فرانتس کافکا

21 بهمن 1384

فرانتس-کافکا

در پراگ زاده شد، پدرش بازرگانی یهودی و مادرش زنی متعصب بود. رفتار مستبدانه و جاه‌طلبانه پدر چنان محیط رعب‌انگیزی در خانواده به وجود آورده بود که از کودکی سایه‌ای از وحشت بر روح فرانتس انداخت... به دریافت درجه دکتری در رشته حقوق نایل آمد... به وضع جسمانی و بیماری سل و ظاهراً به ناتوانی جنسی خود، چون نقطه اصلی حال روحی خویش می‌نگریست و آن را مانعی در راه ازدواج می‌شمرد...نامه‌های عاشقانه کافکا به فلیسیا پس از مرگ فلیسیا در 1960 انتشار یافت.

فرانتس کافکا،  Kafka franz نویسنده چک آلمانی زبان (1883-1924) در پراگ زاده شد، پدرش بازرگانی یهودی و مادرش زنی متعصب بود. رفتار مستبدانه و جاه‌طلبانه پدر چنان محیط رعب‌انگیزی در خانواده به وجود آورده بود که از کودکی سایه‌ای از وحشت بر روح فرانتس انداخت و در سراسر زندگی هرگز از او دور نشد. کافکا تحصیلات خود را در دبیرستان و دانشگاه آلمانی به پایان رساند و در 1901به دریافت درجه دکتری در رشته حقوق نایل آمد و تحت تأثیر شدید محیط آموزش خود قرار گرفت و اگرچه از رشته حقوق به عنوان شغل بهره‌ای نبرد، از اطلاعات حقوقی خود در آثارش سود جست. پس از پایان تحصیل، کافکا در شرکت بیمه بکار پرداخت و شوق نویسندگی او را به مطالعه آثار بزرگان ادب کشاند. او نیز مانند «ریلکه» و شاعران و نویسندگان دیگر تحت نفوذ مکتب ادبی پراگ قرار گرفت که از خصوصیتهای آن توجه به عالم ماوراءالطبیعه و در عین حال امور واقعی دنیای بشری و عالم موسیقی بود که روی هم فرضیه مختلطی از رؤیا، طنز و روشن‌بینی منطقی بوجود می‌آورد. این دنیای رؤیایی به وسیله کافکا که برجسته‌ترین نماینده و بدیع‌ترین شخصیت این مکتب بود، با واقع‌بینی و موشکافی در اولین داستان کوتاهش به نام «وصف یک مبارزه» Beschreibung eines Kampfes بیان شده است، داستانی که با درس رقص آغاز می‌شود و قهرمان آن که بعدها به ژاپن تبعید می‌شود، به سهمناکترین مصائب روحی گرفتار می‌گردد. داستان وصف یک مبارزه در چند بخش در مجله هی‌پریون Hyperion انتشار یافت.

کافکا از 1910 به نوشتن «یادداشتهای خصوصی» که اثری مهم در شناخت شخصیت و زندگی او به شمار آمد، پرداخت و تا آخر زندگی آن را ادامه داد که ترس از بیماری، تنهایی، شوق فراوان به ازدواج و در عین حال هراس از آن، کینه به پدر و مادر و احساسهای گوناگون خویش را در آن منعکس ساخته است. کافکا به وضع جسمانی و بیماری سل و ظاهراً به ناتوانی جنسی خود، چون نقطه اصلی حال روحی خویش می‌نگریست و آن را مانعی در راه ازدواج می‌شمرد، در عین حال نیز حس می‌کرد که بدون همدم و شریک زندگی قدرت تحمل دشواریها را ندارد. در این میان با «فلیسیا بی»
Felicia B آشنا شد و در 1914 با او نامزد گشت. چیزی نگذشت که نامزدی را برهم زد. در این دوره رمان «محاکمه» Der Prozess را نوشت که پس از مرگش در 1926 انتشار یافت. کافکا در 1915 با نامزد خود آشتی کرد، اما نشانه‌های آشکار بیماری سل موجب شد که بار دیگر در 1917 با او قطع رابطه کند. نامه‌های عاشقانه کافکا به فلیسیا پس از مرگ فلیسیا در 1960 انتشار یافت. کافکا پس از آن در پراک سکونت گزید، از محیطهای ادبی برید و در تنهایی بر وسعت فرهنگ خود افزود و به آثار گوته، فلوبر، «کیرکگور» Kierkegaard علاقه‌مند گشت- خاصه کیرکگور در شخصیت ادبی او نفوذ فراوان برجای گذارد. در ضمن به خلق آثار فراوان خویش پرداخت تا در 1923 که در کنار دریای بالتیک با دختر بیست‌ساله‌ای لهستانی به نام «دورا دیمانت» Dora Dymant آشنایی یافت، به او دل بست و چندی با او در برلین به سر برد. دورا تا آخرین لحظه زندگی با او ماند و با محبت و دلسوزی از او پرستاری کرد. سرانجام کافکا در ژوئن 1924 در چهل و یک سالگی در آسایشگاهی نزدیک شهر وین جان سپرد.

