ماجرای سفر هجده ساعتهی کارگران غیرقانونی فلسطینی به اسراییل است... کار دیگری برایم پیدا کن، آنوقت ببین میروم یا نه. بِدنا نعیش، یامّ: ما میخواهیم زندگی کنیم، مادر... بیش از هر کسی ما «مراد» را خواهیم شناخت؛ مراد کارگر، مراد عیاش، مراد جنگجو، مراد مومن و مراد نوازنده... خندههای رمزی را به «خندههای موتسارت جوان در فیلم آمادئوس» تشبیه میکند و جذابیت ساعد را به «راسل کرو در گلادیاتور»... در رویاروییاش با اسراییلیها کوتاه مینویسد: «دکتر جکیل و مستر هاید»
...
اتفاقهای واقعی را با دقت کنار هم میچیند و بعد خیلی آرام میگوید بیا این چیزی بود که من در جبین دنیا دیدم... سرگذشت و زندگی خودش را دربرمیگیرد، از محل تولد، روزهای کودکی و حمایتِ برادرش تا روزهای سرگشتگی و شهری که دوست دارد در آن بمیرد... خودش را در مرکز قرار میدهد و بعد درباره عشق و مرگ مینویسد... در ستایش تنشهای درونی نوشته شده است، چیزی که آدمهای معمولی از آن فرار میکنند و آدمهای نامعمولی مثلِ حبیبه جعفریان در آن خیره میشوند و دنبال چیزی میگردند
...
روایتی از خاطرات کودکی فاطمیما مرنیسی از اندورنی یک خانه در کنار پدربزرگ و نُه همسرش، به همراه فرزندان، نوهها و خدمتکاران... با این که مادرم مسلمان بود اما نسبت به حجاب شک و تردید داشت و اصلاً دوست نداشت من محجبه شوم... چیزی جز رادیو و شنیدن صدا نبود، چرا که در آن زمان ورود دختران به سینما هنوز تابو محسوب میشد. زنان اندرونی جملگی مشتاق شنیدن صدای خوانندگانی نظیر امکُلثوم و تقلید از صدای آنها بودند
...
زنی خوشپوش و آراسته که خودش را علاقهمند به مجلات مد معرفی میکند... از تلاش برای به قدرت رسیدن تا همراهی برای در قدرت ماندن... قانون برای ما، تصمیم حزب است... پژوهشگرانی که در رسالههای علمی به یافتههای دانشمندان غربی ارجاع میدادند به «دادگاههای شرافت» سپرده میشدند... دریافت جایزه خارجی باعث سوءتفاهم بین مردم کشور میشد... ماجرای ویلایی که با پول دولت ساخت همه خدمات او به حزب را محو کرد... سرنوشت تلخ او خودکشی ست
...
در محله «گارد ماشیندودی»، بین خیابان صفاری و خیابان خراسان، در کوچه نقاشها بهدنیا آمدم... صبح زود به نخستوزیری رفتم. 50 نفر آمده بودند که همهشان موتور پرشی داشتند. مسئول ستاد اعزام به جنگ نخستوزیری، وقتی قواره بچهها را دید، نخ آمد که: اینها کی هستند جمع کردهای آوردهای؟ مگر جبهه جای کفش قیصری و سوسولبازی است؟... رجایی خندید و گفت: «من فامیل دور آقای رجایی هستم.» مرد گفت: «کیِ آقای رجایی هستی؟» گفتم: «پسر عموی باباشه!»
...
سند در ژاپن، قداست دارد. از کودکی به مردم میآموزند که جزئیات را بنویسند... مستند کردن دانش و تجربه بسیار مهم است... به شدت از شگفتزده شدن پرهیز دارند و همیشه دوست دارند همه چیز از قبل برنامهریزی شده باشد... «هانسه» به معنای «خودکاوی» است یعنی تأمل کردن در رفتاری که اشتباه بوده و پذیرفتن آن رفتار و ارزیابی کردن و تلاش برای اصلاحش... فرایند تصمیمسازی در ژاپن، نظام رینگی ست. نظام رینگی، نظام پایین به بالا است... این کشور را در سه کلمه توصیف میکنم: هارمونی، هارمونی، هارمونی!
