راز عروسکهای دفنشده | کافه داستان
«عروسک یکچشم» [Scary Tales One eyed Doll] نوشته جیمز پریلر [James Preller]، اولین جلد از مجموعهی «قصههای ترسناک» به شمار میرود که بهتازگی با ترجمهی مائده مرتضوی منتشر شده است. این مجموعه بنا به گفتهی مترجم، مورد تأیید انجمن معلمان دوبلین و از مجموعههای متناسب ژانر وحشت برای کودکان دبستانی است.
ترس که حالتی از احساس است، همواره عاملی جهت احتیاط معرفی میشود. در واقع ترس، تجربهای است ذهنی از چیزی تهدیدکننده که وجود خارجی ندارد. بچهها در دورههای مختلف زندگی ترسهای زیادی را تجربه میکنند. باریوس هارتن، میگوید: «در گذشته ترس کودکان در تکوین نظریههای جدید رفتار نقش عمدهای داشته است.»
برای داستانهای ترسناک، چه بزرگسال و چه کودک، سه عامل مهم در روند و مسیر داستان نقش مهمی دارند. اضطراب، ترس و نگرانی، سه سازهی فرضی هستند که یک رشته رویدادهای ذهنی را نشان میدهند. از مهمترین مسائل در کتابهای ژانر وحشت کودک و نوجوان، عامل ایجاد ترس یا به گفتهای دیگر ابزار انتقال ترس است. در پسِ این ترس، حفظ جایگاه انسانی قهرمان داستان نمود پیدا میکند. در اغلب داستانهای ترسناک کودک و نوجوان، قهرمان، کودک یا نوجوانی تنهاست که با موجودی غیر از انسان، مثل روح یا موجودات ماورایی یا ظاهراً بیجانی چون عروسک و جادوگرهایی از دنیایی دیگر روبهرو میشود که قصد دارند روح او را تسخیر کنند. هدف اصلی این موجودات شرور، نفوذ به ذات انسانی قهرمان و تغییر او از خوب به بد است. پایانبندی اغلب این داستانهای کودک، در نهایت غلبهی نیکی بر شر است.
داستان «عروسک یک چشم» از جنس همان گره داستانهای ترسناک است. یک صندوقچه قدیمی مدفون و حیاط خانهای متروک و عجیب. تیانا و مالیک خواهر و برادری که دو شخصیت اصلی داستان هستند، صندوقچه را پیدا میکنند. با پیدا شدن صندوقچه و بازشدن آن، اتفاقات ترسناکی میافتد. عروسک درون صندوقچه، جادوگریست که تمایل دارد تیانا را تسخیر کند؛ هر چه میگذرد، عروسک از نظر ظاهری بیشتر شبیه تیانا شده و تیانا بیشتر از حالت عادی خود دور میشود.
در ادبیات ژانر وحشت و همچنین فانتزی و تمام زیرشاخههای آن پیشفرضهایی وجود دارد. در رمانهای ژانر بهخصوص وحشت استفاده از یک سری فضاها و اِلمانهایی چون خانههای متروکه، شهربازی، دهکده یا روستایی با جمعیت کم و جامعه ساکن کوچک، مدرسه و بیمارستانهای قدیمی و… متداول است. عناصری تکراری نظیر عروسک، نقاب و ماسکهای فانتزی، آینه و دلقک نیز در داستانهای ترسناک کودک به وفور یافت میشوند. عروسک این داستان عنصری آشنا در طول زندگی روزانهی کودکان است و شاید بچهها بیشترین حس همذاتپنداری را در گروه عروسکها ببینند.
انتخاب داستانی ترسناک برای گروه سنی دبستان کار راحتی نیست. در گروه سنی بالاتر این الگو شکسته شده و خواننده نوجوان بلافاصله وارد فضای وحشت میشود. در کتابهای ژانر ترسناک گروه سنی بالاتر از دبستان، دست نویسنده بازتر است. چه بسا اغلب داستانهای ترسناک بزرگسال، مخاطب را از همان چند صفحهی اول با فضای دهشتناک و موجودات فرا زمینی روبهرو میکند.