«یادداشتهای روزانه»
Tagebucher (انتشار 1951)، انعکاسی بود از زندگی جسمی و روحی کافکا که جز خاطرات زندگی بیان‌کننده این نکته است که کافکا تنها به تثبیت موجودیت معنوی و فکری خود توجه داشت و جز آن، همه چیز در نظرش بی‌تفاوت بود. خود در این‌باره می‌نویسد: «آنچه به ادبیات وابسته نیست، مرا رنج می‌دهد و بیزارم می‌کند، از صحبتها خسته می‌شوم، عیادتها تا حد مرگ ملولم می‌سازد، زیرا از فکر خویش و از عمق حقیقت و اهمیت آن بازم می‌دارد.» موضوع وسوسه‌انگیز دیگر در یادداشتهای روزانه مسأله دین است. کافکا درباره بهشت می‌نویسد: «ما از بهشت رانده شده‌ایم، اما بهشت ویران نشد و این خود نوعی بخت مساعد بود، زیرا اگر ما رانده نمی‌شدیم، ممکن بود، بهشت ویران گردد.» به طور خلاصه یادداشتهای روزانه اندوه، کشمکش درون، حسرت تندرستی، زندگی در تجرد برخلاف میل شخصی و نگرانی مذهبی کافکا را نشان می‌دهد. کافکا از دین یهود گسست و به یافتن خدایی نیازمند شد جدا از آیین دین یهود، که از نظر او خدایی در آن وجود نداشت. از کافکا در زمان حیات تنها چند داستان کوتاه انتشار یافت که در محافل ادبی و دوستانه جلب توجه کرد، از آن جمله است داستان «مسخ» Die Verwandlung (1916) که اولین اثر مهم کافکا به شمار آمد. حوادث داستان مسخ نیز مانند سایر آثار کافکا در محیط کاسبها و فروشندگان کم‌سرمایه‌ای می‌گذرد که یگانه اشتغال ذهنیشان وضع درآمد و کسب و کار روزانه است. گرچه حوادث داستان مسخ به صورتی واقع‌بینانه نقل شده است، با قوانین زمان و مکان وفق نمی‌دهد. «گرگور سامسا» Gregor Samsa فروشنده سیار تجارتخانه و تنها کسی است که پس از ورشکستگی پدر کفالت خانواده را برعهده دارد، خاصه از این که می‌تواند وسائل نواختن ویولون را برای خواهرش که عاشق موسیقی است، فراهم کند، بسیار راضی به نظر می‌رسد. گرگور در پایان شبی وحشتناک و آمیخته با رؤیایی آشفته، ناگهان به حشره‌ای عجیب و نفرت‌انگیز بدل می‌شود، اما روح حساس و پرعطوفتش به حال خود باقی می‌ماند و حال نفرت‌باری را که پیرامون خود بوجود آورده، درک می‌کند، از این‌رو به تدریج برای فرار از نگاه‌های پدر و مادر و خواهر به زیر تختخواب می‌خزد، از روشنایی می‌گریزد، و از کثافت تغذیه می‌کند، تا شبی که بر اثر شنیدن صدای ویولون از پناهگاه بیرون می‌آید و در نوری که از لای در به اتاق می‌تابد، جمع خانواده را می‌بیند که از دیدن او به نفرت دچار می‌شوند و پدر از سر خشم سیبی به جانب او پرتاب می‌کند که کاسه پشتش را می‌شکند. گرگور با دردی طاقت‌فرسا به جایگاه خود بازمی‌گردد و به تدریج بر اثر چرکین شدن زخم و شکستگی کاسه پشت رو به مرگ می‌رود، تا روزی که خدمتکار پیر لاشه او را با زباله‌ها بیرون می‌افکند. کافکا به این طریق نشان می‌دهد که پایه اغلب روابط خانوادگی تا چه حد بر دروغ و خودخواهی گذارده شده است. این داستان تأثرانگیز و وحشتناک مایه‌ای از تنهایی و ناامیدی دارد و استادی بی‌مانند کافکا در شیوه بیان توانسته است با آمیختن امری خیالی و شگفت‌انگیز به امور عادی روزانه، خواننده را از طرفی به کابوسی عمیق فرو برد و از طرف دیگر چنان احساسی در او پدید آورد که گمان کند به راستی همه حوادث در عالم خارج رخ داده است. تلاش کافکا برای شکل عینی بخشیدن به حالهای محض روحی و نشان دادن عمق تنهایی آدمی و گریز از واقعیتها، فشاری که نظام اجتماعی بر قلب و روح انسان وارد می‌کند و پناه بردن به رؤیاهای هولناک، مدرک ارزنده از ذوق و سلیقه خاصی است که بر ادبیات زمان او تسلط داشته و در عین حال در عالم ادب پیروزی کاملی به شمار آمده است.

