مایکل اسلاتر | محمد حسنلو

به جرات می‌توان گفت دیکنز در زندگی‌ مهمترین هدفش را استفاده از نوشته‌هایش برای حرکت اجتماعی و برانگیختن احساسات مردم جهت کمک به فقرا و راه‌اندازی سازمان‌های خیریه بود و به طور مستقیم به نظام‌های دولتی حمله می‌کرد و از فسادهای اداری و سودهای غیر قانونی شکایت داشت و حتی برای نصیحت و مشاوره سازمان‌های خیریه در نحوه هزینه مخارج خود مطالبی در روزنامه و کتابهای خود می‌نوشت و فکر می‌کرد با این کار تا حدودی می‌تواند به اصلاح جامعه کمکی کرده باشد.


چارلز دیکنز در هفتم فوریه 1812 در لند پورت پورتسموس به دنیا آمد‌. دومین فرزند از هشت فرزند الیزابت دیکنز و جان دیکنز، کارمند نیروی دریایی بود‌. به نظر می‌رسد سال‌های اولیه زندگی‌اش به صورت داستان بوده است‌. او خود را پسری کوچک و نه چندان تحت مراقبت، می‌پنداشت. وقت خود را در بیرون از خانه می‌گذراند. وی بعد‌ها در مورد خاطرات تکان دهنده‌ دوران کودکی‌اش و ذهن تصویری‌اش از مردم و حوادثی که در خلق رمان‌هایش به وی کمک بسیاری نمود‌، سخن می‌گوید.

خانواده‌اش به نسبت ثروتمند بودند و دیکنز حتی در مدرسه‌ خصوصی «ویلیام گیلز»‌ مدتی آموزش دید ولی بعد از چند سال، خانواده او به عللی دچار فقر می شوند و دیکنز در سن 12 سالگی مجبور می شود در کارخانه‌ قایق‌سازی کار کند.
چندی بعد موقعیت مالی خانواده بهبود یافت؛ مخصوصاً به واسطه پولی که از خانواده‌ پدرش به ارث رسید، با این وجود مادرش به علت بدهی که به کارخانه داشت از کار چارلز در کارخانه ممانعت نکرد و دیکنز هم هرگز مادرش را به این خاطر نبخشید و در اصل دلخوری و رنجشش از موقعیت و شرایطی که در آن زندگی می‌کرد درون‌مایه اصلی آثار او را شکل می‌داد.

دیکنز در رمان «‌دیوید کاپرفیلد»‌ که به اعتقاد بسیاری به وضوح رمانی است که به شرح زندگی خود نویسنده می‌پردازد‌، نوشته است: «‌برای من هیچ‌گونه پندی‌، تشویقی‌، دلداری‌، یاری و حمایتی از هر نوع و هر کسی وجود نداشت؛ طوری که امیدوار بودم زودتر به بهشت بروم‌.»
در ماه می سال 1827 دیکنز در اداره‌ الیس و بلکمور به عنوان کارمند حقوق شروع به کار کرد؛ دانشجوی سال آخری بود که استعداد وکیل شدن را داشت؛ حرفه‌ ای که بعد‌ها در بسیاری از آثارش تنفر خود را از آن نشان داد‌.

بعد از آن به عنوان تند‌نویس دادگاه در سن 17 سالگی مشغول به کار شد. در سال 1830 اولین عشق خود ماریا بیدنل‌ را ملاقات کرد، کسی که گفته شده است مدل شخصیت «دورا‌» در رمان ‌دیوید کاپرفیلد بود. رابطه‌ آنها با عدم رضایت خانواده‌ دورا مواجه شد و در نهایت با فرستادن دورا به مدرسه‌ای در پاریس خاتمه یافت.

در سال 1834‌، دیکنز حرفه‌ روزنامه‌نگاری را در پیش گرفت‌. بحث‌های پارلمان را گزارش می‌کرد و با دلیجان در انگلستان سفر می‌کرد تا مبارزات انتخاباتی را پوشش دهد‌. در این دوران نام مستعار  Boz  را برای خود انتخاب کرد.

