جوان، کتاب دارد و پیرمرد چاقو. سکویی نیز در بین طبقات حرکت میکند... ساختمان، در کل ۳۳۳ طبقه دارد، بنابراین ۶۶۶ نفر در این جهنم شیطانی هستند... غذاها پسمانده طبقات بالاتر است... عدالتی در کار نیست و پیرمرد نیز همطبقهایهای خودش را خورده است... دوگانه نمادین دنکیشوت و سانچو پانزا شکل میگیرد... افراد میتوانند به یکدیگر کمک کنند، اما شاهد «جنگ همه، علیه همه» هستیم... جهانی شیطانی، تاریک، ناامید و پوچ.
نگاهی به فیلم «پلتفرم» اثر گازتلو- اُورُوتیا | اعتماد
فیلم «پلتفرم»[The Platform] یا «سکو» (۲۰۱۹) به کارگردانی گالدر گازتلو-اوروتیا [Galder Gaztelu-Urrutia] که در ژانرهای درام علمی- تخیلی و ترسناک ساخته شده ابتدا با عنوان «حفره» در اسپانیا پخش شد. این فیلم بهطور روشن به مضمون طبقات در جامعه سرمایهداری و زندگی نیهیلیستی میپردازد و از لحاظ بینامتنیت من را یاد رمان «برج» به نویسندگی جی.جی بالارد و مقالات «افسانه سیزیف» اثر آلبر کامو انداخت.
قصه با حضور جوانی به نام گورنگ و پیرمردی به نام تریماگاسی در طبقه چهل و هشتم از سازهای عجیب و غریب در ساختمانی بزرگ به نام «حفره» آغاز میشود. جوان، کتاب دارد و پیرمرد چاقو. سکویی نیز در بین طبقات حرکت میکند و غذا و نوشیدنی را در اختیار انسانها قرار میدهد ولی به نظر میرسد به طبقات پایینتر چیزی نمیرسد. این ساختمان، در کل ۳۳۳ طبقه دارد، در هر طبقه هم ۲ نفر به مدت محدودی زندگی میکنند، بنابراین ۶۶۶ نفر در ساختمان حاضر هستند که بهطور ویژه به نمادهای شیطانی اشاره دارد یعنی نویسندگان قصد دارند این حفره را چون جهنمی شیطانی القا کنند. مفاهیمی چون طبقات اجتماعی، نابرابری اجتماعی، سرمایه فرهنگی، تمایز، آدمخواری، ذائقه طبقاتی، اخلاق طبقاتی و... در فیلم «پلتفرم» یا «سکو» دراماتورژی شدهاند که نشان میدهد فیلمنامهنویسان آن، یعنی دیوید دسولا و پدرو ریورو دیدگاهی انتقادی نسبت به زندگی روزمره اکنون را در نظر داشتهاند.
قهرمان فیلم، بهطور مشخص، گورنگ یعنی همان جوان کتابخوان آغازین است، زیرا ما اطلاعات داستانی را همزمان با او دریافت میکنیم و به همراه اوست که به موقعیتها واکنش نشان میدهیم. نمای آغازین فیلم، شاتی کاملا بسته از چشمان گورنگ است که تازه باز میشود و پیرمردی را در انتهای اتاق میبیند. انگار او تازه متولد شده است. پیرمرد میگوید در طبقه چهل و هشتم هستند و سوال اصلی هم این است که چه باید بخورند؟! جوان میپرسد که آیا در جایی به نام حفره هستند؟ پیرمرد هم جواب مثبت میدهد. گورنگ از جایش بلند میشود و به طبقات بالا و پایین نگاه میکند. دوربین به صورت «نقطه دید آبژکتیو» در پشت شانه جوان قرار میگیرد تا ما هم با او در جریان موقعیت داستان قرار بگیریم. این تکنیک کارگردان به خوبی جواب میدهد. گورنگ از پیرمرد میپرسد که قرار است در ساختمان چه کار کنند؟ و پیرمرد هم جواب میدهد: «معلومه، خوردن! بعضی مواقع آسونه و بعضی وقتها هم سخته، اما بستگی به طبقهات داره.» فرضیه دراماتیک فیلمنامه در همان آغاز فیلم شکل میگیرد. افرادی در ساختمانی به نام حفره هستند که در آن به صورت طبقاتی، زندگی میکنند و باید زنده بمانند. پیرمرد مانند استاد یا پدری دانا به جوان میگوید: «با پایینیها صحبت نکن چون پایین تو هستن. بالاییها هم جوابتو نمیدن چون بالای تو هستن.» بعد هم مشخص میشود جای افراد در طبقات به صورت کاملا شانسی، ماهی یکبار تغییر میکند و معلوم نیست به کدام طبقه بروند!