فرانتس کافکا،  Kafka franz

از جمله داستانهای کوتاه و معروف کافکا این داستانهاست: «قضاوت»
Das Urteit (1916)، «پزشک دهکده» Ein Landarzt (1919)، «گروه محکومین» In der Strafkolonie (1919) و مانند آن. سایر آثار کافکا از جمله رمانهای او، پس از مرگ به وسیله دوست وفادار و وصی و شرح حال نویس او «ماکس برود»Max Brod  منتشر شد، اگرچه کافکا به او سپرده بود که همه آثارش را نابود کند. کافکا در 1920 شغل خویش را در شرکت بیمه رها کرد و برای استراحت و به امید بهبود به املاک خواهرش رفت که آن را در رمان «قصر» Das Schloss وصف کرده است. مردی مساح به قلمرو ملاکی مرموز و افسانه‌ای وارد می‌شود تا به معامله بپردازد، اما قدرتی که از طرف کنت از اندورن قصر اسرارآمیز بر همه‌چیز فرمانروایی دارد، او را با عدم پیروزی همراه می‌سازد. مرد آمد و رفت اشخاص را به قصر می‌بیند، اما همه به او پشت می‌کنند و او را از هر دری می‌رانند، در حالی که او همچنان عاصی و استوار می‌ماند و با سماجت دنباله مبارزه را می‌گیرد. اما وقتی درهای پیروزی به رویش گشوده می‌گردد و اربابان قصر به او اجازه می‌دهند که در دهکده باقی بماند که قوای او به پایان رسیده است. کافکا در 1920 با بانوی نویسنده چک «میلنا یزنسکا» Milena Jesenska آشنا می‌شود و با او یک رشته مکاتبه‌های پرارزش انجام می‌دهد که پس از مرگش به وسیله ماکس برود انتشار می‌یابد.

