بهترین بخش از ما وارد کتاب میشود. ما نویسندهها، جز استثناهایی نادر و فوقالعاده، آنقدر فوقالعاده یا عاقل یا هوشمند نیستیم که ممکن است انتظار برود یا امیدش باشد. کاملا برعکس... نویسندگان داستانهای تاریخی مثل مورخان زیر فشار یافتن مدراک برای گزارههایی که مینویسند نیستند. همین که غلطبودن چیزی که مینویسیم ثابت نشود برای ما کافی است...
حسین کاظمییزدی | آرمان ملی
بری آنسوُرث [Barry Unsworth] (۲۰۱۲-۱۹۳۰) یکی از بزرگترین نویسندههای تاریخ ادبیات انگلیسیزبان است. او در طول دوران نویسندگیاش هفده رمان نوشت که چهارتای آنها به مرحله نهایی جایزه بوکر راه یافت و سرانجام با شاهکارش «ولع مقدس» [Sacred hunger] در سال ۱۹۹۲ به آن رسید و پس از سه دهه با ترجمه صبا راستگار از سوی نشر نقش جهان به فارسی منتشر شده. «ولع مقدس» از زمان انتشارش تا به امروز مورد ستایشِ نویسندهها، منتقدان و نشریات معتبر جهان قرار گرفته: شیکاگوتریبون آن را «اثری باشکوه» نامید و نیویورکتایمز آن را «رمانی درخشان و قابل توجه از هر جنبه» توصیف کرد و نیوزدی آنسوُرث را مانند جوزف کُنراد رماننویسی برشمرد که اثرش هم در نگارش و هم در داستانگوییِ ناب، غنا دارد. . دیوید هالبسترام روزنامهنگار و تاریخدان آمریکایی در همان زمان آن را بهترین رمان دهه نود معرفی کرد و نوشت: «این رمان به اندازه آثار چارلز دیکنز ارزشمند است. «ولع مقدس» آنطور که انتشارات پنگوئن مینویسد شاهکاری است که با وجود حجم زیادش، شریف و درعینحال بزرگ است. آنچه میخوانید گفتوگو با بَری آنسوُرث درباره نقش داستانهای تاریخی در درکِ ما از گذشته و حال است.
شما در مقام یک رماننویس، اغلب موقعیتهای تاریخی را به موقعیتهای معاصر ترجیح دادهاید. چرا انتخاب کردهاید که داستان تاریخی بنویسید؟
فکر نمیکنم این کارم خیلی شبیه به انتخاب باشد، فکر میکنم مثل نوعی فرایند تدریجی بود که حوادث ناشی از شرایط آن را تعیین میکنند. در دهه 60 وقتی کارم را شروع کردم و سعی در نوشتن رمان داشتم بیشتر در یونان و ترکیه زندگی و کار میکردم. در این دو کشور دوران باستان با زمان حال درهم آمیخته است و بهیاد دارم که از حس دائمی ادامهداشتن و ارتباط غرق در تعجب بودم، یادآورهایی که در هر چرخش در کمینت نشستهاند. فکر کنم بذر این فکر در آنجا کاشته شد، اما تا مدتها بعد از آن شروع به نوشتن رمان تاریخی نکردم. «جزیره پاسکالی» (1980 که رمان ششم من بود، اولین رمانی بود که در گذشته روی میداد. این روزها به ندرت و خیلی کوتاه به بریتانیا میروم؛ درواقع من جلای وطن کردهام. زندگی در ایتالیا، مرا به این نتیجه رسانده که علاقهام را به زندگی و جامعه بریتانیایی از دست دادهام و همچنین اعتمادم را در داشتن توانایی برای ثبت صحنه معاصر آنجا به شیوهای خوب و درست- چیزهایی که مردم میگویند، لباسپوشیدنشان، سیاست و غیره. پس به گذشته برگشتهام. بزرگترین امتیازش دستکم برای نویسندهای با خلقوخوی من این است که از آشفتگی سطحی رها شدهام. میتوانم به گذشته دور دست بیاندازم و آن را مثل آینهای که دور است بهکار گیرم و سعی کنم در مورد شرایط انسانی حرفهایی بزنم- گاهی- که از یک دوره خاص فراتر میرود و بیزمان میشود.
