باغ تلو | مجید قیصری

25 فروردین 1399

خواهر بزرگ‌تر او عازم جبهه است... با آزادی دختر، افراد فامیل و همسایه‌ها به زندگی خصوصی خانواده، راه پیدا می‌کنند... دختر بعد از مدتی گوشه‌گیری دوباره دست به فعالیت می‌زند... خواستگار برحسب تصادف از گذشته دختر آگاه می‌شود و از ازدواج سرباز می‌زند... پدر به یکباره هوس ازدواج مجدد می‌کند. آن هم بدون اجازه زن اول... از طنز کلامی، سود برده که باعث سهل‌شدن مطالعه و ایجاد لذت درخواننده می‌شود...

فرحناز شیخ علیزاده | ادبیات داستانی


رمان بیانگر تراژدی دختری‌ است که از کمال مطلوب به وضعیت نامطلوب گذر می‌کند. در تراژدی، شخصیت داستانی ابتدا برتر از دیگر انسانها نشان داده می‌شود. «مرضیه، قهرمان ما نیامد.»(ص ۱۳) بعد در حد یک انسان معمولی ـ که در اینجا اسیر دست پدر و شرایط روزگار است ـ سقوط می‌کند.

ایتدا، داستان نوجوانی بیان می‌شود که خواهر بزرگ‌تر او عازم جبهه است. خواهری که به زندگی محرومان، رسیدگی و در درو محصول به کشاورزان کمک می‌کند. رفتن خواهر و بی‌خبری از او، پیامدهایی برای خانواده به همراه دارد که یکی از آنها جابه‌جایی خانواده به مکانی دیگر و زندگی در خفا و محله‌ای جدید است و دیگری اختلافات و درگیری‌هایی که بین اعضای خانواده ایجاد می‌شود. که این کشمکشها البته با حرفها و حدیثهای مردم (خاله‌زنکها) شدت می‌گیرد.
زندگی در محله جدید ادامه دارد، تا جایی که خبر اسیری خواهر و سپس آزادی او به خانواده می‌رسد. با آزادی دختر، افراد فامیل و همسایه‌ها به زندگی خصوصی خانواده، راه پیدا می‌کنند و باعث دلسردی بیشتر پدر خانواده می‌شوند. دختر بعد از مدتی گوشه‌گیری دوباره دست به فعالیت می‌زند و پدر که تاب این اعمال را ندارد و از شرایط موجود به تنگ آمده، خانواده را به باغی متروک منتقل کرده و خود به فکر تجدیدفراش می‌افتد.
دختر، مادر و پسر در باغ زندگی می‌کنند تا آنکه خواستگاری به نام بابک برای دختر پیدا می‌شود. بعد از کشمکشها و دودلی‌ها دختر رضایت به محرم شدن می‌دهد. ولی وقتی خواستگار برحسب تصادف از گذشته دختر آگاه می‌شود، از ازدواج سرباز می‌زند؛ گرچه همچنان دل در گرو دختر دارد. و گهگاه وقتی مادر برای دیدن دایی به شهر می‌رود، او به باغ می‌آید.
در یکی از همین روزها، برادر انباری را که دختر و نامزدش در آن هستند، به آتش می‌کشد. وقتی دایی و مادر باز می‌گردند؛ پسر، خود را بی‌اطلاع نشان می‌دهد... مادر که این‌گونه می‌بیند، به شهر نزد دایی می‌رود و پسر می‌ماند و باغ؛ که حالا روح خواهر و نامزدش شبها او را عذاب می‌دهند...

باغ تلو مجید قیصری
یکی از مهم‌ترین شاخصه‌های داستان انتخاب درست منظر روایت است. نظرگاه باغ تلو اول شخص فعال یا شرکت‌کننده است. راوی در سن جوانی، نگرشی به گذشته خود دارد. ماجراهایی که در نوجوانی بر او حادث شده با تجربیات و تفسیرهای اکنون خود درهم ادغام و به توصیف و شرح رخدادها در گذشته می‌پردازد.
راوی کیست؟ او پسری‌ست که تنها در باغ تلو زندگی می‌کند. پزشک برایش قرصهای آرامبخش تجویز می‌کند. «این حرف دکتر هم هست، تا مرا می‌بیند، می‌گوید: بهتره کمی به عقب برگردیم.»(ص ۱۴)
او دچار اوهام است. ارواح را می‌بیند و صداهای جیغ مانند می‌شنود. صداهایی که گویا از ته ذهنش است. «صدا انگار از ته ذهن خودم داشت باهام حرف می‌زد.»(ص ۱۱)
پسر صدای پدرش را بعد از چند سال دوری می‌شنود. «صدای بت اعظم بود. زرشک... چند سالی بود که صداش به گوشم نخورده بود.»(ص۱۰)
او برای تسکین دردهایش به قرص پناه می‌برد. «تا صدای جیغ بلند نشده، قرصها را بخورم و بگیرم بخوابم.»(ص۹)
وقتی از ارواج برای موسیو می‌گوید، باورش نمی‌کند. «دفعه دیگه که اومد سلام منو بهش برسان.» حدس زدم حرفم را باور نکرده. (ص ۱۱)
تمام این نشانه‌ها گویای آن است که ما با فردی عادی روبه رو نیستیم. راوی می‌تواند در مراحل اولیه روان‌پریشی قرار گرفته باشد. پس چطور کسی با این ذهن‌پریشان، آن‌قدر منظم و دقیق با رعایت توالی زمان و جزء‌نگاری در گذشته، کاملا دقیق و حساب شده، ماجرا را روایت می‌کند! قضاوت راوی درباره جهان، مردم و قهرمانها به هیچ‌وجه با لحظه روایت همخوانی ندارد.
«زندگی قهرمانها زندگی مسخره‌‌ایه، اصلا قهرمان شدن چیز مسخره‌‌ایه.» (ص ۸)
«این‌طوری صاحب یک قهرمان مرده می‌شدیم که احترامش بر همه واجب بود.» (ص ۴۹)

