کریستوفر مارلو

02 بهمن 1399

کریستوفر-مارلو

پدرش کفاش بود و او پس از پایان تحصیلات اولیه در شهر زادگاهش با کمک خرج تحصیلی که به داوطلبان شغل روحانی تعلق می‌گرفت در کریستی کالج کمبریج به تحصیل ادامه داد... در رشته‌ی هنر به دریافت فوق لیسانس نایل شد... زندگی اسرارآمیزی داشت و در سازمان‌های مخفی دولتی خدمت می‌کرد... در عصر خود آشکارا به کفر و الحاد متهم گشت... قتل او در مهمانسرایی به دست شخصی به نام اینگرام فریزر قتلی سیاسی شناخته شد... تراژدی دکتر فاوستوس نمایشنامه‌ای آمیخته از نظم و نثر است

کریستوفر مارلو، Marlowe, Christopher شاعر و نمایشنامه‌نویس انگلیسی (1564-1593) در کنتربری Canterbury زاده شد، پدرش کفاش بود و او پس از پایان تحصیلات اولیه در شهر زادگاهش با کمک خرج تحصیلی که به داوطلبان شغل روحانی تعلق می‌گرفت در کریستی کالج Christi College کمبریج به تحصیل ادامه داد، در 1584 در رشته‌ی هنر به دریافت لیسانس و در 1587 به درجه‌ی فوق‌لیسانس نایل آمد. مارلو زندگی اسرارآمیزی داشت و در سازمان‌های مخفی دولتی خدمت می‌کرد. در ضمن تحصیل دانشگاهی از طرف این دستگاه‌ها به خارج از کشور اعزام شد و به وساطت آنها از مخالفت مقامات دانشگاهی در امان ماند. از 1586 در لندن و در محله‌ی تئاتری‌ها، در ساحل چپ رودخانه‌ی تمز اقامت کرد، به سرودن شعر و نوشتن نمایشنامه پرداخت و با اهل ادب معاشرت یافت و تا 1592 به هنگام شیوع طاعون در لندن به‌سر برد، پس از آن نزد دوستی به نام کنت Kent رفت.

از مارلو شش تراژدی باقی است: «تیمور لنگ» Tamburlaine the Great در 1590 بدون ذکر نام نویسنده انتشار یافت که موجب شهرت مارلو گشت. این تراژدی به شعر آزاد ساخته شده و مارلو در آن اراده و قدرت را با برجستگی و رنگارنگی و گویایی خاص تجسم داده است. تراژدی «دکتر فاوستوس» The Tragicall History of Dr.Faustus نمایشنامه‌ای آمیخته از نظم و نثر است، بی‌آنکه به پرده‌های جداگانه تقسیم شده باشد. این تراژدی در 1588 ساخته شد و در 1601 بدون نام نویسنده و در 1604 با نام مارلو انتشار یافت. در این نمایشنامه نیز مانند تراژدی تیمور لنگ ادراک عظمت و قدرت وجود دارد، با این تفاوت که تیمور لنگ قهرمان استیلا و قدرت سیاسی است و فاوست مظهر قدرت بشری است که تا مرز نهایی دانش و معرفت و در عین حال کامجویی کشیده می‌شود. «یهودی مالت» The Jew of Malta در شعر آزاد در 1590 نوشته شد و در 1633 انتشار یافت. موضوع این تراژدی بر مبنای وقایع تاریخی مقرون به صحت قرار دارد و در آن نیز مانند دو نمایشنامه‌ی دیگر اراده‌های تزلزل‌ناپذیر و لجام‌گسیخته نشان داده شده است. در این سه تراژدی قدرت‌طلبی به صورت‌های گوناگون و در حد افراط توصیف می‌شود، خواه به صورت عطش سیری‌ناپذیر برای ثروت یا به صورت شهوت انتقام‌جویی یا شوق زیبایی. در تراژدی یهودی مالت نقائص بشری و عقیده‌ی ضدخدایی بیان گردیده است. پیروزی بزرگی که این نمایشنامه به‌دست آورد، بیشتر به جنبه‌های اجتماعی و سیاسی آن بستگی می‌یابد.

کریستوفر مارلو، Marlowe, Christopher

«ادوارد دوم» Edward II در 1593 اولین تراژدی تاریخی مهم مارلو است که شاهکار او به‌شمار می‌آید. مارلو در این تراژدی از نظر شعر و بیان موضوع بیش از پیش به پختگی دست می‌یابد و موفق می‌شود که در اشعار و اندیشه‌هایش نظم و تناسب بیشتری به‌کار برد، از درخشندگی سطحی و سخن پردازی پرطمطراق تراژدی‌های قبل بکاهد و عمق و مفهوم خردمندانه‌ای از ضعف و محدودیت فکری بشر عرضه کند تا بهتر بتواند سرگذشت شاه سست‌عنصر و احساس اینکه حتی کشتنش ترحم‌انگیز است، بیان کند و به صحنه‌های مبهمی ازتاریخ، واقعیت بیشتری بخشد. این اثر در تئاتر عصر الیزابت مقام ممتازی به‌دست آورد. تراژدی «قتل‌عام در پاریس» The Massacre at Paris که در 1589 نوشته شد و در حدود 1600 انتشار یافت، از نوع تراژدی‌هایی است که برمبنای کینه‌توزی گذارده شده. اثر دیگر مارلو تراژدی «دیدو، ملکه‌ی کارتاژ» Dido, Queen of Carthage در 1594 انتشار یافت. دو نمایشنامه‌ی اخیر نسبت به آثار دیگر مارلو در درجه‌ی پایین‌تری قرار گرفته است. آثار نمایشی مارلو اشعار غنایی او را تحت‌الشعاع قرار داده است، در حالی‌که این اشعار از دلنشینی و خوش‌آهنگی و انعطاف‌پذیری و انسجام بسیار برخوردار است، خاصه پیوستگی صور ذهنی با خصوصیت‌های اشخاص و بیان شعری در آنها با استادی فراوان انجام گرفته است. در منظومه‌ی «هیرو و لئاندر» Hero and Leander (1598) تغزل، درخششی خاص می‌یابد. این منظومه به سبب مرگ شاعر ناتمام ماند و به وسیله‌ی جورج چپمن George Chapman به‌پایان رسید. مارلو همچنین ترجمه‌ای از قطعاتی از آثار اووید Ovid و دیگران را نیز انتشار داده است.

در نظر عده‌ای از اهل ادب، مارلو در خلق بسیاری از نمایشنامه‌های عصر خود که بدون نام منتشر شده و حتی در چند نمایشنامه‌ی دوره‌ی جوانی شکسپیر دخالت داشته است. مارلو در عصر خود آشکارا به کفر و الحاد متهم گشت. یک‌بار نیز به سبب کشتن مهمانسراداری در ضمن دوئل و تهدید مقامات انتظامی به زندان افتاد. پایان غم‌انگیز زندگی مارلو و قتل او در مهمانسرایی به دست شخصی به نام اینگرام فریزر Ingram Friser قتلی سیاسی و اسرارآمیز شناخته شد.

زهرا خانلری. فرهنگ ادبیات جهان. خوارزمی

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...
بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...