درست در این موقعیت است که سکوی غذا به طبقه چهل و هشتم میرسد. پیرمرد با ولع فراوان غذا میخورد ولی جوان حالش خراب میشود، زیرا «غذاها پسمانده طبقات بالاتر است.» وقتی پیرمرد غذایش را تمام میکند، تفی هم روی آن میاندازد و میگوید که احتمالا بالاییها هم این کار را کردهاند. جوان داوطلبانه به حفره آمده است تا هم سیگار را ترک کند و هم کتاب دنکیشوت را بخواند و هم بتواند در عرض شش ماه، مدرک معتبر دانشگاهی بگیرد. جوان نمادی از دنکیشوت در جامعه سرمایهداری اکنون است، زیرا کتاب دنکیشوت را هم همراه خود آورده و از نظر ظاهری هم شبیه آن شخصیت داستانی است. دانشگاه هم به مضحکه کشیده میشود، زیرا در حقیقت قرار است مدرک اصلی را در زندگی واقعی دریافت کنیم. از سوی دیگر، مدرک را نهادی وابسته به قدرت به دانشجو میدهد و فرقی نمیکند او از چه راهی به مدرک برسد.
پیرمرد به جوان میگوید به او گفتهاند به خاطر قتل فردی دیگر یا باید به تیمارستان برود یا به حفره! پس او اینجا را انتخاب کرده است و قرار هم نیست مدرکی بگیرد. حالا باید چند مکاشفه و نقطه عطف در فیلمنامه رخ بدهد تا به پرده دوم برسیم، پس جوان متوجه میشود عدالتی در کار نیست و پیرمرد نیز همطبقهایهای خودش را به علت گرسنگی خورده است. سپس زنی روی سکوی غذا ظاهر میشود که دنبال فرزندش میگردد. بعد هم مدت یک ماهه اقامت در طبقه چهل و هشتم تمام میشود و آنان به طبقه ۱۷۱ میروند. حالا تمام خوشیهای جوان تمام میشود، زیرا دیگر غذایی در کار نیست و پیرمرد هم دست و پای او را بسته و میگوید اگر گشنگی به او فشار بیاورد مجبور است جوان را بکشد. وقتی پیرمرد تصمیم به آدمخواری میگیرد آن زن جستوجوگر به جوان کمک میکند و حالا داستان به مسیر دیگری پرتاب میشود، زیرا گورنگ جوان متوجه میشود که باید در ساختار غیراخلاقی حفره تغییراتی ایجاد شود. او پس از گذشت یکماه دیگر با زنی محترم که دارای سرمایه فرهنگی بالایی است در طبقه سی و سوم هم طبقه میشود و تلاش میکند طبقات دیگر را نصیحت کند تا از این طریق غذا را به طبقات پایینتر برساند اما موفق نمیشود و بعد هم آن زن به دلایلی خودکشی میکند.
در ادامه گورنگ به طبقه ۲۰۲ میرود و پس از تحمل گرسنگی و اوهام فراوان، در طبقه ششم بیدار میشود. گورنگ جوان تصمیم میگیرد به کمک سیاهپوست درشتاندامی که حالا با او هم طبقه شده است با هر سلاحی که در اختیار دارند به طبقات پایینی بروند و به همه انسانها غذا بدهند تا هم تغییری حاصل و هم ساختار حفره خرد شود. اینگونه است که دوگانه نمادین دنکیشوت و سانچو پانزا شکل میگیرد و سفر آنها آغاز میشود اما این سفر قهرمانانه قرار است به چه چیزی ختم شود؟ خون و خونریزی سنگینی در میگیرد و سیاهپوست هم کشته میشود ولی فرزند آن زن دیوانه پیدا میشود و گورنگ هم به این نتیجه میرسد که این کودک، پیغامی ویژه به ساختار حفره خواهد بود. اینگونه است که گورنگ در لحظات واپسین عمرش به قعر حفره میرود و دختر هم با سکو به بالا. در نهایت، فیلم با نمایی بسته از صورت کودک تمام میشود.
