با یک تنوع و درواقع منشور زبانی و لحنی روبهرو هستیم. از آرکائیک تا آرگو. از زبان ادبی خراسان قدیم مثل تاریخ بیهقی یا تاریخ سیستان، گرفته تا بافت و ساخت زبان متنهای بینالنهرینی مثل گیلگمش. همینطور تا آرگوی تهرانی و حتی زبان اشاره... رفتار آن اثر با تاریخ و اسطوره، با شهر و... همه اینها سرخوشم میکند، هرچند نفسگیر بود نوشتنش. اما راضیام
محمدرضا سالاری | آرمان ملی
منصور علیمرادی (۱۳۵۶-کرمان) با رمان «تاریک ماه» که برایش جایزه بهترین رمان سال هفتاقلیم را به ارمغان آورد، خود را بهعنوان نویسندهای جدی معرفی کرد؛ نویسندهای که از بوم در جهت خلق فضاهای نو در ادبیات داستانی فارسی بهره میبرد. مجموعهداستان «زیبای هلیل»، «نام دیگرش باد است سینیور» و دو رمان «شب جاهلان» و «اوراد نیمروز» از دیگر کارهای داستانی او است. علیمرادی علاوه بر داستان و رمان، در حوزههای دیگری چون ادبیات کودک و نوجوان، شعر و کارهای پژوهشی نیز فعال است و آثاری منتشر کرده. آنچه میخوانید گفتوگوی آرمان ملی با منصور علیمرادی درباره جهان داستانیاش است.

«اوراد نیمروز» آخرین اثر داستانی است که بهتازگی از شما منتشر شده. در «اوراد نیمروز» انگار کویر راوی اصلی است که در واقع کارکردی نمادین دارد. رمان مشحون از نماد و استعاره و اسطوره است. مثل آن انسان بدوی که در کویر سرگردان است، یا خود پرنده که در کنار دریاچه شور با بهمن دوست میشود. اگر موافقید از نمادها شروع کنیم.
بهغیر از نظام نشانهای اثر، کمتر سطر و پاراگرافی در این رمان هست که مفاهیمی پشت آن نبوده باشد. بسیاری از جملات، موقعیتها، پاراگرافها به غیر از کارکردی که در بافتار روایت دارند، نسبتهایی با متنهای دیگر و با جهانهای دیگر برقرار میکنند. «اوراد نیمروز» همانطور که گفتی سرشار از نشانه و نماد و اسطوره است. همه اینها در نظم و نظامی ادبی میخواهند به حوزههای زیباییشناسی و اندیشگی اثر عمق بدهند. حالا چقدر موفق؟ باید دید اهل تشخیص چه میگویند.
بپردازیم به زبان که از خصوصیات بارز رمان است. درواقع ما با چندین زبان مواجه هستیم. از زبان کلاسیک تا زبان تهرانی.
ما با یک تنوع و درواقع منشور زبانی و لحنی در «اوراد نیمروز» روبهرو هستیم. از آرکائیک تا آرگو. از زبان ادبی خراسان قدیم مثل تاریخ بیهقی یا تاریخ سیستان، گرفته تا بافت و ساخت زبان متنهای بینالنهرینی مثل گیلگمش. همینطور تا آرگوی تهرانی و حتی زبان اشاره در جایی که بهمن با مرد بدوی در کویر حرف میزند یا زبان شابان و خانوادهاش در واحه ملک محمد. زبانی که به گفته میرخلیل سیصد-چهارصد کلمه بیشتر ندارد. در قیاس با زبان امروزین بهمن فقیر و عقیم است. در جاهایی که به بهمن از آن دمنوش کیفآور میدهند، همه این زبانها به نوعی باهم همبافت میشوند. سعی شده نثر و زبان اصلی اثر هویت و تشخصی داشته باشد. همین است که میبینی اینهمه ترکیب ساخته شده است. در حوزه لحن آدمهای رمان هم همینطور. مثلا لحن راننده کامیون را در نظر بگیر با شیوه گفتار میرخلیل، یا لحن پریسا، لحن و لسان آن تالشی در اسالم، لحن آن مرد افغان اهل بلخ... درآوردن این تنوع لحنی و زبانی در «اوراد نیمروز» نفس من را گرفت.
چیزی که در «اوراد نیمروز» وجدآور است زبان طنزگونه شخصیت اصلی است که بعد از نوشیدن دمنوش بیابانی سررشته کلام را به دست میگیرد. نوعی ترکیب زبان کلاسیک با زبان امروزی، که به یک طنز فاخر منجر میشود. چرا شالوده کار را براساس این زبان و وهم ایجادشده کار نکردی؟
طنز کمابیش در همه نوشتههای من به وقت خودش یکهو بروز میکند و سروکلهاش پیدا میشود. در «اوراد نیمروز» طنز به پاگرد در یک راهپله نفسگیر میماند. بخصوص جاهایی که در ظل گرمای توانگیر بهمن سرگردانِ کویر است، طنز یکهو به مدد متن میآید و روایت ریتم میگیرد، جان میگیرد. مثلا جاهایی که به یاد زندگیاش با پریسا میافتد. میگویند طنز و تراژدی دو روی یک سکهاند. خود من با آن صحنه شب سوگزاد خیلی خندیدم. هرچند طنزی است تلخ و فلسفی. آن صحنه غریب و آن آیین سوگ که در شب تولد ماهو میگیرند یادت هست؟ در بخش دوم سوال تو، اگر بنا بر این بود و شالوده رمان بر این نمط، خب اصلا اثر درنمیآمد.
