امیرحامد دولتآبادیفراهانی | آرمان ملی
فیلیپ راث (2018-1933) یکی از بزرگترین نویسندههای جهان است که انبوهی از جوایز ادبی را در کارنامه خود دارد: از جایزه پولیتزر گرفته تا جایزه مدیسی و بوکر. فیلیپ راث فرزند یک خانواده آمریکایی و نوه یک خانواده یهودی اروپایی بود که در قرن نوزدهم به آمریکا مهاجرت کردند. همین یهودیبودن راث شاید یکی از دلایلی است که او را از آمریکا به شهر تورین ایتالیا میکشاند برای دیدار با پریمو لوی [Primo Levi] (1987-1919) نویسنده ایتالیایی. پریمو لوی وقتی بیستوپنجساله بود توسط میلیشیای فاشیست دستگیر شد و بهعنوان یک ایتالیایی یهودیتبار در ژانویه 1944 به آشویتس انتقال داده شد و یازدهماه در آن اسیر بود تا وقتی که اردوگاه توسط سربازان ارتش شوروی آزاد شد. لوی تجربیات یازدهماهه خودش را دوسال پس از آزادسازی در سال 1947 تحت عنوان «این نیز انسان است» منتشر کرد و پس از تقریبا هفتادسال با ترجمه سپاس ریوندی از سوی نشر ماهی منتشر شده است. چهاردهسال پس از این کتاب، لوی دنبالهای بر آن نوشت بهنام «بازبیدارشدن» که روایت اسارت او از روسیه تا بازگشت به ایتالیا است. دیگر اثر موفق لوی رمان «اگر الان نه، پس کی؟» است که درباره یهودیان ایتالیا است و بهزعم خودش اولین روایت از یهودیان توسط یک نویسنده ایتالیایی. همه این آثار از پریمو لوی نویسندهای ساخته قابل احترام که آثارش را به مرتبهای والا رسانده است. آنچه میخوانید روایت دیدار فیلیپ راث نویسنده فقید آمریکایی با پریمو لوی در اکتبر 1986 است که بهنوعی بهترین تصویر را از زندگی و آثار پریمو لوی به خواننده میدهد:
جمعه روزی در اکتبر 1986 که برای دیدار دوباره پریمو لوی به تورین سفر کردم از او خواستم کارخانه رنگسازیای که سالها در آزمایشگاه شیمی و سالهای آخر را هم در لوای مدیریتش مشغول به کار بوده نشانم دهد. شرکت دارای 50 کارمند است که غالبا شیمیدان هستند و در آزمایشگاههایش کار میکنند؛ مضاف بر آنان کارگران آموزشدیدهای هم هستند که سایر امورات جاری کارخانه را پیش میبرند. کارخانهای است با وسعتی حدود چهار پنج هکتار در فاصله هفت مایلی شهر تورین. دستگاههایی که بیوقفه در این مجموعه کار میکنند آنچنان سروصدای بلندی از خود ساطع نمیکنند، اما بوی تند و نامطبوعی که در محوطه کارخانه شنیده میشود بهشدت حالبههمزن است؛ خود لوی میگوید این بو تا دو سال پس از بازنشستگیاش هم در لباسهایش مانده بود. همچنین وضعیت تخلیه پسماندهای کارخانه هم در طبیعت بکر منطقه بسیار بسیار ناخوشایند است. میتوان گفت اینجا یکی از زشتترین مناطق صنعتی جهان است، اما بااینحال از آن طبیعت بکری که لوی در سطرسطر حسبحالنویسیهایش گنجانده است بسیار فاصله دارد.
لوی ظریف و باریک است؛ هرچند که نمیشود گفت علیرغم رفتار و منشش که در اولین دیدار به چشم میخورد در خلقتش ظرافت خاصی به کار رفته باشد. از لحاظ شکل ظاهری به پسرکان دهساله مدرسهای میماند! در تن و صورتش -علیرغم اکثر مردان- چهره و بدن همان پسربچهای مشهود است که سالها پیش بوده است.