کنجکاوم از ارتباط شما با زبان بدانم. البته زبان گفتاری در آثار تاریخی غایب است. فکر میکنم شما بهعنوان شخصی که جلای وطن کرده، مجبورید در زندگی روزمره به زبانی که زبان شما نیست صحبت کنید. پس دو سوال پیش میآید: در بازآفرینی اصطلاحاتی که شخصیتهای تاریخی شما با آنها صحبت میکنند با چه دشواریهایی روبهرو هستید؟ و زندگی در ایتالیا چه تأثیری در رابطه شما با زبان انگلیسی گذاشته است؟
همانطور که گفتید بهندرت میتوان نمونههایی از گفتار مستقیم را در اسناد و مدارک گذشته پیدا کرد. میتوانید در نمونههایی از ادبیات دورههای قبل- برای مثال دوره الیزابت و درام جاکوبین، رمان قرن 18، حتی در اشعار عاشقانه قرون وسطی یا ترانههایی برای هنگام نوشیدن این نمونههای گفتاری را پیدا کنید. نشریهها هم میتوانند کمکساز باشند، چون اغلب به سبک صمیمیتر و خودمانیتر نوشته شدهاند. اگر بهقدر کافی عقب بروید یا اگر شخصیتها تبدیل به شخصیتهایی افسانهای شده باشند این مساله چندان اهمیتی ندارد؛ آشیل یا کالیگولا یا رابینهود کموبیش میتوانند هرطور که شما انتخاب میکنید حرف بزنند. فکر میکنم مشکل زمانی ایجاد میشود که بخواهید با آن دوره زمانی همسان باشید و همزمان بخواهید که خواننده حرف شما را درک کند. اگر زبان آن دوره منسوخ شده باشد، نمیتوانید شخصیتهایتان را وادار کنید که از زبان و اصطلاحات دوره خودشان استفاده کنند. با این کار درک متن خیلی دشوار میشود و بههرحال درست بهنظر نمیرسد. راههای مختلفی میتواند وجود داشته باشد، اما برای من این راه کارساز بوده که از زمانپریشی و زبان شکسته و ادغامی دوری کنم. برای مثال اگر رمانی در قرن 14 اتفاق میافتد نباید شخصیتی به شخصیت دیگر بگوید: «چقد این لباس بهت میاد.» یا «بریم کارو یهسره کنیم.» بهنظر من میزان زیادی رسمیبودن که حاصل اجتناب از چنین گافهای بزرگی است قدرت بیان نویسنده را مهار یا نثر او را بیاثر و خنثی نمیکند، درواقع میتواند موجب خلاقیت شود. فهمیدن اینکه زندگیکردن دور از وطن چه تأثیری در رابطه من با زبان انگلیسی داشته سخت است؛ این تأثیر آرام و احتمالا فرایندی نامحسوس بوده، نوعی زوال زبانشناختی که نمیتوان هر روز احساسش کرد. سبک نوشتن من موجزتر و کوتاهتر شده است، زبانی که شور و سرزندگی استعاری کمتری دارد، و بهنوعی شادمانگی کمتری دارد. اما شاید این اتفاق به تأثیر تأملبرانگیز این سالها مربوط باشد. بههرحال، حالا که دارم به هشتادسالگی نزدیکتر میشوم دوست دارم مساله را اینطور ببینم.