به لحاظ جامعهشناختی، جامعه کوه ملک محمد چه نوع جامعهای است؟
آبادی سه خانواره ملک محمد در قلب کویر لوت که هزارسال است با جهان در قطع ارتباط است، تا حدی نماینده کیفیت فرهنگی ایران کهن است. شاید ایران پیش از مهاجرت بزرگ آریاییها حتی. آن کیفیت فرهنگی که ما در آداب، رسوم، باورها، آیینها و حتی زبان آن جامعه کوچک میبینیم، چه بسا که کهنتر هم باشد. جامعهای کاملا اسطورهای است. یکجا بهمن به طنز میگوید: «در شهر ما مردم سگ خونگی دارن، اونوقت شما اینجا اژدهای خونگی دارین؟» خود آن اژدرمار بهنوعی وجه اهریمنی آن کیفیت فرهنگی است که به مدد موسیقی رام میشود، یعنی به مدد هنر. بسیار هم جای حرف دارد. اینکه میرود توی قنات و چنبره میزدند و راه آب را میبندد، ریشه دارد در اسطورههای بینالنهرینی، یعنی به تعبیر بزرگان اسطورهشناس ما تمدن آسیای غربی. خب این در افسانههای ما هم هست، به وفور هم هست، ماری که راه آب را میبندد و قهرمان قصه است که او را از پا درمیآورد. خود مار رمز جاودانگی است به تعبیر آقای ستاری، چون پوست میاندازد. در مورد مناسک، مناسبات، آیینها، جهانبینی و ویژگیهای آن جامعه غریب میشود بسیار صحبت کرد.
از «اوراد نیمروز» پل بزنیم به «تاریک ماه» که برایت جایزه هفتاقلیم را نیز به ارمغان آورد. منتقدی در خصوص رمان «تاریک ماه» عنوان میکرد که «تاریک ماه» یک پله میتوانست بالاتر بایستد. نظر ایشان این بود که روایت باید جادهای میبود. درحالیکه راوی نشسته و دارد از گذشته حرف میزند. هرچند به شدت به دل مینشیند. نظر خودت چیست.
خب با احترام بسیار به این منتقد، اجازه بدهید که من با نظر آن عزیز مخالف باشم. اگر اینطور میبود که «تاریک ماه» دیگر تاریک ماه نمیشد. این دیالوگ بلند بین خورشید و میرجان است که ساختار اثر را متمایز میکند.
زبان شاعرانه «تاریک ماه»، لحن آن، فضاها، شخصیتها و خردهروایتها و... خیلی خوب بود. اما اگر به عنوان منتقد در مورد «تاریک ماه» بخواهی حرف بزنی چه چیزی خواهی گفت؟
شاید جملاتی را حذف میکردم یا بهتر و شایستهتر میساختم. گاهی فکر میکنم یکیدو جمله اگر در یک فصل حذف میشد، اثر تمیزتر و شکیلتر درمیآمد.
«شب جاهلان» کمتر دیده شد. درحالیکه رمان بسیار خوبی است.
خودم هم آن را بسیار دوست دارم، و بهزعم خودم خیلی حرف دارد. نثر و زبان آن با همه آثارم متفاوت است. در ساختار اثر سعی شده از ژانرهای مختلف استفاده شود، از شعر تا متن تاریخی. تنوع دارد در فصلبندی. یک فصل دیالوگ است، یک فصل شعر، یک فصل گزارش استشهادی. همینطور رمان از چند زاویه دید روایت میشود. طنز گیرایی دارد، به لحاظ زبانی تنوع دارد. از نثر استشهادی تا آرگوی جنوبی و آرکاییک را در «شب جاهلان» میبینیم. از طرفی رمان به تحول اجتماعی در یک شهر کوچک جنوبی میپردازد در اواسط دهه پنجاه. با وجود اینهمه تنوع در ساختار، «شب جاهلان» یک رمان اجتماعی خوشخوان است. البته اینها نظر منِ نویسنده است، میزان عیار اثر را اهل تشخیص در ادبیات مشخص میکنند.
