زن با وقاحتی بیاندازه و خشمی غرورآمیز با کلفتش حرف میزند: «بروید عقب. شما بوی حیوانات طویله را میدهید... نوبت به کلفت میرسد و او با همان خشونت خشماگین و باورنکردنی، بیزاری خود را از وضع زندگیاش ابراز میدارد. درست در لحظهای که به اوج خشم و خروش رسیده است و گویی میخواهد اربابش را خفه کند، ناگهان صدای زننده و بیموقع ساعت شماطه بلند میشود. بازی به پایان میرسد... محبت سطحی و ارزانیافته و تفقدآمیز خانم خانه هیچ مرهمی بر دل چرکین آنها نمینهد
...
شاید بتوان گفت که سینما غار پیشرفته افلاطون است... کاتلین خونآشامی است که از اعتیادش به خون وحشتزده شده است و دیگر نمیخواهد تسلیم آن شود. بهعنوان یک خونآشام، میداند که چگونه خود را از بین ببرد. اما کازانووا میگوید: «به این راحتی هم نیست»... پدر خانواده در همان آغاز شکلگیری این بحران محل را بهسرعت ترک کرده و این مادر خانواده است که بچهها را با مهر به آغوش کشیده است. اینجاست که ما با آغاز یک چالش بزرگ اخلاقی مواجه میشویم
...
خواهر و معشوقهاش، دروسیلا میمیرد و کالیگولا بر اثر مرگ او به پوچی زندگی بشر پی میبرد... آنچه کالیگولا میخواهد این است که به اندازهی سرنوشت بیرحم شود تا از خلال بیرحمی او انسانها به آن «بیرحمی دیگر» پی ببرند ... بزرگزادگان دربار را به صورت عروسکهای خیمهشببازی درمیآورد که ریسمانشان در دست اوست. آنها را وامیدارد تا برای نجات زندگی خود همهچیز را تسلیم کنند و به همه چیز پشت کنند، یعنی همهی آنچه در واقع علت وجودی زندگی آنهاست
...
کاهنهای بود فضیلتمند و درباره حقیقت عشق و اینگونه مسائل، فردی بود صاحبنظر و بسیار روشن... آنچه درباره حقیقت عشق میدانم خود مدیون او هستم، در عشق، او آموزگار من بود... عشق نه نیک است و نه زیبا، بلکه از جنس پریان است. او هر یک از موجودات خدایی را تفسیر کرده به یکدیگر پیوند میدهد. عشق فضای فاصله میان خدایان و انسانها را به وجود خودش پر ساخته و سراسر جهان هستی را به همدیگر میپیوندد
...
اوضاع به قدری سخت شده که بین 9 شخصیت نمایش بعضی به خودکشی اندیشیدهاند... زیستن در امریکا، شما را امریکایی نمیکند. شما باید یاد بگیرید از میوههای امریکاییها لذت ببرید اما شما از این میوهها لذت نبردهاید. شما تنها از خارها و سختیها لذت بردهاید... درباره نیمه تاریک جامعهاند. آدمهایی که دیده نمیشوند... به کنشگران جدی کمپینهای انتخاباتی دونالد ترامپ بدل شدند
...
شیوه «فست فود» شبکههای اجتماعی، حتی نویسندگانی را که حرفهشان در همین حوزه است بسیار تنبل کرده... با خنده تلخی میگفت اگر من کارم را بلد نبودم چرا باز امکانات دادند و باز توقیف کردند؟... میگویند تقوایی خیلی تنبل است درصورتی که کاری که من میکنم تنبلی نیست، دقت است... فیلمنامه «چای تلخ» موجود است و میتوان دید که چه اقتباس جذابی از داستان سامرست موام انجام شده ... هیچ وقت دار و دستهای پشت سرش نبود
...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
دختری نوجوان، زیبا و در آستانه بلوغ است و به خاطر فقر خانوادهاش در یک محله بدنام زندگی میکند... خواهرش نیز یک زن بد نام است... با رسیدن به سن بلوغ باید کار خواهر بزرگترش را انجام دهد تا کمک خرج خانواده باشد... پسر یک راهب ریاکار بودایی است... عاشق میدوری میشود اما خجالت میکشد از اینکه عشقش را به میدوری اظهار کند؛ بهرغم اینکه همانند سایر همبازیان خود به کار خواهر بزرگتر میدوری آگاه است
...
تمایل به مبادله و خرید و فروش انگیزههای غریزی در انسانها نیست، بلکه صرفاً پدیدهای متاخر است که از اروپای قرن 16 آغاز میشود... بحران جنگ جهانی اول، رکود بزرگ و جنگ جهانی دوم نتیجه عدم تعادل بین آرمان بازار و رفاه اجتماعی و ناتوانی هرگونه ضدجنبش اجتماعی، نظیر سوسیالیزم و کمونیزم، برای کاهش تنشها بود... تاریخ انگلیس، از جنبش حصارکشی در قرن شانزدهم تا لغو قانون حمایت از فقرا در 1834، تاریخ کالایی سازی جامعه و طبیعت است... نئولیبرالها و فاشیستها همچنان مشغول آرمانشهر بازارند!
...
سنت حشرهشناسی در ایران به دانشکدههای کشاورزی پیوند خورده و خب طبعا بیشتر پژوهشگران به مطالعه حشرات آفت میپردازند... جمله معروفی وجود دارد که میگوید: «ما فقط چیزهایی را حفاظت میکنیم که میشناسیم»... وقتی این ادراک در یک مدیر سازمانی ایجاد شود، بیشک برای اتخاذ تصمیمات مهمی مثل سمپاشی، درختکاری یا چرای دام، لختی درنگ میکند... دولت چین در سالهای بعد، صدها هزار گنجشک از روسیه وارد کرد!... سازمان محیط زیست، مجوزهای نمونهبرداری من در ایران را باطل کرد
...
چه باور کنید و چه نکنید، خروج از بحرانهای ملی نیز به همان نظم و انضباطی نیاز دارند که برای خروج از بحرانهای شخصی نیاز است... چه شما در بحران میانسالی یا در بحران شغلی گرفتار شده باشید و چه کشور شما با کودتا توسط نظامیان تصرف شده باشد؛ اصول برای یافتن راهحل خروج از بحران و حرکت روبه جلو یکسان است... ملتها برای خروج از تمامی آن بحرانها مجبور بودند که ابتدا در مورد وضعیت کنونیشان صادق باشند، سپس مسئولیتها را بپذیرند و در نهایت محدودیتهایشان را کنار بزنند تا خود را نجات دهند
...
در ایران، شهروندان درجه یک و دو و سه داریم: شهرنشینان، روستانشینان و اقلیتها؛ ما باید ملت بشویم... اگر روستاییان مشکل داشته باشند یا فقیر باشند؛ به شهر که میروند، همه مشکلات را با خود خواهند برد... رشدِ روستای من، رشدِ بخش ماست و رشدِ شهرستانِ ما رشد استان و کشور است... روستاییان رأی میدهند، اهمیت جدولی و آماری دارند اهمیت تولیدی ندارند! رأی هم که دادند بعدش با بستههای معیشتی کمکشان میکنیم ولی خودشان اگر بخواهند مولد باشند، کاری نمیشود کرد... اگر کسی در روستا بماند مفهوم باختن را متوجه
...