برای عوام چندان تعجبآور است که بدانند نویسندهها هم مثل سایر انسانها دو دستهاند: آنانی که به حرف آدم گوش میدهند و آنانی که نمیدهند. لوی از قماش دسته اول است و با تمام صورتش -صورتی با دقت ریخته شده با چانهای که با ریش تنک و سفیدش پنهان شده در 67 سالگی- که بهسان پان الهه مراتع در یونان باستان است به آدم خیره شده و سراپا گوش میشود. همین سان است که مردم همیشه به او چیزهایی میگویند که آن چیزها صادقانه قبل از نوشتهشدنشان توسط خود او ذخیره شده است. لوی تمام عمر را با همسرش لوسیا -بهجز سالهای حضورش در آشویتس و اوقاتی که پس از آزادیاش به سفرهای جسورانه گذراند- سپری کرده. کل زندگیاش را هم در یک واحد آپارتمانی بوده است.
«اگر این نیز انسان است» با فصلی به اتمام میرسد با عنوان «داستان ده روز» که در آن نویسنده با فرم خاطرهنویسی تاب و تحملش را از هجدهم ژانویه تا بیستوهفتم ژانویه 1945 در میان بیماران محتضر و مجروح بستریشده در کمپی پس از اینکه نازیها از جبهه غرب با 20هزار اسیر صحیح و سالم گریختهاند شرح میدهد. آنچه که در این فصل خوانده میشود آدمی را به یاد داستان رابینسون کروزو در جهنم میاندازد؛ شرح رویدادهای این رمان درست به مانند دستوپازدن کروزو برای زندهماندن در آن جزیره رهاشده شیطانی است. بهنظر من زندهماندن آن فرد در آن وضعیت نه که به سبب قدرت جسمی بالا یا بخت و اقبال بلند او بوده، بلکه ریشه در شخصیت فوقالعاده داشته. او مردی ارزنده و در جستوجوی اصول نظم و انضباط است که با وارونگی چهره خیروشر در ارتباط با ارزشهای همه چیز مواجه شده است.
او در آشویتس به خودش میگوید من برای مقاومت «بیش از حد میاندیشم... من بیش از اندازه متمدنم.» اما در نظر من آن شخص متمدن که بیش از اندازه میاندیشد از کسی که زنده میماند قابل تفکیک نیست. دانشمند و بازمانده هردو یکی هستند. خود لوی هم بر سر این موضوع همعقیده است. او میگوید در آن ده روز بهیادماندنی به واقع حسوحالی مشابه رابینسون کروزو داشتم، اما با تفاوتی فاحش: کروزو تنها برای نجات جان خودش عمل میکرد مادامیکه من و دو همبند فرانسویام با تلاشمان بهدنبال دستیازیدن به هدفی انسانی بودیم تا جان رفقای بیمارمان را نجات دهیم.
لوی و همبندانش تنها یک راه بیشتر پیش پای خود نمیدیدند: اینکه با سلامت و تسلط کامل بر زبان آلمانی وارد پادگان نظامی شوند. او در پادگان از همه قماش آدم میبیند؛ موذی و احمق، بیباک و بزدل، متفکر و ابله. او معتقد است شانس با او یار بوده و حداقل در دو مرتبه به دادش رسیده: نخست آنجا که سبب میشود با آجرچین ایتالیایی آشنا شود و دیگر در اینکه تنها سه مرتبه و آنهم در بهترین موقعیت ممکن بیمار شده است. خود لوی معتقد است که در این دو موقعیت تنها و تنها شانس یار و یاورش بوده است.
