معجونی از دیکنز و تارانتینو | آرمان ملی


تابلوی نقاشی «سهره طلایی» اثر کارل فابریتیوس نقاش هلندی که در همان سالی که نقاشی را کشید _ 1654 _ در پی انفجارِ انبارِ باروت‌ ِشهرِ دِلفت، درگذشت، اثری است کلاسیک با جزییاتی دقیق همچون یک عکس، که واقعیت و توهم را درهم می‌آمیزد، اما در بررسی دقیق‌تر، این نقاشی کوچک شما را وادار می‌کند تا «رنگ‌آمیزی و ساختارش را ببینید» و پرنده‌ا‌ی که زنده به‌نظر می‌رسد، «به مجموعه‌ای از ضربه‌های قلم‌مو» تبدیل می‌شود. در اینجا به تفسیری کاملا مشابه در سومین رمان دانا تارت[Donna Tartt] «سهره‌ طلایی»[The goldfinch] می‌رسیم. قهرمان و راوی رمان او، تئو که پس از مرگ مادرش پیوسته سردرگم است، در این نقاشی حقیقتی را درمی‌یابد، اینکه «طرح را می‌بینی، تلفیق رنگ‌ها را هم، اما پرنده‌ زنده را هم می‌بینی.» این اثر هردو را نشان می‌دهد. «بودن یا نبودن چیزی»، آنچه تئو بعدا این‌گونه تعبیرش می‌کند: «دگرگونی تدریجی از مرحله‌ای که تنها رنگ‌ها هستند، اما درعین‌حال بال و پر پرنده هم هست.» تارت در این رمان، نه‌تنها در این مرحله‌ دگرگونی جادویی باقی می‌ماند و واقعیتی پذیرفتنی را به شیوه‌ بیان صادقانه‌ احساسات می‌آفریند، بلکه سهره‌ طلایی به‌خوبی نیز این دگرگونی را مجسم می‌کند.

دانا تارت Donna Tartt سهره‌ طلایی»[The goldfinch]

تارت در دو اثر پرفروش قبلی‌اش («گذشته رازآمیز» و «دوست کوچک») آگاهانه از‌ سبک‌های مختلف ادبی پیش از خود تقلید کرده و آنها را به‌هم می‌آمیزد؛ او به بازآفرینی عاطفی فضا، شخصیت‌ها‌ و حالات آنان می‌پردازد، و همه‌ اینها را با تمرکز بر سبک‌های منریسم، گوتیک و حتی باروک در کنار هم به‌وجود می‌آورد. غم زمستانی تاریکی که فضای دانشگاهی و شخصیت‌های نخستین رمانش را در برگرفته، تبعیض نژادی ناصحیحی که فضای رمان دومش را در آمریکای جنوبی احاطه کرده، هردو وام‌دار ژانرهای ادبی پیش از خود هستند. هرچند موضوع هردو رمان، بر محور مرگ همچون پایانی بر هنر و عشق می‌چرخد، اما هردو مانند پرنده‌ دربند، با سرزندگی آواز می‌خوانند و دارای همان درونمایه‌ای هستند که درنهایت در «سهره‌ طلایی» بسط می‌یابد.

«سهره‌ طلایی» رمان حجیمی است با جزییاتی دقیق در صحنه‌پردازی‌ها و ساختارِ خطیِ برهه‌های زمانی، به اندازه‌ای پراحساس، عاطفی و تکان‌دهنده از کار درآمده که به‌زعم بدخواهان تارت ناخوشایند است، ولی به مذاق هواداران بی‌شمارش که البته تعدادشان بیشتر است خوش می‌آید. با وجود این، «سهره‌ طلایی» لحظات نفس‌گیری را نیز توصیف می‌کند که شخصیت‌ها به گذشته سفر می‌کنند، که ناشی از توانمندی‌های متعدد نویسنده است. این قاب‌های ایستا جریان زندگی را متوقف می‌سازد و در آنها زیبایی یا همزاد آن، عشق، «پا به عرصه‌ وجود می‌گذارد.» در قیاسی عجولانه، این رمان نام دیکنز را در ذهن تداعی می‌کند که البته از بسیاری جهات مقایسه‌ صحیحی است، اما نباید نام پروست را، نویسنده‌ دیگری که او نیز تحت‌تاثیر واقعه‌ دلفت قرار گرفته، از قلم انداخت.