در داستانهایی از این دست، راوی داستان، با همراهی و یاری اعضای خانواده و دوستان به هدف نهایی دست پیدا میکند. مخاطب داستان «عروسک یکچشم»، همزمان با قرارگرفتن در مسیر ماجرای ترسناک، با مسئلهای آموزشی هم روبهرو میشود. داستان، دارای صحنههای آنچنانی ترسناک و دلهرهآور بهشدت داستان نوجوان و بزرگسال نیست. چنانکه گاهی با حضور شخصیتی طنزآمیز و بیخیال احساس ترس در ماجراها کمرنگ میشود. در اینجا سوداپاپ وارد ماجرا میشود و حواس کودک را از درگیرشدن با ترس پرت میکند. چه بسا کودک در قالب ماجراهای ترسناک، احترام به ارزشها، همیاری و همکاری با دیگران را بهتر یاد میگیرد؛ چرا که برای حفظ جان و دوری از هر نوع شری به یاری دیگران هم نیاز دارد.
در عصر حاضر، ژانر وحشت، مثل سابق فقط به قصد ترس ارائه نمیشود و ریشههایی در در علم روانشناسی نیز دارد. در این زمان، نویسنده وظیفهی مهمتری بر دوش دارد. او باید بتواند ویژگیهای شخصیتی قهرمان داستان را به مخاطب بشناساند تا مخاطب هم درک درستی از کنشها و واکنشهای قهرمان داشته باشد. پس نویسنده باید تا حدود زیادی از علم روانشناسی و درک احساساتی نظیر ترس، اضطراب و نگرانی آگاهی داشته باشد.
داستانهای کودکان معمولاً با ترکیبی از دروغ و راستی به وجود میآیند و البته بسته به نوع و ژانر داستانی، این تناسبات تغییر پیدا میکنند. اما در هر حال نویسنده میداند که در نهایت داستان کودک، چه ترسناک، چه علمی تخیلی و چه طنز و… مفاهیمی ارزشی چون مسئولیتپذیری، تعصب خانواده، همکاری و انسانبودن را به مخاطب منتقل میکند. در «عروسک یکچشم» مالیک، خودش را نسبت به خواهر کوچکترش، مسئول میداند و بیشترین تلاش را در جهت رهایی تیانا انجام میدهد.
در جلد اول این مجموعه، نویسنده مخاطب را با جزئیاتی از زندگی روزانهی خانوادهی این خواهر و برادر آشنا میکند. پدر و مادری پرمشغله و کمتوجه به تیانا که کوچکتر است. این تنهایی مسئله کمی نیست. نکتهی مهمتر داستان این است که تیانا هیچ دوستی ندارد و تنها برادرش را به عنوان دوست و همراه میشناسد. تنهایی تیانا یک مشکل درونیست و کاملاً در ارتباط مستقیم با خانوادهی پرمشغلهی او. احتمالاً علاقهی تیانا به عروسک پیدا شده در صندوق بیارتباط به تمام این موارد نیست. نویسنده به قصد، شباهتی ظاهری میان عروسک و تیانا در داستان رقم میزند تا آن اندازه که این شباهت در روند داستان پیش رفته و در اغلب سطرهای داستان تکرار میشود. نکتهی دیگر این است که بقیهی افراد زشتی و پلشتی عروسک را میبینند، اما تیانا که بهتدریج به آن وابسته شده، عروسک را همچون موجودی زنده و دوستِ نداشتهاش میبیند.
عروسک، بر خلاف سبقهی تاریخیاش، کالایی تزئینی نیست؛ بلکه ساختهای بشریست که بیشترین مورد سرگرمی و بازی بچهها در سنین کودکی هم به شمار میرود. اما جالب اینجاست که در اکثر فیلمها و داستانهای ژانر وحشت، عروسک، دلقک و انواع و اقسام اسباببازیهای متحرک به عنوان عنصری حامل ترس استفاده میشوند. شاید نویسنده «عروسک یکچشم» نیز از روی عمد برای درک بیشتر بچهها، از همین عناصر آشنا جهت بسترسازی مناسب و انتقال مفاهیم ترسناک و دلهرهآور در ژانر وحشت بهره برده است.