طبقات شیطانی در حال مصرف تظاهری
همانطور که رابرت باکاک در کتاب «مصرف» و ژان بودریار در «جامعه مصرفی» میگویند مصرف دیگر در خدمت رفع نیازهای مادی و جسمانی نیست، بلکه انباشته از نشانهها و نمادهای فرهنگی است. مصرف تظاهری که با عنوانهای دیگری چون مصرف جلوهفروشانه، مصرف نمادین و مصرف نمایشی نیز ترجمه شده است بخش اصلی نظریه تورستین وبلن را در کتاب طبقه تنآسا تشکیل میدهد. اصل نظریه طبقه تنآسا این است که مدلی تاریخی از تغییر تنآسایی متظاهرانه (اتلاف وقت) به مصرف متظاهرانه (اتلاف پول) ارایه میکند. وبلن بر نیاز انسانها برای تمایزات اجتماعی حسادتبار از راه نمایش کالاهای مصرفی تمرکز میکند. طبقه بالا از مصرف متظاهرانه بهره میبرد تا خودش را از طبقات پایینتر متمایز کند، در عین حال پاییندستیها هم میکوشند از طبقات بالایی تقلید کنند. فیلم «پلتفرم» یا «سکو» نیز چنین تصویری از طبقات به نمایش میگذارد، اما تصویری که ارایه میدهد بسیار خشن است و به سبک زندگی اکنون شباهت بیشتری دارد.
مفهوم سبک زندگی که بهطور جدی از نوشتههای ماکس وبر پیگیری شد هم معرف ثروت و طبقه اجتماعی است و هم رفتارها، ارزشها و نگرشهای افراد بهطور خاصه در جامعه مصرفی اکنون را نشان میدهد. گئورگ زیمل نیز دریافته بود بورژوازی شهر برلین برای غلبه کردن بر گمنامی حاصل از زندگی کردن در کلانشهرهایی با جمعیت بالا، به مصرف روی میآورد. استفاده از لباسها و وسایل خاص به فرد این امکان را میدهد که فردیت خود را بازیابد و وجود خود را به جامعه اثبات کند؛ به عبارتی شخص در شهرهای بزرگ مصرف میکند تا برای خود هویتی را بسازد که دوست دارد باشد؛ بنابراین، او میتواند خود را از دیگران متمایز کند. کاراکترهای طبقات مختلف فیلم «پلتفرم» نیز با غذا ندادن به دیگری، هویت خود را میسازند. طبقات پایینی نیز به سرعت از طبقات بالاتر تقلید میکنند و همه به دنبال بقای فردی هستند نه رستگاری جمعی.
توجیه کردن بقای اصلحتر در جنگل
نکته بسیار مهم در فیلم «پلتفرم» این است که افراد به طور شانسی در طبقات مختلف حاضر میشوند و دیگر بحث هوش و ژن خوب و استعداد ذاتی مطرح نیست. تمام انسانها به دنبال بقای خود هستند و تنها دو شخصیت این ساختار را به هم میریزند؛ یکی آن زن جستوجوگر است که دنبال فرزندش است و دیگری، گورنگ کتابخوان است. خشونت نمادینی که در ساختار طبقاتی حفره در جریان است هیچ منطق و دلیل خاصی ندارد، زیرا افراد میتوانند به یکدیگر کمک کنند، اما شاهد «جنگ همه، علیه همه» هستیم. دلایل شکلگیری این ساختمان مشخص نیست و رییس یا مسوول آن هم نامعلوم است. آیا این واقعیت است؟ پیر بوردیو، واقعیت را شبکهای از روابط میداند و مجموعه این روابط است که «فضای اجتماعی» را میسازد. فضای اجتماعی نیز هم حوزه قدرت و هم حوزه منازعه است و عاملان درون آن به رویارویی مشغولند. به گفته بوردیو، خشونت نمادین، به معنای تحمیل نظام نمادها و معناها (یعنی فرهنگ) به گروهها و طبقات است به نحوی که این نظامها به صورت نظامهایی مشروع تجربه شوند. مشروعیت نیز موجب ابهام و عدم شفافیت روابط قدرت میشود و بدینترتیب تحمیل یاد شده با موفقیت انجام میگیرد. بوردیو از مفهوم «میدان» نیز استفاده میکند که شبیه به مفهوم «طبقه» در مارکسیسم است. از نظر بوردیو، هر میدان از چهار سرمایه تشکیل شده است: سرمایه اقتصادی، سرمایه فرهنگی، سرمایه اجتماعی و سرمایه نمادین. به عبارت دیگر میدان مانند نوعی بازار رقابتی است. ساختمان فیلم «پلتفرم» نیز مانند میدانی تاریک و کور است که در آن هیچ سرمایهای کارکرد ندارد و تنها شانس، زندگی حیوانی و غیراخلاقی است که همه چیز را هدایت میکند. این فیلم تصویری ناتورالیستی از نبرد طبقاتی را روایت میکند که حتی توزیع عادلانه غذا هم در آن معنا ندارد پس به شدت نیستانگار یا نیهیلیستی است. تصویر بازگشت کودک به اول در پایان فیلم نیز نمادی از تکرار مکررات یا افسانه سیزیف است. همان کسی که متوجه شد تمام کارهایش پوچ است. بنابراین، فیلم «پلتفرم» جهانی شیطانی، تاریک، ناامید و پوچ را روایت میکند.