فصل خونین | آرمان ملی


هیلاری مانتل [Hilary Mantel] را تقریبا می‌توان از هم‌نسلان جولین بارنز، مارتین آمیس و ایان مک‌یوون دانست که با هم در یک رده قرار دارند. با وجود این، تا زمانی که رمان «تالار گرگ» جایزه بوکر 2009 را نبرده بود، در انگلیس کمتر شناخته شده بود. دلایل متفاوت زیادی در این امر دخیل بودند، شاید مهم‌ترینش این بود که او بیشتر عمرش را تحت‌تاثیر بیماری قرار داشت. کتاب دوم از سه‌گانه او یعنی «مجرمان را بیاورید» [Bring up the bodies]، سه سال پس از «تالار گرگ» منتشر شد و بار دیگر او را به جایزه بوکر نائل کرد.

مجرمان را بیاورید» [Bring up the bodies] هیلاری مانتل [Hilary Mantel]

مانتل نویسنده‌ای نیست که بشود به راحتی نگرانی‌ها و سازگاری‌های او را شناسایی کرد-مگر اینکه این استمرار شرارت در جهانی باشد که آن را نمی‌شناسد- هیچ‌وقت نمی‌شود سبک او را در نوشتن جعل کرد. راستش چیزی به نام علامت تجاری مانتل اصلا وجود ندارد. خودش گاهی از این کیفیت نوشتن احساس ناخرسندی می‌کند، درست مانند آلیسون هارت شخصیت اصلی کتاب «در میان سیاه‌ها» که دارای قدرت‌های کاملا طبیعی نیست. اما مطمئنا کتاب «مجرمان را بیاورید» دقیقا از همان جایی نشأت می‌گیرد که کتاب «تالار گرگ» آمده است. داستانی است در مورد جادو و سحری بزرگ که در مورد هنری و همسران او که هم زیبا هستند و هم بسیار مشکوک به‌نظر می‌رسند. ابتدای کتاب از پاییز 1535 شروع می‌شود، هنری، خسته و دلزده از آن بویلن، که نتوانسته است وارثی برای او بیاورد، چشم به زنی به نام جین سیمور که بسیار خجالتی، کسل‌کننده و لاغرمردنی دارد که حتی برای خانواده خودش هم چندان دلچسب نیست. تا وقتی که آنها از مزایای ارتباط با ملکه با خبر می‌شوند.

کتاب دوم سه‌گانه مانتل، حتی می‌تواند به توضیح اسم کتاب قبلی هم کمک کند: اینکه «تالار گرگ» توصیف بدی از جایگاه هنری نیست و حتی می‌تواند نامی باشد برای جایگاه خانواده سیمور که او داستان را به طرز غیرقایل توصیفی به سمت آن سوق داده است. داستان، زندگیِ وزیر پادشاه برای از بین‌بردن «آن» را که البته خودش همیشه به وجود کاترین (همسر اول هنری) متمایل بوده، تعریف می‌کند که البته ترسیم چهره تامس کرامول یکی از اصلی‌ترین خلاقیت‌های مانتل است. مثلا در اکثر داستان‌هایی که در مورد هنری نوشته شده، مثل فیلم «مردی برای تمام فصول» همیشه کرامول بر عکس توماس مورسیِ مقدس که وظیفه کشتن او را به عهده دارد چهره‌ای شیطانی داشته است. در نسخه‌ای که مانتل نوشته هیچ‌کس کاملا مقدس نیست؛ چون به‌نظرش اینطوری زندگی واقعی را تعریف نکرده است، آدمی که پرهیزگار باشد و بسیار سفت و محکم. در این داستان کرامولی که او خلق کرده در کمال تعجب آدمی خونگرم، روشن و مناسب و معقول است و البته فوق‌العاده توانا ظاهر می‌شود. مانتل ممکن است جزئیات وجودی او یعنی عادت به به‌دست‌آوردن همه‌چیز، را از رئیس دیوان بعدی انگلیس برای کرامول الهام گرفته باشد. در این داستان کرامول آدمی مذهبی نیست، او پروتستان را نه‌فقط به خاطر آموزه‌های قبلی بلکه به‌دلیل اینکه از نظرش ممکن بود در تاج و تخت سودمندتر باشد پذیرفته بود و هیچ ‌احساس دیگری هم در این مورد نداشت.

بزرگ‌ترین چیزی که به‌عنوان یک خواننده می‌شود از این کتاب که منسوب به هنری است دریافت: این است که هنری پادشاهی بود که به‌راحتی حال و اوضاعش تغییر پیدا می‌کرد و ثبات نداشت. کتاب «مجرمان را بیاورید»، در بسیاری از جهات به مطالعه قدرت و تاثیر و چگونگی استفاده از آن می‌پردازد. نشان می‌دهد که در این داستان وصیت‌نامه چندان فرقی با مذاکره ندارد.

کتاب دوم سه‌گانه مانتل کوتاه‌تر و محکم‌تر از کتاب اول خود است و حداقل از یک نظر سبک‌پذیر و برتر است. در کتاب «تالار گرگ» شخصیت کرامول چنان محکم توصیف شده که ضمیر او می‌تواند در آن واحد به بیش از یک نفر ارجاع داده شود. در «مجرمان را بیاورید»، نویسنده به کرامول کمک می‌کند و باعث سردرگمی می‌شود. اما خب به ناچار باید گفت که کتاب دوم متعجب‌کننده‌تر است: اینکه می‌دانیم هر کدام از اینها به کجا می‌روند (البته در مصاحبه‌ها، مانتل قول داده که در جلد سوم که احتمالا با مرگ کرامول در سال 1540 به پایان می‌رسد، هنری او را از بین می‌برد) و در این جلد کرامول تا حدودی در حدس و گمان‌های خواننده هم رسوخ می‌کند. او مثل همیشه حسود اما خونگرم است. اما دستیار ظالم او یعنی مک‌کریتی همانی که علیه «آن» دسیسه کرد حالا علیه او بازی می‌کند و این اتفاق خیلی سریع می‌افتد. مانتل هرگز به این پرسش تاریخی ناخوشایند که آیا «آن» واقعا بی‌وفا بود یا نه پاسخ نمی‌دهد، اما درعوض ما را با واقع‌بینی ظالمانه کرامول رها می‌کند. می‌گوید: «پادشاه به مردانی که گناهکار هستند هم احتیاج دارد، بنابراین باید عده‌ای را پیدا کند که مقصر باشند یا حتی مجبور شود که آنها را متهم کند.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...