در رمان محاکمه شاهکار کافکا، خواننده از نخستین صفحه به دل قصه کشیده می‌شود. کارل کارمند بانک که زندگی را میان دفتر کار و شبانه‌روزی محل سکونت خود، به طور عادی و بی‌هیچ حادثه جالب توجهی می‌گذراند، بامداد روزی که به انتظار ناشتایی نشسته است، ناگهان با دو مرد ناشناس روبرو می‌شود که برای توقیفش آمده‌اند و از او می‌خواهند که از حوزه قضائی خارج نشود و خود را پیوسته در دسترس دادگاه بگذارد. کارل ابتدا گمان می‌کند که اشتباهی روی داده است و توقیف خود را براثر سوءتفاهم می‌داند یا تصور می‌کند که همکارانش به مناسب سی‌امین سالگرد تولد به وسیله اتهامی که او از آن به کلی باخبر است، برایش شوخی ترتیب داده‌اند، همین که موضوع را جدی می‌بیند، خود را تسلیم قانون و عدالت می‌کند و اطمینان دارد که قوانین و اصول اخلاقی به نفع او رأی می‌دهد و قاضی که اصلاً او را نمی‌شناسد، حکم برائتش را صادر می‌کند و او می‌تواند زندگی عادی را از سرگیرد، اما به تدریج می‌بیند که همه‌جا گفتگو از محاکمه اوست، در بانک، در شبانه‌روزی، در کافه، همه‌جا هزاران نگاه پرکنایه به رفتار و گفتار او دوخته شده است، بی‌آنکه بداند گناه واقعیش چیست و هنگامی که به دفاع از خویش می‌پردازد و دلایلی بر بی‌گناهی خود ارائه می‌دهد، درمی‌یابد که در دندانه‌های چرخ عدالت گرفتار شده و به راهی پرپیچ و خم افتاده است. از آن پس زندگی او شکل زندگی بیماران و دیوانگان به خود می‌گیرد و هر آن بیشتر بر ناتوانی در برابر سازمان اسرارآمیز اداری و نگهبانان دنیای قانونی پی می‌برد و بیشتر احساس تنهایی می‌کند، تا شبی که دو مرد به خانه‌اش می‌روند و او را تسلیم شده با خود می‌برند. کارل، دور از شهر خود را در زیر کارد دژخیمان می‌بیند و پایان کار خویش را با سکوت غم‌انگیزی پیش چشم می‌آورد که قربانی قانونی سنگدل و سهمناک گشته است. داستان محاکمه وصف جامعه عصر است که از نظر کافکا تنها راه نجات بشر در آن تسلیم و خفقان است و شاید هم قدرت سرنوشت که بشر بی‌چون وچرا در چنگال آن اسیر است.

رمان «آمریکا»
Amerik (1927)، شاهکار دیگری از کافکا به شمار آمده که تا دم مرگ بر سر آن کار کرده و برای نوشتن آن یک رشته اثر مستند درباره سرگذشت بزرگان آمریکا و خاطرات و سفرنامه‌ها مطالعه کرده است. رمان آمریکا حوادث زندگی جوانی را نقل می‌کند که در پی حادثه‌ای ناگوار از خانه پدری و از کشورش آلمان می‌گریزد، به آمریکا می‌رود و نزد عمویش به سر می‌برد، با آنکه عمو در آغاز برادرزاده خود را در کمال محبت و دلسوزی می‌پذیرد و به تربیت او همت می‌گمارد، خطاهای او و وارد شدن به نوعی زندگی که با نظر عمویش به کلی متفاوت است، موجب می‌شود که او را از خود براند، حتی از او می‌خواهد که نامش را بر زبان نیاورد و بدین طریق در دنیای بزرگ سرگردان بر جای می‌ماند. آمریکا که همچون رمانهای محاکمه و قصر و داستان کوتاه مسخ تنهایی بشر و سرگشتگی و گسیختگی‌اش را از جامعه پرآشوب نشان می‌دهد، برخلاف همه آنها که با صحنه‌های غم‌انگیز و بدبینانه تمام می‌شود، پایان خوشی می‌یابد. جوان به وطنش بازمی‌گردد و با پدر و مادر آشتی می‌کند، در حالی که بر سر راه خود هزاران مانع را از میان برداشته و با هزاران ناپاکی و عوامل گمراه‌کننده جنگیده است. در آمریکا همه اضطرابهای فردی و تناقضها و هیجانها از میان می‌رود و آرزوی دیرین خوشبختی و صلح که پیوسته در عمق روح آزرده و دردناک کافکا نهفته است، نمایان می‌گردد.

«داستان گرسنگی»
Ein Hungerkunstler (1924) داستانی کوتاه و فلسفی است و رنجها و پایان تاریک زندگی بازیگری را نشان می‌دهد که در کار خود به شهرت رسیده است، مدیر نمایش او جیبهای خود را پر می‌کند و توده مردم برای دیدن هنر نمایشش هجوم می‌آورند. هنر این جوان آن است که به وسیله مدیر نمایش مدت چهل روز در قفس می‌ماند، بی‌آنکه لب به غذا بزند و این خود برای کارفرمایش پیروزی بزرگی به همراه دارد و با آنکه باز هم طاقت روزه دارد، بنا بر امر کارفرما روزه را می‌شکند. پس از اینکه مردم دیگر توجهی به نمایش او ندارند و وجودش فراموش شده است به آرزوی خود می‌رسد و روزهای متمادی که حتی حسابش از دست صاحبان سیرک بیرون رفته است روزه خود را ادامه می‌دهد. وقتی که به یاد او می‌افتند و به سراغش می‌روند می‌بینند که قفس خالی است زیرا قهرمان گرسنه به جانور ریزی تبدیل شده که زیر کاهها رفته است.

