بهزاد قادری که برای ترجمه «استاد سولنس معمار» [The Complete Major Prose Plays] اثر هنریک ایبسن [Henrik Ibsen] شایسته تقدری در بخش هنر جایزه کتاب سال شده است، در گفت‌وگو با ایبنا درباره این اثر اظهار کرد: اولین‌بار در دوازده‌ سالگی این نمایشنامه هنریک ایبسن را با ترجمه محمد توتونچیان خواندم؛  آن زمان شوکه شدم، به هر حال، این نمایشنامه در آن سن و سال برایم شوک بزرگی بود. زمان گذشت و حالا «استاد سولنس معمار» را بارها تدریس کرده‌ام، اما شگفتی همچنان پابرجاست.
 
مترجم «عروسک خانه» گفت: با نشر بیدگل قرار گذاشته بودم مجموعه‌ای از  آثار ایبسن را برای چاپ آماده کنم. قبلا برخی از آثار این نمایشنامه‌نویس را ترجمه کرده بودم، پس تصمیم گرفتم بقیه کارهای رئالیستی و چهارتایی دوره آخر  او را هم ترجمه کنم که شد و توسط همین نشر منتشر شد.
 
وی همچنین بیان کرد: «استاد سولنس معمار» جزو چهارتایی‌های آخر ایبسن است. این اثر از آثار «معاصر» یا رئالیستی فاصله می‌گیرد و برخی آن را مبنای ورود ایبسن به مدرنیسم می‌دانند. این چهارتایی با همین نمایشنامه شروع می‌شود و سه تای دیگر «آیلف کوچولو»، «جان گابریل بورکمان» و «وقتی ما مردگان سربرداریم» هستند.

 «استاد سولنس معمار» [The Complete Major Prose Plays] اثر هنریک ایبسن [Henrik Ibsen]


مترجم «جن زدگان» در ادامه افزود: این متن آنقدر زنده است که اگر بخواهیم نظریات هرمونتیک جدید را روی آن پیاده کنیم به خوبی جواب می‌دهد. ایبسن لجوجانه می‌خواست به معاصرانش بگوید «درست است که خودم را در پیشگاه میانمایگان قربانی کرده‌ام، ولی در این حد و اندازه هم هستم که بتوانم اسطوره، تاریخ و واقعیات را در هم بیامیزم و اثری ماندگار بیافرینم که سبک آفرین باشد».
 
او همچنین اظهار کرد: نمایشنامه «استاد سولنس معمار» مایه الهام جیمز جویس و توماس مان شد و خیلی‌های دیگر نیز از این اثر مایه‌ها گرفتند و در کارهایشان از آن بهره بردند؛ این نمایشنامه از این نظر اثری یگانه است.
 
بهزاد قادری در پایان گفت: در مقدمه‌ای که بر این کتاب نوشتم از جویس مطلبی آوردم که در آن ایبسن را به دلیل ترفندهای جالب «استاد سولنس معمار» می‌ستاید.
 
نشر بیدگل نمایشنامه «استاد سولنس معمار» اثر هنریک ایبسن را با ترجمه بهزاد قادری در 204 صفحه و با قیمت 23000 تومان منتشر کرده است..

................ هر روز با کتاب ...............

صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...
بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...