لوی در آن دورهای که در آشویتس بود از روحیه بسیار بالایی برخوردار بود. لوی میگوید نمیدانم این وضعیت به خاطر پیشینهای بود که در زندگی داشتم یا نه از برای توان روحی ذاتی بود یا اصلا شاید غریزی بوده. او هیچوقت از ضبط آنچه پیرامونش در جهان و آدمها رخ میداد دست برنداشت؛ همین است که او تصویری بهغایت با جزئیات از همهچیز و همهکس دارد و در آثارش ارائه میدهد. لوی میل وافری به فهمیدن داشت؛ حسی از کنجکاوی که باعث میشد برود و ببیند مردم چه میکنند و چه بر سرشان دارد میآید. همین حس که به مانند ناتورالیستها او را در جهان جای داده بود و او خود را به مانند آنها ایستاده در جهانی هیولایی (با رویکرد اساطیری که بهمعنای وجودی بدون شکل و فرم است.) میدید؛ جهانی نئوهیولایی.
این کتاب که نام اصلیاش «اگر این نیز انسان است» است، نخستینبار که از ایتالیایی ترجمه شد «بقا در آشویتس» نامگذاری شد. توصیف و بررسی نویسنده از خاطرات دلخراشش درباره «تجربه اجتماعی و بیولوژیکی گسترده»ی آلمانها در سراسر کتاب محسوس است؛ این مهم به زیبایی و هنرمندی هرچه تمام در اثر گنجانده شده است و در آن طرقی که آن دوران به آن آدمها دچار دگردیسی شده یا از درون متلاشی میشدند -درست مثل نمونههای شیمیایی و اتفاقاتی که در آزمایشگاهها برایشان رخ میدهد- و ویژگیهای تیپی و شخصیتیشان از بین میرفت تاکید شده است. این کتاب گویی خاطرات نظریهپردازِ بیوشیمی اخلاقیای است که داوطلبانه در انجام شنیعترین و غیراخلاقیترین آزمایشات بهروی جسم و جان انسانها شرکت جسته است. موجود گیرافتاده در آزمایشگاه دانشمندی دیوانه، خودش عصاره و برآمد دانشمند عاقل است.
لوی دوران حضور در کمپ نظامی آلمانها را به غایت با عاقلانگی پشت سر گذاشت و در همین باره هم کتاب «اگر این نیز انسان است» را نوشت که در اصل تلاشی است برای توضیحدادن رویدادهایی که درگیرشان بوده به دیگران و حتی خودش؛ آنهم بدون هیچقصد و غرض ادیبانهای. سبک نوشتنش به ستوننویسیهای هفتگی در کارخانهها مانند است: متونی که باید تا منتهای خود خلاصه، دقیق و نوشته شده با زبانی قابل فهم برای همگان باشد. و درعینحال نباید حسوحال نوشتهای علمی را داشته باشد. ضمنا، باید این را هم مدنظر داشت که او نه دانشمند بوده و نه هست. طبق گفته خودش در تمام زندگی دلش میخواسته دانشمند شود، اما جنگ و اسارت مانعش شده است. درنهایت مجبور شده که خود را یک تکنسین ببیند.
اثر بعدی پریمو لوی که در اصل دنباله همین کتاب است با نام «باز-بیدارشدن» که این کتاب هم در آمریکا توسط ناشر نامش عوض شده؛ عنوان اصلی این کتاب در ایتالیایی «آتشبس» نام دارد. این کتاب شرح سفر لوی از آشویتس به ایتالیا است. در دل این سفر پرپیچوخم هم جنبهای افسانهای نهفته است؛ بهخصوص روایت اقامت طولانیمدتش در اتحاد جماهیر شوروی که منتظر بوده تا به میهن بازگردانده شود. تعامل و کنارآمدن لوی با زندگی در جهانی رخ میدهد که گاهی در نظر نویسنده چیزی جز هرجومرج در ابتدای خلقت نیست. بااینحال، او بهشدت با همه مردم جهان خود را یکی میداند و از آنان هم درس میگیرد هم اوقاتش را میگذراند. این مهم جدای از تحمل گرسنگی و سرما و ترسهای پرشمار مرا به وجد میآورد؛ حتی علیرغم خاطراتش. آدمی به این پرسش میرسد که او اصلا دورانی خوشتر داشته از آنی که میخواندش دورهای که «پرانتزی بوده از دسترسی نامحدود، از مآلاندیشی، اما درعینحال ودیعه تکرارنشدنی سرنوشت.»