مجموعه «دیوار چین»
Beim Bau der Chinesischen Mauer شامل قصه‌هایی است که غالب آن ناتمام مانده و در 1931 انتشار یافته است. در داستان اصلی دیوار چین، امپراتور از ترس ازدحام مردم و محاصره قصر فرمان ساختن حصاری غول‌آسا می‌دهد. ملت مجهز می‌شود و گفته امپراطور را حقیقت می‌پندارد، درحالی که هدف اصلی جاودان ساختن زندگی در درون قصر است. کافکا تلاش طاقت‌فرسای مردم و هدف اصلی آن را که چیزی ناممکن است، بسیار دقیق وصف می‌کند. حصار ناتمام می‌ماند، بشر نیز ناتمام می‌ماند. کافکا اشخاص داستانهای خود را در دنیایی به جنب و جوش وامی‌دارد که دنیای طبیعی و واقعی آنان نیست. دنیایی است که دیگران برایشان می‌سازند و به هیچ‌وجه با حسرت و آرزویی که در دل آنان می‌جوشد، ارتباط ندارد، حتی آنان در رفتار و گفتار و اندیشه‌شان آزاد نیستند.

کافکا نویسنده بزرگی است که عده‌ای او را «پیامبر» می‌خوانند، زیرا در آثارش حوادثی پیشگویی شده که بعدها پس از مرگش تحقق یافته است. مانند دنیایی که به وسیله نازیها در آلمان خلق شد تا رقیبان واقعی یا فرضی خود را در آن زندانی کنند یا ملت یهود را از آن بیرون افکنند و نابود سازند. این پیشگویی‌ها خاصه در 1945 بسیاری از روشنفکران را به حیرت انداخت، زیرا در داستانهای او مواردی پیش آمده که شباهت فراوان به اعمال واقعی و سهمگین افراد گشتاپو در آلمان داشته است. ماکس برود، دوست کافکا که آثار او را به جهانیان شناساند، معتقد است که زندگی و آثار کافکا بیشتر به عالم قدیسان ارتباط می‌یابد تا به عالم ادب. انسان در برابر کافکا خود را رویاروی بشری رنجیده و جدا مانده از هیأت انسانی می‌بیند که سرنوشت غم‌انگیز شخصی را از زاویه مذهب تفسیر می‌کند. در همه آثار کافکا زندگی و خصوصیتهای روحیش منعکس است، حتی هنگامی که قهرمان داستانها جانوران باشند. این نویسنده هوشمند و حساس که شور بسیاری برای زیستن دارد و از کودکی احساس جدایی از جامعه و در عین حال تمایل به جوشش با دیگران را از خود نشان می‌دهد و در جوانی در برابر پیوند زناشویی عقب می‌نشیند، تجرد غم‌انگیز و همه بیمها و عدم تطابق با زندگی را به پدر و تصویر منفور او که پیوسته ترس را در ضمیرش القا می‌کند نسبت می‌دهد. کافکا غالباً به ادراک زوال‌ناپذیری تکیه می‌کند و می‌گوید: «بشر نمی‌تواند بدون اعتقاد به چیزی زوال‌ناپذیر در درون خود زندگی کند.» شیوه بیان کافکا به طور برجسته از روشنی و صراحت برخوردار است و به وسیله آن تلاش آدمی را بر ضد قدرتی بی‌نام و نشان، اما مداوم و حاضر در همه‌جا نشان می‌دهد، قدرتی که سرنوشت را تعیین، و با هرگونه اقدام بشری مخالفت می‌کند. نفوذ شدید کافکا 30 سال پس از مرگش بر نسل بعد از جنگ جهانی دوم مانند نفوذ داستایفسکی بر نسل پس از جنگ جهانی اول است.

زهرا خانلری. فرهنگ ادبیات جهان. خوارزمی

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...