شادمانگی و شور کمتر- این موضوع دلسردکننده است. آیا این معامله عادلانه بوده است؟ سنوسال چه نقشی داشته که بتوانید این ضایعه را جبران کنید؟
فکر میکنم من در آن وجهه از وجودم در جایگاه یک رماننویس، نه در چهره هرروزهام، یعنی شخصیت اجتماعی و آنچه در خانه هستم، همیشه دنیا را با رنگهای تیرهتری دیدهام. کاملا مطمئنم که در این طبیعتِ تقسیمشده با خیلی از رماننویسان دیگر شریکم. اما در رمانهای اولیهام مخصوصا دو رمانی که در اوایل دهه هفتاد نوشتم، یعنی «پوست» و «پیشکش هلال ماه»، کیفیتی باروکگونه در سبک و غلظت آثار دیده میشود. حالوهوا خشن و رعبآور است، اما زبان استعاریتر و متعالیتر. لذت و شوق بیشتری در آن است و همچنین عنانگسیختگی بیشتری دارد. رماننویسان جنوب آمریکا بیشرین تأثیر را در من داشتند، مخصوصا یودورا وِلتی و برخی از کمدیهای گروتسک و ناخوشایندی که در من بودند. با گذر زمان بیشتر در کلمات صرفهجویی کردهام. فکر میکنم به آتشبازی و درخشش خیلی فکر نکردهام. سعی میکنم با دقت در زبان گرما و رنگ به دست بیاورم. فکر میکنم این کار سختتر است و شاید به همین دلیل باشد که نوشتن رمان برای من چالشبرانگیز و سخت است. البته شاید کل این فرایند مثل از دستدادن تدریجی انرژی باشد و نمیخواهم در این باره حرف بزنم. چطور میتوان به این موضوع پی برد؟ تجربه ما را تغییر میدهد، نازکطبعی و حساسیت ما را بهبود میبخشد، اما ما هنوز به شکلدادن به روایتهایمان ادامه میدهیم و سعی میکنیم خمیره و مایه آنها را بیرون بکشیم. بهطور کلی، احساس میکنم که بیش از آنکه از دست بدهم به دست آوردهام. اینکه میخواهم چه کاری انجام دهم و چه کاری را میتوانم به بهترین شکل انجام دهم برایم روشنتر است؛ فکر میکنم نکتهسنجتر شدهام؛ فکر میکنم بینش روانشناختی بیشتری دارم و نسبت به کارکرد سیاست علم بیشتری پیدا کردهام. شاید همه اینها توهم باشد و در این مورد هم نمیخواهم حرفی بزنم.
بهنظرم میرسد که رویدادهای عمومی ادبی- جلسات کتابخوانی، میزگردها، جلسات پرسش و پاسخ، حتی مصاحبهای مثل این- شما را بر آن میدارد تا با آن چهره دووجهی نویسنده و شخص عادی روبهرو شوید. آیا از جلساتی اینچنینی لذت میبرید؟ آیا این شکلی از نمایش بازیکردن است؟
البته که عنصر نیرومندی از اجرا در آن وجود دارد و این عنصر از زمانی که نوشتن را شروع کردهام قویتر هم شده و با افزایش علاقه عمومی به نمایش و آدمهای مشهور از هر دستهای مقارن شده است. چگونگی موفقیت نویسندگان در این زمینه با یکدیگر تفاوت زیادی دارد. برای بسیاری این اتفاق آسان رخ نمیدهد- بهطور کلی ما دودمانی دروننگر هستیم. درهرصورت این حالت همپای همیشگی حرفه نویسندگی است. نمیتوانم بگویم که با کمال میل از این کارها لذت میبرم، در انجام این کارها بهتر شدهام و به نوعی صادقتر- یا شاید هم اینطور فکر میکنم. گاهی اوقات یک نفر بازی درمیآورد و وقتی متوجه میشوم که من هم عامهپسندانه عمل کردهام از خودم راضی نیستم. مساله چهره دوگانهای که در مورد آن صحبت میکنیم مرا وامیدارد تا از انزوا که شرایط عادی نوشتن است خلاص شوم- شرط لازم- و فقط برای مدتی مخاطبان و مردم خوشنیت (کسانی را که امیدوارند) و به آنچه سعی در انجام آن دارم و حتی به اینکه چرا سعی میکنم آن کار را انجام دهم علاقمندند در کنار خودم داشته باشم. این تلاشی است برای کنار هم داشتن خود خصوصی و عمومی. وقتی این کار به خوبی انجام شود، مسرتبخش است- حس گرفتن بازخورد، آمدن به خانه با این فکر که ذهن و احساسات مردم را لمس کردهای. در مناسبتهایی اینچنینی نوعی حس اصیل یکیشدن، ارزش مشترک و تلاشی مشترک وجود دارد- نه نقشبازیکردن. در این مورد که چطور نویسندهای درک میشود نیز دوگانگی وجود دارد، تفاوت بین تأثیر کتابهایش و تأثیر نویسنده در خوانندهاش، وقتی که او با خوانندهاش حرف میزند یا به حرفهایش گوش میدهد. باید پذیرفت که همیشه نوعی ناامیدی در این شرایط به وجود میآید. بهترین بخش از ما وارد کتاب میشود. ما نویسندهها، جز استثناهایی نادر و فوقالعاده، آنقدر فوقالعاده یا عاقل یا هوشمند نیستیم که ممکن است انتظار برود یا امیدش باشد. کاملا برعکس. و شاید جذبه جلسات کتابخوانی و میزگردها و همه این گردهماییهای عمومی فقط میلی محکوم برای پیرویکردن از وعده و ناامیدنکردن است.