لحظه روایت به اعتقاد نگارنده می‌بایست بیانگر ذهن‌پریشان انسانی باشد که قاتل خواهرش است و حالا عذاب وجدان او را رها نمی‌کند. در حالی که چنین به‌نظر می‌رسد یک انسان عادی و یا شاید متفکری طنزپرداز نسبت به مسائل اجتماعی، مردم و جامعه (که اغلب آنها را سیاه، فضول، خبرچین نشان می‌دهد) داد سخن داده و با آرامش خاطر مشغول روایت جزئیات است.
سؤال بعدی که مطرح می‌شود، آن است که راوی با چه کسی سخن می‌گوید و انگیزه روایتش چیست؟
در صفحات اولیه این‌طور اشاره می‌شود که راوی بعد از دیدن ارواح و شنیدن صداها دلش می‌خواهد با کسی از فرشته و قهرمانش حرف بزند (خواهرش مرضیه). او این‌گونه بهانه روایتش را بیان می‌کند.
«دلم می‌خواست یک وقتی می‌شد که می‌توانستم آرزوهای این فرشته کوچولو را برای کسی تعریف کنم. فکر می‌کنم حالا همان وقت است. آرزوهایی که هم خودش را بدبخت کرد و هم خانواده ما را.»(ص ۱۴)
و اینکه با چه کسی سخن می‌گوید، در اینجا تقریبا مبهم بیان شده؛ ولی بیانگر آن است که راوی، مخاطب دارد. حالا چرا منِ راوی اطلاعاتی از مخاطب خود نمی‌دهد. آن نیز جای سؤال است.

دیوید لاج می‌گوید: «ابزار بیان رمان‌نویس، زبان است. هر کاری که او (رمان‌نویس)‌ در این مقام انجام می‌دهد به واسطه زبان و از طریق آن انجام می‌شود. زبان همان چیزی‌ست که به اندیشه امکان می‌دهد تا متجلی[شود] و به واقعیت پییوندد.»
زبان داستان باغ تلو برجسته و روان است زیرا از طنز کلامی، سود برده است. این طنز خود باعث سهل‌شدن مطالعه و ایجاد لذت درخواننده می‌شود. خواننده با اشتیاق در پی یافتن اصطلاحات جدید به سطور بعد چشم می‌دوزد. این طنز همچنین به نویسنده این اجازه را داده که به بیان مسائل دردناک بپردازد، بدون آنکه لحن، رمانتیک و اشک‌آور شود. مثل برخورد او با جوجه‌تیغی (صحنه ماندگار در کتاب) و یا مُرده متحرک. «جوجه چند روزه‌ای هم توش خشک شده بود، از وسط اسکلت جوجه سوزن سوزن شاخه‌های کاجی که پدر و مادر جوجه برای درست کردن لانه آورده بودند، زده بود بیرون، جوجه‌ی کبوتر شده بود، جوجه تیغی.» (ص۱۰۲)