در سال 1836 با کاترین تامپسون هوگارتس‌، دختر جورج هوگارتس‌، ویراستار روزنامه عصر (evening chronicle) ازدواج کرد‌؛ ازدواجی که حاصل آن 10 فرزند برای
چارلز دیکنز و همسرش بود.  بعد از زندگی مختصری در خارج از انگلستان؛ در ایتالیا و در سوئد، دیکنز موفقیت‌هایش را با نوشتن رمان‌های ‌«دیوید کاپرفیلد، ‌خانه‌ متروکه‌، ‌دوران سختی، دوریت کوچک، ‌افسانه‌ دو شهر و آرزوهای بزرگ» ادامه داد.

شخصیت‌های خلق شده توسط چارلز دیکنز از معروف‌‌ترین های ادبیات انگلیس هستند که به وضوح در ذهن باقی می‌مانند. «ابنزر اسکروج‌‌، میسیز گمپ، چارلز دارنی‌‌، الیور توئیست‌‌، آبل مگویچ‌‌‌ و...» بسیاری دیگر که به اندازه‌ای مشهور هستند که حتی می‌توان باور کرد که آنها در دنیای بیرون از داستان زندگی می‌کنند و داستان‌هایشان می‌تواند توسط نویسندگان دیگر ادامه پیدا کند.
اکثر رمان‌های مطرح دیکنز در ابتدا در ژورنال‌های هفتگی‌، ماهانه و به صورت بخش بخش چاپ شدند و بعد از آن به شکل یک کتاب درآمد. این نوشته‌های تقسیم شده، داستان‌ها را ارزان و البته قابل دسترس نمود و بخش‌های جدید به شکل گسترده‌ای متقاضی داشتند...

...
شش سال بعد از مرگ دیکنز، «جان فارستر‌» دوست صمیمی اش زندگینامه‌ دیکنز را منتشر کرد که بعد از او بسیاری از زاویه‌های مختلف درباره زندگی او کتاب نوشتند که آخرین آنها را «مایکل اسلاتر» نوشته است. وی در مقدمه کتابش می‌نویسد هرچند ما درباره
ویلیام شکسپیر چیزهای کمی می‌دانیم ولی درباره دیکنز همه چیز آشکار است چرا که تمام زندگی او را روزنامه‌نگاری و نوشتن تشکیل می‌دهد و در کتابش با عنوان «چارلز دیکنز: زندگی که با نوشتن تعریف شد» به همین موضوع اشاره می‌کند که تمام فکر و ذهن دیکنز نوشتن بود و به هیچ چیز دیگر فکر نمی‌کرد. این باعث می‌شد حتی در بعضی موارد از توجه به خانواده اش غافل شود.

اسلاتر در این کتاب که از سوی انتشارات دانشگاه ییل آمریکا در 720 صفحه منتشر شده است به طور مختصر دیکنز را با شکسپیر مقایسه می‌کند و می‌نویسد در پرداختن رمزگونه به حوادث و معضلات اجتماعی باید این دو نویسنده بزرگ ادبیات انگلیس را همکار خطاب کرد که شخصیت‌ها و تجربیات عمیق داستان‌هایشان در واقع بازگوی زندگی محیط اطراف و نوعی اعتراض به حوادث اجتماعی دوران حیات نویسنده است.
نویسنده این کتاب می‌نویسد که دیکنز حتی مجبور می‌شود «اولیور توئیست» را در حالی بنویسد که رمان «آقای پیکویک» یا «کاغذهای پیکویک» را نیمه کاره رها کند و به ضرورت رمانی بنویسد که فکر می‌کند باید در آن زمان بنویسد. و توئیست را نیز رها می کند و رمان «نیکولاس نیکلبری» را برای انتقاد از وضعیت روزنامه‌نگاری زمان خود دست می‌گیرد.

