تحسین غریزه بی‌نقص | الف


چرا تاریخ طبیعی می‌خوانیم؟ این پرسشی است که گوردون هاول اوراینز [Gordon Orians]، استاد بازنشسته زیست‌شناسی دانشگاه واشینگتن و نویسنده کتاب «یاد جنگل دور» (Snakes, Sunrises, and Shakespeare: How Evolution Shapes Our Loves and Fears, 2014) کوشید به آن پاسخ دهد. پاسخ مختصر و اولیه او در مقاله‌ای به سال ۲۰۱۳ در نشریه آموزش و تجربه تاریخ طبیعی منتشر شد. او در این مقاله به ریشه‌های جمال‌شناسانه تاریخ طبیعی می‌پردازد؛ نه به این معنی که تاریخ طبیعی می‌خوانیم چون زیباست، بلکه به این معنی که اصلا چرا مطالعه طبیعت برای ما زیباست؛ چرا از آواز برخی پرندگان و بوی بعضی گل‌ها و طعم شیرین عسل لذت می‌بریم [نیز چرا از شب و تاریکی و وهم و صدای جیغ وحشت‌زده می‌شویم]؟. این پرسشی عمیق و خطیر است که به قول تئودوسیوس دبژانسکی (Theodosius Dobzhansky)، زیست‌شناس تکاملی شهیر، پاسخ به آن جز در سایه نظریه تکامل معنایی ندارد. اوراینز در این مقاله زیبایی‌شناسی غریزی امروز ما را به گذشته تکاملی نیاکانمان مرتبط می‌کند و سراغ اکتشاف دنیایی می‌رود که امروز در سیم‌کشی مغز ما نهادینه شده ولی ریشه در انتخاب طبیعی نیاکان ما دارد. آن‌چه امروز برای ما زیبا و فریباست، برای نیاکان ما رمز بقا بوده و آن‌چه امروز برای ناخوشایند است و دل ریش می‌کند، خطری بزرگ برای بقای نیاکان ما بوده است. این مقاله آموزنده را می‌توانید از این نشانی مطالعه کنید: is.gd/F42WHR. یک سال بعد از انتشار مقاله‌ای که وصف آن رفت، کتاب مفصلی به قلم گوردون منتشر شد که اکنون ترجمه آن را به قلم شیوای کاوه فیض‌اللهی و همت نشر نو در دست داریم.

گوردون هاول اوراینز [Gordon Orians] یاد جنگل دور» (در اصل: Snakes, Sunrises, and Shakespeare: How Evolution Shapes Our Loves and Fears, 2014)

کتاب یاد جنگل دور شرح و بسط کامل و دقیقی از فرضیه ساوانا است؛ فرضیه‌ای که انتخاب‌های امروز ما را، نه فقط در انتخاب خوراک و جای خواب، بلکه حتی در شکل‌دهی به باغ‌ها و هنر آشپزی و احتراز ما از چیزهای ناخوشایند به زندگی نیاکان ما در علفزارهای آفریقا مرتبط می‌کند. آن‌گونه که پشت جلد کتاب هم تأکید شده: «اوراینز نشان می‌دهد که چگونه هیجانات امروزی ما را تصمیم‌هایی شکل می‌دهند که نیاکان ما هزاران سال پیش در ساوانای آفریقا گرفتند. در طول این دوره دلبستگی‌ها و بیزاری‌هایمان در مغز ما مداربندی شد، چون واکنش مناسب یا نامناسب به محیط به معنای تفاوت مرگ و زندگی بود».

کتاب که یازده فصل دارد با روایت جذابی از رابطه بومیان آفریقا و پرنده‌ای آغاز می‌شود که «راهنمای عسل» نامیده می‌شود؛ رابطه‌ای دوجانبه که مشابه آن را طبیعت و برای گونه‌های دیگر زیاد شنیده‌ایم (و گاهی دیده‌ایم) اما برای ما مردمان خارج‌شده از میهن اصلی، یعنی آفریقا، شاید عجیب باشد که انسان هم به عنوان گونه‌ای وحشی در طبیعت رابطه‌ای معنادار و متقابل با گونه‌های وحشی دیگر مثل همین مرغ دلالت‌گر برقرار می‌کند. از همان صفحات نخست کتاب نویسنده شما را با قصه‌ای درگیر می‌کند که بسیار حقیقی و عینی است و در عین حال، هر روز با چنین قصه‌هایی روبه‌رو نمی‌شویم. پس از فصل اول، سوت زدن برای عسل، فصل‌های دیگر با قصه‌هایی متفاوت و همین‌قدر تازه منتظر شما هستند: اشباح دشت‌های آفریقا، هزینه سنگین یادگیری، خواندن چشم‌انداز، مار در میان علف‌ها، سامان گرفتن و جاافتادن، غرامت به فلفل، میمون آهنگین، نخستین بو، مرتب کردن طبیعت و سرانجام فصل آخر: پرنده راهنمای عسل و مار. پس از این یادداشت‌های نویسنده می‌آید و نمایه معمول و آخر هم، نمایه نام‌های علمی جانداران که برای مخاطب جوینده و کنجکاو بسیار راهگشاست.

مترجم کتاب کاوه فیض‌اللهی در یادداشتی که ابتدای کتاب افزوده، عیار ویژه بینش علمی خود را در انتخاب و ترجمه این کتاب نشان داده. از خوبی و کیفیت ترجمه فیض‌اللهی هرچه‌قدر بگوییم، به اندازه مطالعه یادداشت مدقانه‌ای مؤثر نیست که درباره نویسنده کتاب، تاریخچه شکل‌گیری افکار نویسنده، اهمیت کار او و سرانجام نقدهایی علمی نوشته که به محتوای کتاب وارد شده و دقیقا همین نکته است که نشان می‌دهد با مترجمی خاص و تاریخ‌ساز روبه‌رو هستیم که آیندگان درباره او بیشتر از امروز خواهند گفت و نوشت؛ جای کاوه فیض‌اللهی هر مترجم دیگری که می‌بود، هرگز نقدهای علمی کتابی را که برای ترجمه برگزیده در یادداشت خود نقل نمی‌کرد. فیض‌اللهی ترجمه کتاب را به پدرش تقدیم کرده و غریزه بی‌نقصش را در انتخاب زیستگاه (استان گیلان) ستوده است؛ سپس یادداشت خود را با این شعر برگرفته از مثنوی معنوی مولوی آغاز می‌کند:

آنچه از دریا به دریا می‌رود/ از همان‌جا کـ‌آمد آنجا می‌رود

کتابی است که خواندنش بسیار می‌ارزد؛ آن هم دوبار!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...
بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...