گذشتهای که رمانهای شما برایمان روایت میکند، چطور با زمان ما ارتباط دارد؟
نویسندگان داستانهای تاریخی مثل مورخان زیر فشار یافتن مدراک برای گزارههایی که مینویسند نیستند. همین که غلطبودن چیزی که مینویسیم ثابت نشود برای ما کافی است. در این زمینه کاملا در آسایشیم که حیطه نادانی و شک و بحث هیچ کسی، در ابهام سعی برای رسیدن به حقیقت با تلفیقکردن واقعیت با خلاقیت مجذوب نمیشود. جستوجوی حقیقت در داستان تاریخی- در هر نوع داستانی- به واقع جستوجویی است برای شدت تخیل. اگر در این کار موفق شویم، رویدادها و شخصیتها بیش از آنچه در وفاداری به حقیقت موضوع به دست میآید واقعیتی عمیقتر پیدا میکنند.
نویسنده محبوبتان را انتخاب کنید و بگویید چرا او را تحسین میکنید؟
جوزف کنراد، به خاطر توانایی فوقالعادهاش در جلوههای بصری. هدف روشن او این بوده که خواننده را وادار به دیدن کند... این کار را خیلی تحسین میکنم و خودم هم برای آن تلاش میکنم.
اتاقی را که معمولا در آن مینویسید توصیف کنید.
هیچ فرد دیگری از آن استفاده نمیکند، پس میتوانم میزم را شلوغ و بههمریخته رها کنم- که به نظر من نوعی نظم در آن است! انبوه کتابها و آنچه به آن مبل تمرکز میگویم- البته این نوعی حُسن تعبیر است برای چیزی که بیش از آنکه در آن تمرکز کنم میخوابم.
چه چیزی حواس شما را از نوشتن پرت میکند؟
همیشه لغزش در اعتماد نسبت به کاری که میکنم آزارم میدهد و این لغزش انرژیام را کم میکند. میگذارم زمان کارش را بکند- انرژی و باور بعد از مدتی دوباره جان میگیرند.
کدام شخصیت داستانی بیشتر به شما شبیه است؟
پییر در «جنگ و صلح» تولستوی. حالت دستوپا چلفتی ناشی از خوشنیتی و ناشیگری محبتآمیز در او برایم آشناست.
وقتی با خوانندگان آثارتان روبهرو می شوید چه کار میکنند؟
خوانندگانم گاهی میخواهند درمورد کتابهایی که نوشتهاند صحبت کنند- که میتواند خیلی پردردسر باشد. اما کسی که کتابم را خوانده و به آن علاقمند شده همیشه مرا تحتتأثیر قرار میدهد.
قهرمان شما در خارج از دنیای ادبیات کیست؟
دو دادستان تحقیقاتی اهل سیسیل [جیووانی] فالکونه و [پائولو] بورسلینو که در 1992 به دست مافیا به قتل رسیدند. آنها با وجود تهدید دائمی به مرگ، شجاعت فوقالعادهای در دنبالکردن تحقیقات ضدمافیاییشان از خود نشان دادند.