکیه نیز مانند شوالیه آرزوی ازدواج با پیردختری به نام مادموازل کورمون را دارد که برای شوالیه ثروت و برای دو بوسکیه پروانه ورود به محافل اشرافی شهر و شهرت و آبرومندی خواهد آورد. وانگهی تنها این دو نفر خواستگار پیردختر نیستند، بلکه آتاناز گرانسون، جوان نابغه که هم هوشمند و هم عفیف است، ‌عاشق زیبایی اوست، ‌ولی با وجود اصرارهای مادرش،‌ که چشم به مزایای مالی این ازدواج دوخته است، ‌جرئت ابراز عشق خود را ندارد. ...
چون از وسعت کار نومید می‌شود می‌خواهد خودکشی کند. در این هنگام با شخصیت عجیب نیمه عتیقه فروش و نیمه جادوگری ملاقات می‌کند. این شخص تکه‌ای چرم ساغری به او هدیه می‌کند که دارای قدرت برآوردن کلیه آمال و همه آرزوهای کسی است که آن را در اختیار داشته باشد. منتها در پی هر آرزویی که برآورده می‌شود سطح چرم کاهش می‌یابد و از عمر صاحب خود که تکه چرم نماد آن است می‌کاهد... نه واقعاً یک رمان،‌ بلکه حکایتی است نیمه فلسفی، ‌نیمه خیالی و تا حدی یادآور شیوه کار هوفمان است. ...
داستان به شکل دو نامه عرضه می­‌شود. یکی از این نامه‌­ها، که نامه‌ی بلندی است و تقریباً تمام رمان را می‌­گیرد، اعتراف­نامه کنت فلیکس ، خطاب به کنتس ناتالی است. نامه دیگر که چهار پنج صفحه است جواب کنتس را تشکیل می‌­دهد. این دو قهرمان در آستانه ازدواج با یکدیگرند... تصمیم می­‌گیرد که سخت به عشق افلاطونی خویش وفادار بماند، اما مارکیزی انگلیسی، که زنی هرزه است، دلباخته او می­‌شود و او را وادار به ترک این تصمیم می‌­کند. ...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...