معمولا نویسندگان داستان‌های جاسوسی، شهرت و ثروت خود را بیشتر مرهون زدوبند با بخش‌هایی از دولت‌ها هستند تا تکنیک‌های رمان‌نویسی و نوآوری‌های ادبی... جاسوسی که عمر حرفه‌ای‌اش به‌سرآمده وارد یک بازی می‌شود تا دست عناصر خائن و نفوذی را رو کند و سیستم امنیتی آلمان شرقی را به هم بریزد... تضاد احساسات انسانی را با وظایف حزبی و سیاسی به تصویر می‌کشد...


از برلین شرقی تا برلین غربی | شرق


«جاسوسی که از سردسیر آمد» [THE spy who came in from the cold‬] یک رمان جاسوسی از جان لوکاره [John Le Carre] انگلیسی است که مانند اغلب رمان‌های جاسوسی، به پشت پرده مناسبات سیاسی و کشمکش‌های درون حزبی آلمان شرقی پرداخته و زندگی و دنیای حرفه‌ای جاسوس‌ها و عناصر امنیتی انگلیس و همچنین درگیر شدن آنها را با نظام کمونیستی آن سوی دیوار برلین دستمایه داستان قرار داده است. ایراد بزرگ رمان این است که زیاد داستانی نیست و بیش از حد مستندوار و گزارشی می‌نماید. ازاین‌رو رمان در پاره‌ای بخش‌ها نه تنها مهیج و پرتعلیق نیست بلکه ملال‌آور و زیاده‌گوست. البته جای شکرش باقی است که از اغراق‌های یان فلمینگ‌گونه (خالق رمان‌های جیمز باند) در آن خبری نیست و شخصیت‌هایش از گوشت و استخوان انسان‌های واقعی تشکیل شده‌اند. نقطه اوج رمان در پایان آن است که خواب از سر مخاطب می‌پراند و یکباره به یاد او می‌آورد که در حال خواندن یک رمان جاسوسی است. 


«جاسوسی که از سردسیر آمد» [THE spy who came in from the cold‬] یک رمان جاسوسی از «جان لوکاره» [John Le Carre]

معمولا نویسندگان داستان‌های جاسوسی، شهرت و ثروت خود را بیشتر مرهون جسارت در پرداختن به مسایل امنیتی و زدوبند با بخش‌هایی از دولت‌ها هستند تا تکنیک‌های رمان‌نویسی و نوآوری‌های ادبی. رمان‌های جاسوسی پس از دوره جنگ سرد رونق بیشتری گرفتند و با توجه به تحولاتی که دنیا – به‌خصوص اروپا و آمریکا - را دربر گرفت، مشتاقان بسیار یافتند. بسیاری از تحلیل‌گران سیاسی، جنگ غرب با بلوک شرق را جنگی اطلاعاتی و امنیتی خواندند و شکست نظام کمونیستی و فروپاشی دیوار برلین را بیش از هر چیز ناشی از برتری اطلاعاتی غرب و سرویس‌های جاسوسی آن دانستند. ازاین‌رو عمده رمان‌هایی که با حضور شخصیت جاسوس‌های خیالی یا شبه‌واقعی نوشته شدند، دوره جنگ سرد را به تصویر کشیده و برتری هوشی و توانایی اطلاعاتی آنها را به رخ دنیا می‌کشند. رمان جان لوکاره نیز از این قاعده مستثنا نیست با این تاکید که در داستان‌گویی روشی گزارشی و رئالیستی را برگزیده است.  «جاسوسی که از سردسیر آمد» بیش از آنکه ارزش ادبی و جذابیت روایی داشته باشد، واجد اهمیت تاریخی است. شخصیت «لیماس» محور اتفاقات داستان است؛ جاسوسی که ظاهرا عمر حرفه‌ای‌اش به‌سرآمده، دستاویز بزرگ‌تر‌ها قرار گرفته و وارد یک بازی جاسوسی می‌شود تا دست عناصر خائن و نفوذی را رو کند و سیستم امنیتی آلمان شرقی را به هم بریزد. یکی از نکات مثبت رمان، مجالی است که نویسنده به شخصیت‌هایش می‌دهد تا فارغ از زندگی جاسوسی، به معنی واقعی به زندگی بیندیشند و عواطف و احساسات خود را بروز دهند و حتی تضاد احساسات انسانی را با وظایف حزبی و سیاسی به تصویر بکشند. در پایان رمان مشخص می‌شود که همه افراد درگیر یک جاسوس‌بازی بوده‌ و همگی فدای اهداف سیاسی حزب یا دولت متبوع خود بوده‌اند؛ اهدافی که لزوما با احساسات انسانی همخوان نیست و در جاهایی مرگ و کشتن انسان‌ها را مجاز و بلکه مطلوب می‌شمارد. رمان در پرداختن به رویدادهای آن دوره تاریخی، زیاد خودش را درگیر نمی‌کند و اشاره‌اش به وقایع جنگ سرد، اوضاع داخلی فرانسه و تزلزل ژنرال دوگل و... بسیار کوتاه و گذراست. در عوض آنچه بیشتر مورد توجه نویسنده قرار داشته، فرجام شخصیت‌های اصلی و فردیت آنها بوده است که شمه‌ای از ویژگی‌های جاسوس‌ها را - که ابزار دست مافوق‌ هستند- ارایه داده است.