مالکام برادبری در کتاب «رمان چیست؟» ترجمه‌ی محسن سلیمانی می‌گوید: «هر نویسنده هنگام نوشتن باید دائم روی منطق اعمال اشخاص و حوادث و توالی داستانش کار کند. یعنی انگیزه و عمل شخصیت (داستان) با یکدیگر متناسب و برای تکمیل یکدیگر باشد. همچنین او باید در داستانش وحدت ایجاد کند. این وحدت از دو چیز نشأت می‌گیرد. وحدت در حفظ اعمال و حوادث موجود. وحدت در کلام و زبان.»
در این رمان شاهد ماجراهایی هستیم که حول یک محور شکل می‌گیرد. (پیامدهای جنگ بر یک خانواده و به‌خصوص بر یک نوجوان) و بیان زندگی یک دختر قهرمان. که گذاری نامطلوب دارد و تراژدی زندگی او شکل می‌گیرد. بی‌شک ایجاد کنشهای متعدد، باعث ایجاد تعلیق اثر می‌شود. ولی این حوادث و کنشها باید علت‌مند باشد. در حالی که در این داستان، با چندین کنش غیرقابل قبول و باورناپذیر روبه‌رو هستیم.
مهم‌ترین کنش که پایان داستان را نیز شکل می‌دهد، به آتش کشیدن انباری توسط برادر است. برادری که همیشه و همه‌جا به فکر خواهرش است، قصد می‌کند که خواهرش را به آتش بکشد. این کنش بدون پیش‌زمینه‌ لازم در دل داستان، گنجانده شده و خواننده می‌ماند که چرا؟ گرچه نویسنده، اشاره‌ای کوتاه به خستگی برادر از شرایط موجود می‌کند و همچنین این شک را به دل خواننده می‌اندازد که نکند پسر به خاطر آنکه چند وقتی در باغ به دور از اجتماع زندگی کرده، دچار خنگی و مشنگی به قول خودش شده (ر.ک. به ص ۱۴۵). ولی باز این کنش باورپذیر نیست و گویا نویسنده فقط برای جمع کردن داستان از این عمل استفاده کرده است.

دومین کنش: خواستگاری بی‌دلیل بابک از مرضیه است. «یعنی باورم نمی‌شده فکر هر چیزی را می‌کردم، الا این که یکی پیدا بشود و در این جاده پرت بیاید خواستگاری مرضیه.»(ص ۱۲۷)
گویی خود نویسنده نیز به این تصادف و کنش غیرقابل‌باور، واقف است. و تنها برای آنکه داستان را از یکنواختی درآورد، شخصیت تازه‌ای را وارد داستان می‌کند تا بار دیگر خواننده را تشویق به خواندن کند. چه تعلیقی بهتر از کشمکش عشقی در رمان؟

سومین کنش: خرید باغ توسط بت اعظم و ازدواج مجدد اوست. پدری که به یکباره هوس ازدواج مجدد می‌کند. آن هم بدون اجازه زن اول. او یک باغ می‌خرد و یک وانت. کفاشی که روزی‌اش را در ته کفش آدمها می‌بیند، چطور به یکباره آن‌قدر ثروت به دست می‌آورد که باغ و وانت می‌خرد؟ پدری که تا صفحه ۷۹ کتاب پدری مهربان و دلسوز است. تنها یک بار تهدید او را در صفحه ۷۱ مشاهده می‌کنیم، به یکباره آن‌قدر تغییر رویه‌ می‌دهد.

هنری جیمز می‌گوید:‌ «موقعیت، شخصیت را خلق می‌کند و شخصیت موقعیت را.» در این رمان با چند شخصیت اصلی روبه‌رو هستیم: مرضیه، پدر و پسر. با توجه به ذهن و زبان اشخاص و عمل کردشان در داستان در موقعیتهای خاص درمی‌یابیم که این سه شخصیت گفتار و کنشهای همسو ندارند. پدری که در ابتدای داستان حتی قادر نیست جلوی دخترش را بگیرد، آنقدر قلدر و زورگو می‌شود که دست به هر کاری می‌زند. مروری داریم بر تغییر کنشهای پدر:
دلسوزی و ناراحتی پدر «خیلی زود زیرگونه‌های پدرم چال افتاد. صبح زودتر از قبل می‌زد بیرون و شبها دیرتر می‌آمد.»‌(ص ۵۸)
فکر فرار توسط پدر برای نجات زن و فرزند از حرفهای مردم (ر.ک. به ص ۶۰)
«دعا کن به سلامت برسد.»/ «گریه پدر برای دختر بیچاره‌اش.» (صفحات ۷۹و ۶۳)
در صفحات ۷۱ و ۹۶ اشاره کوتاهی می‌کند که: «کاری نکنید که ولتون کنم برم.»/ «به زودی می‌فهمید.»
پس او به فکر خرید باغ و زن گرفتن می‌افتد. به اعتقاد نگارنده پرداخت بیشتر و پیش‌زمینه بهتری برای تغییر روحیه پدر لازم است.  یا شخصیت مرضیه که ابتدا سرکش است و بدون اجازه پدر به جبهه می‌رود، خیلی ساده به تنهایی در باغ و ازدواج با بابک تن می‌دهد. در حالی که چنین دخترهای برای ازدواج معیارهای خاص خود را دارند.

به اعتقاد نگارنده، چون کانون روایت رمان اکثراً بیرونی‌ست و من راوی احاطه‌ای به درون ذهن اشخاص ندارد، این‌گونه اشکالات در باورپذیری کنش و رفتار اشخاص پدید آمده است. اگر زاویه دید به‌گونه‌ای بود که ما از درونیات اشخاص دیگر باخبر می‌شدیم،‌ شاید کنشها باورپذیرتر می‌بود. و این خود، معایب تک‌صدایی راوی‌ست.

باغ تلو نوشته مجید قیصری، توسط نشر علم در سال ۱۳۸۵ به بازار کتاب عرضه شد و جایزه مهرگان ادب را در همان سال از آن خود کرد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...