تئو، شاهد عینی واقعه، از زمانی که پدرِ بازیگرِ بی‌مصرف و خیال‌پردازش بالاخره از زندگی آنها بیرون رفته با مادری عجیب و غیرمعمولی اما به‌زعم او کاملا دوست‌داشتنی در منهتن زندگی می‌کند؛ در طول بازدیدی از یک نمایشگاه ویژه‌ نقاشی‌های هلندی در موزه‌ی متروپولیتن نیویورک که نقاشی «سهره‌ طلایی» را نیز به نمایش گذاشته بود، مادرش در حمله‌ «تروریست‌های خانگی» می‌میرد و تئو در میان انبوهی از نقاشی‌های هنرمندانه، در کابوسی با دور آهسته سرگردان می‌شود. در جریانات بعد از حادثه‌ بمب‌گذاری او تابلو سهره‌ طلایی را می‌دزدد، لحظه‌ای پیپای جذاب را می‌یابد و به دایی مهربان پیپا که در حال مرگ است، یاری می‌رساند؛ کسی که به او هم یک انگشتر و هم یک آدرس می‌دهد.

این نشانه‌های گران‌بها، این پسر غم‌زده را که اخیرا در خانواده‌ ثروتمند و ناکارآمد باربر اقامت گزیده اما آرامش لازم را ندارد به مغازه‌ عتیقه‌فروشی در گرینویج ویلج می‌کشاند. در فضای این فروشگاه بزرگ، جیمز هابرت (هابی) ، شریک مهربان وِلتیِ مرحوم، برای این پسر سرگردان، نقش پدر را به سبکی کاملا دیکنزی ایفا می‌کند. در این «مکان رازآلود که همه‌چیز خوب به نظر می‌رسد»، تئو از هابی صبور و بافضیلت، راه‌و‌رسم بازسازی مبلمان را می‌آموزد.

نثر خود تارت هم که به شکلی فریبننده ساخته و پرداخته شده، ما را در همان سعادتی شریک می‌کند که تئو از هنر نوکردنِ مبلمانِ کهنه‌ای که در گذر زمان خراشیدگی‌های «پراکنده، ناخوشایند و متعددی» برداشته‌اند، در خود احساس می‌کند. صحبت از موضوع پرآب‌و‌تاب و حتی آرامش‌بخشی چون تجارت عتیقه برای تارت مجالی می‌شود تا توانمندی حیرت‌انگیز خود را در بازآفرینی سبک‌های قدیمی بیازماید. در تمام این مدت، نقاشی دزدیده‌‌شده در خفا تسلی خاطری برای تئو می‌شود. گواهی ملموس برای دستیابی به «یک حس یگانگی عمیق و ذاتی»، فراتر از حس خودباختگیِ «جنون‌آمیز و اندوهناکی» که در او جریان دارد.

سبک پست‌مدرن به شکلی ناگهانی، راه خود را به دنیای عتیقه‌ها می‌گشاید. پدر بی‌مسئولیت تئو، که رو به قمار آورده و با معشوق پا‌به‌سن‌گذاشته‌اش، زاندرا، زندگی می‌کند، تئو را به لاس‌وگاس می‌کشاند و او دو سال تمام مجبور می‌شود که سختی‌های این منطقه‌ بیابانی را تحمل ‌کند. همین‌طور که داستان در «پوچی گرم و معدنی» شهر گناه پیش می‌رود، پرزرق‌وبرق‌تر‌، مدرن‌تر و پرهیجان‌تر می‌شود. از این مرحله به بعد مواد مخدر یار جدانشدنی تئو و منجر به تسکین دردهای او می‌شود و بدین‌ترتیب قدرت تشخیص خوب از بد را از او می‌گیرد. اما دوستی با هم‌کلاسی‌اش بوریس، پسرجهان‌دیده‌ و بی‌پروای روسی-لهستانی که پدرش مهندس معدن است و مجال توصیف خصوصیاتِ اخلاقیِ جوانی عصیان‌گر و الکلی، ذوقِ دلنشینِ تارت را در خلقِ نمایشی مضحک از زندگی انسان‌ها نمایان می‌سازد، آنچه هم بر پیشرفت طرح داستان و هم بر سرگذشت تئو تأثیر می‌گذارد.