...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
دختری نوجوان، زیبا و در آستانه بلوغ است و به خاطر فقر خانوادهاش در یک محله بدنام زندگی میکند... خواهرش نیز یک زن بد نام است... با رسیدن به سن بلوغ باید کار خواهر بزرگترش را انجام دهد تا کمک خرج خانواده باشد... پسر یک راهب ریاکار بودایی است... عاشق میدوری میشود اما خجالت میکشد از اینکه عشقش را به میدوری اظهار کند؛ بهرغم اینکه همانند سایر همبازیان خود به کار خواهر بزرگتر میدوری آگاه است
...
تمایل به مبادله و خرید و فروش انگیزههای غریزی در انسانها نیست، بلکه صرفاً پدیدهای متاخر است که از اروپای قرن 16 آغاز میشود... بحران جنگ جهانی اول، رکود بزرگ و جنگ جهانی دوم نتیجه عدم تعادل بین آرمان بازار و رفاه اجتماعی و ناتوانی هرگونه ضدجنبش اجتماعی، نظیر سوسیالیزم و کمونیزم، برای کاهش تنشها بود... تاریخ انگلیس، از جنبش حصارکشی در قرن شانزدهم تا لغو قانون حمایت از فقرا در 1834، تاریخ کالایی سازی جامعه و طبیعت است... نئولیبرالها و فاشیستها همچنان مشغول آرمانشهر بازارند!
...
سنت حشرهشناسی در ایران به دانشکدههای کشاورزی پیوند خورده و خب طبعا بیشتر پژوهشگران به مطالعه حشرات آفت میپردازند... جمله معروفی وجود دارد که میگوید: «ما فقط چیزهایی را حفاظت میکنیم که میشناسیم»... وقتی این ادراک در یک مدیر سازمانی ایجاد شود، بیشک برای اتخاذ تصمیمات مهمی مثل سمپاشی، درختکاری یا چرای دام، لختی درنگ میکند... دولت چین در سالهای بعد، صدها هزار گنجشک از روسیه وارد کرد!... سازمان محیط زیست، مجوزهای نمونهبرداری من در ایران را باطل کرد
...
چه باور کنید و چه نکنید، خروج از بحرانهای ملی نیز به همان نظم و انضباطی نیاز دارند که برای خروج از بحرانهای شخصی نیاز است... چه شما در بحران میانسالی یا در بحران شغلی گرفتار شده باشید و چه کشور شما با کودتا توسط نظامیان تصرف شده باشد؛ اصول برای یافتن راهحل خروج از بحران و حرکت روبه جلو یکسان است... ملتها برای خروج از تمامی آن بحرانها مجبور بودند که ابتدا در مورد وضعیت کنونیشان صادق باشند، سپس مسئولیتها را بپذیرند و در نهایت محدودیتهایشان را کنار بزنند تا خود را نجات دهند
...
در ایران، شهروندان درجه یک و دو و سه داریم: شهرنشینان، روستانشینان و اقلیتها؛ ما باید ملت بشویم... اگر روستاییان مشکل داشته باشند یا فقیر باشند؛ به شهر که میروند، همه مشکلات را با خود خواهند برد... رشدِ روستای من، رشدِ بخش ماست و رشدِ شهرستانِ ما رشد استان و کشور است... روستاییان رأی میدهند، اهمیت جدولی و آماری دارند اهمیت تولیدی ندارند! رأی هم که دادند بعدش با بستههای معیشتی کمکشان میکنیم ولی خودشان اگر بخواهند مولد باشند، کاری نمیشود کرد... اگر کسی در روستا بماند مفهوم باختن را متوجه
...