او درواقع انسانی دیده میشود که حیاتیترین نیازهایش هم فراتر از هر چیز دیگری نیازمند ریشهداری است -در حرفهاش، در خاندانش، در وطنش، در زبانش- و با وجود این، وقتی خود را به غایت تنها و از ریشهکندهشده میبیند، آن شرایط را چیزی جز هدیهای الوهی نمیبیند. لوی میگوید یکی از دوستان پزشکش سالها قبلتر به او گفته: «خاطراتت از گذشتههای دور و نزدیک سیاه و سفید هستند؛ اما، خاطراتت از آشویتس و بازگشتت به وطن رنگارنگ.» حق با او بوده است. خانه، خانواده، کارخانه و همه اینها هرچند که به ذات خود بسیار مهماند، اما آنها او را از چیزی محروم کرده بودند: ماجراجویی! این سرنوشت بوده که روا داشته او در دل بغرنجترین اتفاقات و شرایط اروپا به ماجراجویی خودناخواسته دست یازد. آنهم اروپایی که در آتش جنگ میسوخت.
کتاب مذکور را لوی چهارده سال پس از «اگر این نیز انسان است» نوشت. «بازبیدارشدن» کتابی خودآگاهتر، روشمندتر، ادبیتر و با زبانی استادانهتر است. لوی در این کتاب حقیقت را بیان میکند؛ حقیقتی فیلترشده. روش لوی اینگونه است که ماوقع آثارش را پیش از نوشتن بارها و بارها برای اطرافیانش میخواند تا بازخورد آنها را ببیند. وقتی کتاب «اگر این نیز انسان است» منتشر شد و به موفقیتهای روزافزون دست یازید انگیزهای شد برای لوی تا شرح سفر بازگشتش به وطن را به رشته تحریر درآورد. لوی میگوید در ابتدا قصدش لذتبردن از نوشتن و سرگرمکردن مخاطبان بوده است. درنتیجه، بر اپیزودهای عجیبوغریب و شلوغتر تاکید بیشتری گذاشت.
لوی همواره گفته است که بحث مربوط به ریشهداربودنش را قبول دارد و بسیار خوشحال است که تقریبا هیچکدامشان را از دست نداده. بهطور مثال اکثر اعضای خانوادهاش از نازیها جان سالم بهدر بردهاند و هماکنون هم در همان خانهای زندگی میکند که پیش از جنگ -که بنا به گفته خانوادهاش در آن چشم به جهان گشود. یا اینکه همچنان روی همان میزی مینویسد که قبلا مینوشت. وقتی که لوی خود را دورافتاده از ریشههایش دید رنج فراوان برد، اما بعدها که با شیرینی و حلاوت ماجراجویی و دیدن آدمهای جدید و شیرینی رهاییاش از آشویتس آشنا شد، رنج آن بر او هموار شد.
کتاب «اگر الان نه، پس کی؟» شبیه هیچکدام یک از دیگر آثار لوی نیست. این کتاب هم مثل سایر آثار لوی برگرفته از رویدادهای واقعی است؛ این کتاب در اصل داستان ماجراجویی پیکارسکی است درباره گروه کوچکی از پارتیزانهای یهودی روس و لهستانی که طی حمله آلمانیها به جبهه شرقی اسیر شدند. دیگر آثار لوی به نسبت «اگر الآن نه، پس کی؟» کمتر دارای ایماژیسم موضوعی است. این کتاب به واقع خلاقانهتر و تکنیکیتر است. انگیزه نگارش این کتاب بهنظر میرسد که چندان رایج در ادبیات نباشد که زمینهساز نوشتهشدن دیگر آثار حسبحالنویسی است.