تئو طی سفری طولانی و پرماجرا با اتوبوس به نیویورک می‌گریزد و بعدا سهره‌ نقاشی‌شده را، سنبلی از حقیقت پنهان در پس آشفتگی زندگی‌اش، به یک انبار نگهداری کالا می‌سپارد. رمان به وقفه‌‌ای طولانی‌مدت در زندگی تئو اشاره می‌کند و در ادامه تئو در سن بیست‌وپنج، بیست‌وشش سالگی، حرفه‌ شرافت‌مندانه‌ هابی را به منبع درآمد نیمه‌غیرقانونی خود مبدل می‌کند و از این راه سود کلانی عاید کسب‌و‌کارشان می‌شود.

در این بخشِ شبیه به رمان «آرزوهای بزرگ»، تئو که به شهرتی عجیب‌وغریب رسیده، نشئه از اثر مواد مخدر، به جامعه‌ سطح بالای منهتن راه می‌یابد. ‌هرچند ذره‌ای از عشقش به پیپای گریزپا کم نشده، اما با کیتسی، دختر خانواده‌ باربر نامزد می‌کند، دختری با شخصیت معمولی که درنهایت به تئو نارو می‌زند. بار دیگر سروکله‌‌ بوریس پیدا می‌شود. او اکنون به کارچاق‌کن بذله‌گویی در دنیای جنایت‌کاران تبدیل شده است. سرنوشت تابلوی نقاشی در مسیری افتاده که هیچ‌یک از متخصصان امر از آن اطلاعی ندارد. تئو در کریسمسِ برفیِ آمستردام درگیر نقشه‌ هنردزدی بسیار خطرناکی می‌شود؛ باز هم بخش دیگری از متن که به سبک گوتیگ نوشته شده «با حالتی رمزآلود، شاعرانه و در آستانه‌ فروپاشی.»

تارت همان‌قدری که در مورد استفاده از جملات پرطمطراق سخاوتمند است، به همان اندازه هم به اشخاص خاصی در اثرش ادای دین می‌کند. وقتی که بوریس با عجله تئو را به تعقیب و گریز وامی‌دارد که هم‌زمان با ناسزاگویی‌های مکرر، فلسفه‌بافی‌ها، مصرف مواد مخدر و اظهاراتی درباره‌ داستایفسکی می‌شود، خواننده ناخودآگاه به یاد تارانتینو می‌افتد؛ سپس تارت، بوریس و تئو را می‌نشاند به تماشای فیلم «بیل را بکش»؛ در هیچ کدام از این لحظات، تارت، اثر ضربه‌های قلم‌مویش را پنهان نمی‌کند.

اما با وجود همه‌ این اشارات کنایه‌آمیز، جادو ادامه می‌یابد. رمان می‌گذارد که ما پرنده‌ واقعی را در پس ضربه‌های قلم‌مو ببینیم یا غم و غصه، بی‌حوصلگی و تلاشش برای انطباق با شرایط را در پس وجودش حس کنیم. ما شاهد همه‌ این پروسه هستیم و تارت همچنان ما را به توجه‌کردن وامی‌دارد. بیشتر خوانندگان چنان غرق در آغوشِ مخملینِ قصه‌گوییِ صمیمانه‌ تارت می‌شوند که گویی در رخوت یکی از مبل‌های نیمه‌اصیل هابی فرورفته‌اند. اما برای کسانی که می‌خواهند فارغ از این دوگانگی تصویر، با احتیاط از میان توهمی شبیه به واقعیت و هنرمندی و مهارتِ عیانِ تارت در قصه‌پردازی گذر کنند، لایه‌ عمیق‌تری از لذت در این رمان انتظار آنها را می‌کشد. کتاب «سهره‌ طلایی» به تمام معنا اثری کاملا درخور توجه است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

