زندگی‌کردن در کابوسی پایان‌ناپذیر | اعتماد


رمان «هویت» [L'identite] میلان کوندرا که نشر قطره به تازگی چاپ بیست‌وپنجم آن را با ترجمه پرویز همایون‌پور منتشر کرده، شرح و تعریف داستانی حول نام خود است، ماجرای قصه شخصیتی به‌نام شانتال که چندسال پس از جداشدن از همسرش، زندگی جدیدی با فردی به‌نام ژان‌مارک را شروع کرده است. ژان‌مارک که همواره خود را عاشق و خواهان شانتال می‌داند، از انجام هیچ‌کاری برای معشوقه‌‌اش فروگذار نخواهدکرد. داستان با یک جمله کلیدی آغاز می‌شود. جمله‌ای سرد و حیرت‌انگیز از زبان شانتال: «مردها دیگر برای دیدن من سربرنمی‌گردانند.» این جمله‌ آغازگر تمامی ماجراهایی است که از این پس در قصه روایت می‌شود.

هویت» [L'identite] میلان کوندرا

شانتال با گفتن این جمله، به‌نحوی می‌خواهد از بالارفتن سنش و کمتر شدن جذابیتش سخن به‌میان آورد که مسبب ناراحتی‌اش شده و ژان‌مارک به دنبال به دست آوردن رضایت معشوقه‌اش، تصمیم به انجام ‌کاری می‌گیرد که این تصمیم، قصه را بین واقعیت و رویا معلق نگه‌می‌دارد. شانتال در میانه داستان به این موضوع نیز اشاره کرده که از زمانی‌که شانزده، هفده سال داشته، می‌خواسته مانند عطرِگل‌ سرخ باشد، عطر جهان‌گشایی «هیچ‌کس نمی‌تواند برضد احساسات کاری کند. احساسات وجود دارند و از دست هرگونه عیب‌جویی می‌گریزند. می‌توان خود را از کاری، یا از به زبان آوردن سخنی، سرزنش کرد، اما نمی‌توان خود را به سبب داشتن فلان یا بهمان احساس مورد سرزنش قرار داد، ولو به این دلیل ساده که هیچ نوع تسلطی بر آن نداریم.

«ژان‌مارک ‌تحت‌تاثیر سخنان و تلقینات ذهنی شانتال قرار می‌گیرد و برای رهایی معشوقه‌اش از افسردگی تلاش می‌کند تا نامه‌های بی‌نام و نشانی برای او بفرستد و او را تمام و کمال مورد ستایش قرار دهد و این حس نارضایتی او را از میان ببرد.» من همچون جاسوس شما را دنبال می‌کنم، شما خیلی زیبا هستید، خیلی زیبا «این نامه‌نوشتن‌ها ادامه پیدا می‌کند و ژان‌مارک بر این تصور است که معشوقه‌اش او را از این ماجرا خبردار می‌کند، اما هویت شانتال با مخفی نگه‌داشتن نامه‌ها، برای ژان‌مارک دستخوش شک و تردید و خشمی اندوهگینانه می‌شود. ژان‌مارک به‌تدریج دچارتمایلی ویرانگر و غریب می‌شود و حس می‌کند که معشوقه‌اش صورتی خیالی است و آن زنی نیست که او دوست می‌دارد. «هویت» واژه‌ای که قصه پیرامون آن شکل می‌گیرد، بالواقع شباهت بسیار زیادی به داستان شب‌های روشن داستایفسکی دارد و بارزترین ِآن، آنجایی پدیدار می‌شود که هویت معشوقه زیرسوال می‌رود.

هویت شانتال و تردید ژان‌مارک، مخاطب را با پرسش‌هایی حول زندگی انسان معاصر، زوایای مبهم و ناشناخته آن و سرگشتگی‌های جان و روان روبه‌رو می‌کند. آدمی در این عصر گرفتار دلتنگی و ملال است و نویسنده این سخنان را به شیرینی و زیبایی برای مخاطب باز می‌گوید. حتی جمله پایانی داستان «چراغ را سراسر شب، روشن خواهم گذاشت، همه شب‌ها»مخاطب را به یاد شب سوم دیدار در داستان داستایفسکی می‌اندازد، شبی که به ناگاه همه‌چیز تغییر کرد و ادامه زندگی بعد از آن، با ترس همراه شد.

میلان کوندرا نویسنده اهل جمهوری چک که در سال 1975 به فرانسه تبعید شد، در آگوست ۱۹۶۸بعد از حمایت از جنبش اصلاح‌طلبانه حزب کمونیست چکسلواکی معروف به بهار پراگ و پس از اشغال کشور توسط ارتش سرخ شوروی، نامش در فهرست سیاه قرار گرفت و انتشار کتاب‌هایش و عرضه آنها در کتابخانه‌ها ممنوع شد. او که تاکنون چندین بار نامزد دریافت جایزه نوبل ادبیات شده است، هویت را نخستین‌بار در سال 1998 به زبان فرانسوی به چاپ رسانیده است و پس از آن دکتر پرویز همایون‌پور که پژوهشگر و مترجم بسیاری از آثار کوندرا بود، به شیوایی تمام آن را به زبان فارسی ترجمه کرده است.داستان جایی با یک پرسش به پایان می‌رسد، «چه‌کسی رویا دیده است؟ چه کسی آن را تصور کرده است؟ شانتال؟ ژان‌مارک؟ هردو؟و از آغاز کدام لحظه‌، زندگی واقعی آنان مبدل به این وهم و خیال شوم شده است؟»
پاسخ را هیچ‌کس نمی‌داند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...