از همان ابتدا که دیکنز به طور حرفه‌ای نوشتن را شروع کرد موضوع کتاب‌های خود را انتقاد از معضلات اجتماعی زمان ویکتوریا انتخاب می‌کرد و هرچند برای بالا بردن تخیل خود روزی 10 تا 15 مایل پیاده روی می‌کرد ولی بیشتر داستان‌هایش را بیان واقعیت‌های پنهان جامعه و مشکلاتی تشکیل می‌داد که مردم اطرافش با آن دست به گریبان بودند و شخصیت عجیبش مثل بالا رفتن از کوه آتشفشان «وزوویوس» (Vesuvius) ناپل در ایتالیا و شرکت در جمع‌های نامتعارف و خطرناک باعث می‌شد به مردم نزدیک‌تر شود و برای شرکت در محفل‌های عمومی برای خواندن داستان‌هایش از توجه به خانواده‌اش بازمی‌ماند و بر خلاف اینکه در خانه فردی عبوس و گوشه گیر بود در بیرون از خانه با مردم می‌جوشید و جزئیات داستان‌هایش نیز از همین ارتباط ها منشا می‌گیرد.

«اسلاتر» در کتابش می‌نویسد: «به جرات می‌توان گفت دیکنز در زندگی‌ مهمترین هدفش را استفاده از نوشته‌هایش برای حرکت اجتماعی و برانگیختن احساسات مردم جهت کمک به فقرا و راه‌اندازی سازمان‌های خیریه بود و به طور مستقیم به نظام‌های دولتی حمله می‌کرد و از فسادهای اداری و سودهای غیر قانونی شکایت داشت و حتی برای نصیحت و مشاوره سازمان‌های خیریه در نحوه هزینه مخارج خود مطالبی در روزنامه و کتابهای خود می‌نوشت و فکر می‌کرد با این کار تا حدودی می‌تواند به اصلاح جامعه کمکی کرده باشد.»

دو رمان «خانه‌ متروکه» و «‌دوریت کوچک» به صورت استادانه و دقیق انتقاد از نحوه‌ اداره و اساس دستگاه ویکتوریایی را بسط دادند، دوریت کوچک که در مورد بی‌کفایتی و فساد آشکار دستگاه‌‌های اداری و احتکار و انحصار در بازارهای نا‌مرتب می‌باشد.

به عبارتی رمان‌های
چارلز دیکنز با وجود دارا بودن تمامی صفات و خصوصیات یک رمان موفق، آثاری هستند که به تفسیر و نقد جامعه نیز می‌پردازند. همچنین دیکنز یک منتقد خشم‌آلود نسبت به موضوعاتی همچون فقر و طبقه‌بندی‌‌های جامعه‌ مربوط به زمان سلطنت ملکه ویکتوریا بود.
دیکنز در تمامی آثارش‌، تمرکز خویش را بر انسان‌هایی با خصوصیات و تقریباً شیوه‌ زندگی مشترک حفظ می‌کند. دومین رمان دیکنز‌، الیور تویست‌، با توصیفاتش از فقر و جنایات شهری، خوانندگان را شوکه کرد و تصویری شفاف و واقعی از لندنی کثیف را به تصویر کشید که پیش از آن شاید دیده نمی‌شد.

در دیگر رمان‌های دیکنز نیز مرکزیت با کاراکتری آرمان‌گرا است، سامرسون در خانه‌ متروکه و دوریت‌ در دوریت کوچک...

چارلز دیکنز همچنین در رمان های خود بصورت کاملا ملموس به جزییات پرداخته است. آثار او چون مجموعه‌ای است مملو از داستان‌های کمدی، لطیف، مهیج، احساسی، عجیب و غریب، وحشتناک، غیرعادی، مرموز، خشن، رمانتیک و آموزنده.

دیکنز خوب می‌دانست که خوانندگان آثارش چه چیزی را دوست دارند و همچنین برای کسب درآمد از قریحه خدادادی‌اش بسیار مصمم بود اما همواره معتقد بود که رمان‌ها باید حامل پیام‌هایی باشند که احساسات اخلاقی را در خوانندگان برانگیخته و انقلابی اخلاقی در زندگیشان رقم بزند.
همین خط فکری باعث شد که در اعلامیه ترحیم وی، «لاندن تایمز» از
چارلز دیکنز به عنوان «بزرگترین آموزگار قرن نوزدهم» یاد کند.

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...