در قرن بیستم مشهورترین صادرات شیلی نه استخراج از معادنش که تبعیدی‌های سیاسی‌اش بود. در میان این سیل تبعیدی‌ها چهره‌هایی بودند سخت اثرگذار که ازجمله‌ی آنها یکی‌شان آریل دورفمن است... از امید واهی برای شکست دیکتاتور و پیروزی یک‌شبه بر سیاهی گفته است که دست آخر به سرخوردگی جمعی ختم می‌شود... بهار پراگ و انقلاب شیلی، هردو به‌دست نیروهای سرکوبگر مشابهی سرکوب شده‌اند؛ یکی به دست امپراتوری شوروی و دیگری به دست آمریکایی‌ها ...
اصلاح‌طلبی در سایه‌ی دولت منتظم مطلقه را یگانه راهبرد پیوستن ایران به قافله‌ی تجدد جهانی می‌دانست... سفیر انگلیس در ایران، یک سال و اندی بعد از حکومت ناصرالدین شاه: شاه دانا‌تر و کاردان‌تر از سابق به نظر رسید... دست بسیاری از اهالی دربار را از اموال عمومی کوتاه و کارنامه‌ی اعمالشان را ذیل حساب و کتاب مملکتی بازتعریف کرد؛ از جمله مهدعلیا مادر شاه... شاه به خوبی بر فساد اداری و ناکارآمدی دیوان قدیمی خویش واقف بود و شاید در این مقطع زمانی به فکر پیگیری اصلاحات امیر افتاده بود ...
در خانواده‌ای اصالتاً رشتی، تجارت‌پیشه و مشروطه‌خواه دیده به جهان گشود... در دانشگاه ملی ایران به تدریس مشغول می‌شود و به‌طور مخفیانه عضو «سازمان انقلابی حزب توده ایران»... فجایع نظام‌های موجود کمونیستی را نه انحرافی از مارکسیسم که محصول آن دانست... توتالیتاریسم خصم بی چون‌وچرای فردیت است و همه را یکرنگ و هم‌شکل می‌خواهد... انسانها باید گذشته و خاطرات خود را وا بگذارند و دیروز و امروز و فردا را تنها در آیینه ایدئولوژی تاریخی ببینند... او تجدد و خودشناسی را ملازم یکدیگر معرفی می‌کند... نقد خود‌ ...
تغییر آیین داده و احساس می‌کند در میان اعتقادات مذهبی جدیدش حبس شده‌ است. با افراد دیگری که تغییر مذهب داده‌اند ملاقات می‌کند و متوجه می‌شود که آنها نه مثل گوسفند کودن هستند، نه پخمه و نه مثل خانم هاگ که مذهبش تماما انگیزه‌ مادی دارد نفرت‌انگیز... صدا اصرار دارد که او و هرکسی که او می‌شناسد خیالی هستند... آیا ما همگی دیوانگان مبادی آدابی هستیم که با جنون دیگران مدارا می‌کنیم؟... بیش از هر چیز کتابی است درباره اینکه کتاب‌ها چه می‌کنند، درباره زبان و اینکه ما چطور از آن استفاده می‌کنیم ...
پسرک کفاشی که مشغول برق انداختن کفش‌های جوزف کندی بود گفت قصد دارد سهام بخرد. کندی به سرعت دریافت که حباب بازار سهام در آستانه ترکیدن است و با پیش‌بینی سقوط بازار، بی‌درنگ تمام سهامش را فروخت... در مقابلِ دنیای روان و دلچسب داستان‌سرایی برای اقتصاد اما، ادبیات خشک و بی‌روحی قرار دارد که درک آن از حوصله مردم خارج است... هراری معتقد است داستان‌سرایی موفق «میلیون‌ها غریبه را قادر می‌کند با یکدیگر همکاری و در جهت اهداف مشترک کار کنند»... اقتصاددانان باید داستان‌های علمی-تخیلی بخوانند ...