پریمو لوی انگیزههایش برای نوشتن این کتاب را به ترتیب اهمیتشان اینگونه شرح میدهد:
«نخست اینکه با خود شرطی بسته بودم؛ اینکه پس از تحمل این درد جانکاه و حسبحالنویسیها آیا نویسندهای تمامعیار هستم یا خیر؟ آیا میتوانم رمانی درستوحسابی را جمعوجور کنم؟ میتوانم آدمهای داستانم را به نحو احسن بپردازم؟ چشماندازهایی را توصیف کنم که خودم هم ندیدهام؟ با خود گفتم باید امتحان کنم!
قصد داشتم به جریانی غالب و عادی در ایتالیا یورش ببرم: یهودیان اصولا آدمهای معتدلی هستند، اهل پژوهشاند، جنگطلب نیستند، طبع آرام دارند و قرنهای زیادی را زیر بار سختترین رنجهای جسمی و روحی تاب آوردهاند و هیچگاه هم انتقام نگرفتهاند. بهنظرم آمد که وظیفه دارم به آن یهودیانی که در شرایطی اسفناک، جسارت و مهارت مقاومت را یافتند ادای دین کنم.
دیگر اینکه این آرزو را در سر داشتم که نخستین نویسنده ایتالیایی شوم که جهان یهودیان را شرح میدهد. قصدم در ایتالیا بهرهجستن از محبوبیتم بود تا پیش روی مخاطبانم کتابی بگذارم با محوریت تاریخچه، زبان و طرز فکر جمعیت یهودیان اشکنازی. همه اینهایی که نام بردم در ایتالیا محجور مانده است.»
پریمو لوی این کتاب را به غایت عالی و بینقص ساخته و پرداخته کرده و نوشته است. با خواندن این کتاب آدم به این نکته میرسد که آدمهای آن گویی زندهاند و حاضر در مکان و زمان با ما همصحبتاند؛ این نمود به این سبب است که اعمال و گفتوگوهایشان به زیبایی و هنرمندی هرچه تمام نگاشته شده است.
بازگردیم به همان کارخانه رنگسازی. در قرن بیستم میلادی نویسندگان زیادی هستند که منبع درآمد اصلیشان از راه نوشتن نبوده است. تعدادی در کنار نویسندگی معلم بودهاند، تعدادی ژورنالیست و اکثرشان هم در استخدام افراد متمول بوده و برای آنها کار میکردند. نویسندگان زیادی هستند که به حرفه پزشکی مشغول بودند و در کنارش نویسندگی میکردند. حتی نویسندگانی بوده و هستند که مرد خدا شده و در کلیساها و کنشتها و غیره روزگار گذراندهاند. بعضی مثل الیوت وارد بازار نشر شده و کسانی مثل کافکا و والاس استیونس در شرکتهای بیمه کار کردهاند. تا آنجا که من در خاطرم هست تنها دو نویسنده هستند که در کارخانههای رنگسازی کار کردهاند. یکی همین پریمو لوی در تورین ایتالیا و دیگری شروود اندرسون در ایالت اوهایوی آمریکا. لوی این شانس را داشته تا با کار در این کارخانه درآمدیماهانه داشته باشد و باقی اوقات روز را با فراغبال به نویسندگی اختصاص دهد. خودش که حضور در کارخانه رنگ بهعنوان مدیر آزمایشگاه شیمی را تماما به خاطر شانس و اقبال میداند و معتقد است آن کار از لحاظ پیداکردن مواد لازم برای نوشتن چندان کمکی به او نکرده است. از سوی دیگر، میتوان به این نکته هم اشاره کرد که حضور بلندمدت در میان رنگها به او کمک شایانی هم کرده. این حضور چشم او را حساس به دیدن و یافتن تفاوتهای ریز و درشت کرده و باعث شده چشمش به رنگها خو بگیرد و بتواند به هرچه بر سر راه زندگیاش میبیند رنگی به دلخواه خود بزند. درست مثل همین آثاری که نوشته و در آنها به هرچیزی رنگی متناسب زده و روی کاغذ آنها را شرح داده است.