در زندگی این آدم‌ها دروغ مجاز است و حتی روشی برای کسب اطلاعات محسوب می‌شود، زندگی با نام و مدرک جعلی، جزیی انفکاک‌ناپذیر از سبک زندگی آنهاست که این موضوع هویت و فردیت آنها را کاملا زایل کرده و ایشان را تبدیل به شی‌ای در خدمت سیستم کرده است. آنها هضم و جذب در هدف شده‌اند و به انسانی یا غیرانسانی بودن عمل و رفتارشان اهمیتی نمی‌دهند؛ حال می‌خواهد این هدف محترم باشد یا کسب ثروت و مدارج مدیریتی. آنها در مواقع لازم رئوف جلوه می‌کنند و در مقاطع دیگر خطرناک و خشن هستند و این تغییرات و بی‌ثباتی‌ها دلیلی ندارد مگر بی‌هویتی، از دست دادن فردیت و تعلق تام به سیستم. از آنجا که آنها وابسته به قدرت هستند احساس قدرت می‌کنند و چون خود را قدرقدرت می‌دانند، ترس از پیدا شدن رقیب، افتادن به ورطه حضیض و تبدیل شدن به مهره‌ای سوخته در سیستم یک لحظه آنان را‌‌ رها نمی‌کند. البته جان لوکاره درون‌کاوی چندانی در آدم‌هایش نمی‌کند و بیش از بازگشایی روان آنها درگیر قصه و جاسوس‌بازی پیچ‌درپیچی است که برای رمانش درنظر گرفته است. پایان‌بندی رمان او شبیه خیلی از فیلم‌هایی است که تاکنون درباره فرار از دیوار برلین دیده‌ایم. یک پایان‌بندی تراژیک و عبرت‌انگیز که با بازگشت لیماس به خوی انسانی و سوی فردیتش همراه است اما دیگر دیر شده و او همه چیزش را از دست داده و خود نیز در شرف نابودی است. رمان با همه ضعف‌هایی که دارد، برتری‌هایی نسبت به سایر رمان‌های جاسوسی دارد که از توجه نویسنده به شأن و شرافت انسانی و پرهیزش از شعارهای سیاسی برمی‌گردد. فرزاد فربد ترجمه خوبی از کتاب به دست داده ولی ترجمه روان او قادر به عمق بخشیدن به رمان و پوشاندن ضعف‌های اثر نیست.
[رمان خارجی «جاسوسی که از سردسیر آمد» نوشته جان لوکاره با ترجمه فرزاد فربد در 286 صفحه توسط انتشارات جهان کتاب‏‫ و در ۱۳۹۰ منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...