از «تاریک ماه» تا «اوراد نیمروز» خودت را چگونه دیدی. آیا فکر میکنی توقعی که «تاریک ماه» ایجاد کرد در «شب جاهلان» و «اوراد نیمروز» برآورده شده؟
خودم عاشق «اوراد نیمروز»ام. از شما چه پنهان که بسیار پیش میآید که بروم سراغش و قسمتهایی از متن را با لذت بخوانم. «تاریک ماه» را با جان نوشتم، اما «اوراد نیمروز» را با جان و فکر و حسابگری. عین یک سازه به پیوند جزء به جزء آن مدتها فکر کردهام. چه به لحاظ زبان و نثر و لحن، چه به لحاظ ساختار و تکنیک و شخصیت. جهان «اوراد نیمروز»، جهان برساختهای است. کویری که ما در این کتاب میبینیم، با دشت لوت متفاوت است. اصلا چنین آبادی نمیتواند در قلب لوت و در آن گرمای ویرانگر وجود داشته باشد. برایش زحمت کشیدم و حداقل اینکه ته دلم راضی است. کاری که باید مینوشتم و باری از روی دوش ذهنم برمیداشتم. رفتار آن اثر با تاریخ و اسطوره، با شهر و... همه اینها سرخوشم میکند، هرچند نفسگیر بود نوشتنش. اما راضیام. چه اقبالی پیدا کند و چه نکند، وسعم همین بوده است.
آیا اقلیم بر نوشتن تاثیر میگذارد؟
معلوم است. چون آدمی از فرایند پیچیده محیط و شرایط و وراثت میآید. تاثیر اقلیم بر شخصیت نویسنده، بر نوع نگاهش به جهان و آدمی، بر آداب و عادات و عواطفش انکارنشدنی است. همین است که فاکنر یک عمر در مورد آدمهای میسیسیپی مینویسد. مارکز هرچه مینویسد یک جا حتما باید گریزی بزند به ماکوندو. البته «اوراد نیمروز» بیشتر رمانی خراسانی- سیستانی است که تا زادگاه من هزار کیلومتر فاصله دارد. منتها خب من عاشق سیستان و خراسان بزرگم. عاشق جایجای این سرزمین شگفت.
پروسه نوشتن هر رمان را چگونه طی میکنی: از وقتی ایده به ذهنت میرسد تا وقتی آن را چاپ میکنی.
گاهی اثر بهراحتی تن میدهد به نوشتهشدن، مثل «ساندویچ برای حیدر نعمتزاده» یا داستان جاده در مجموعه «نام دیگرش باد است...» و کار سریع پیش میرود. و گاهی چموش است، فرسایشگر است، تن به ساختهشدن نمیدهد، عرقریزی جان است، مثل همین «اوراد نیمروز» که دوسال مدام وقت برد. یا داستان موسی در «زیبای هلیل».
از نویسندههای ایرانی و خارجی، کدامشان بیشتر روی کار و نوشتنت تاثیرگذار بودهاند؟
همه. هر نویسنده کارکشتهای که اثری از او خواندهام، نبوده که تاثیری بر جان من نگذارد. یاد جملهای از هرتا مولر افتادم در رمان «سرزمین گوجههای سبز»، البته به نقل از حافظه که: لعنت به زیبایی تو اگر ردی در من برجای نگذارد. یک همچین جملهای. ادبیات زیبایی است، و تاثیر زیبایی بر ذهن و زبان آدمی غیرقابل انکار است.
بعد از موفقیت «تاریکماه» ناگهان پُرکار شدی. در این سه سال، هر سال کتاب چاپ کردهای. «تاریک ماه»، «شب جاهلان»، «اوراد نیمروز»، رمان نوجوان «ساندویچ برای حیدر نعمتزاده». در کنار پژوهشهایی که داری آیا این از کیفیت کارت کم نمیکند؟
قطعا همینطور است. بخشی هم برمیگردد به غم نان. دلم میخواهد چند سال بنشینم و فقط روی یک اثر کار کنم. بیشتر البته زندگی کنم.کتاب بخوانم، فیلم ببینم، سفر بروم. البته هر سال یک کتاب هم نبوده، نوشتن خیلی از این کتابها برمیگردد به سالهای پیش. مثلا نوشتن و ویرایش «شب جاهلان» سه چهار سالی طول کشید، نوشتن همین «اوراد نیمروز» دو سال زمان برد. ولی در عوض «ساندویچ برای حیدر نعمتزاده» را در یک هفته نوشتم. و اتفاقا رمان خوبی هم از کار درآمد، باید همین روزها چاپ ششمش منتشر شود. بههرحال امیدوارم زین پس کمتر بنویسم. بهنظرم دارد فرسودهام میکند.
درکنار نوشتن رمان و داستان، شعرهای درخشانی هم داری. چرا رمان را به شعر ترجیح میدهی؟
لطف داری. نمیرسم به شعر. در شعر کارهایشدن، خودش یک عمر بردگی ادبی میخواهد. نمیشود با یک دست چند هندوانه برداشت. مدتها است که یک سطر هم نگفتهام. اگر مجالی پیدا کنم، ترجیح میدهم وقت بر سر تدوین همین مجموعه فرهنگ حوزه هلیل رود بگذارم.