وقتی عشق معجزه می‌کند | سازندگی


آیا باید قبول کنیم و مطمئن باشیم که بعد از هر عشقی، ناچارا شکست، تلخی و فراموشی انتظار ما را می‌کشد؟ چه عشقی که، زیر آوار روزمرگی‌ها جان بدهد و تباه شود یا آن عشق که به‌واسطه‌ دوری به دست فراموشی سپرده شده و در پایان، آنچه باقی مانده، رنجِ فقدانِ عشق باشد؟ «برف تابستانی و هفت ثانیه سکوت» تازه‌ترین اثر علیرضا محمودی‌ایرانمهر قصه‌ای سراسر عشق است؛ داستانی از نیازِ دائمیِ آدمی.

برف تابستانی و هفت ثانیه سکوت علیرضا محمودی‌ایرانمهر

علیرضا محمودی‌ایرانمهر از دهه هشتاد با تک‌داستان «ابر صورتی» که بعدها در کتابی به همین نام در سال 88 منتشر شد، دیده و خوانده شد. این تک‌داستان در سال 82 برنده جایزه ادبی بهرام صادقی شد و خود کتاب نیز در سال 89 به مرحله نهایی جایزه گلشیری راه یافت. بعد از موفقیت این مجموعه‌داستان، ایرانمهر رمان‌ها و داستان‌های دیگری منتشر کرد، از جمله: «بریم خوشگذرونی»، «جنگل ابر»، «بارون‌ساز»، «فریدون پسر فرانک»، «نام تمام مردهای تهران علیرضاست»، و حالا «برف تابستانی و هفت ثانیه سکوت»، که تصویری از هر کسی که یک‌بار در زندگی عاشق شده یا به دفعات تجربه‌ عشق‌ورزی در وجود خود داشته، در آن پژواک می‌شود؛ در گرمیِ دست‌های گره‌خورده به‌هم، فشرده‌شده در جیب یک کاپشن یا در بوسه‌ای ناگهانی هنگام وداع.

«برف تابستانی...» نگاهی متفاوت به عشق دارد؛ نگاهی که درعینِ زیبا و شیرین‌بودن، تلخ و دردناک است؛ که جدایی‌ها همواره درد و تلخی را به زندگی انسان منتقل کرده‌اند. قصه‌ی این عشق در مشهد شکل می‌گیرد، ریشه می‌کند و پا می‌گیرد. ایرانمهر که خود متولد و بزرگ‌شده‌ مشهد است در این باره می‌گوید: «این داستان برای من باید در مشهد شکل می‌گرفت؛ زیرا در واقعیت ریشه دارد و هیچ‌جا به‌جز مشهد نمی‌توانست متولد شود.»

کتاب داستان عاشقانه‌ای دارد. ماجرای بذر عشقی که در قلب کودکی کاشته می‌شود، در طول زمان ریشه می‌دواند رشد می‌کند و پا می‌گیرد. از آنجا که عشق هیچ‌گاه از بین نمی‌رود، عاشقانه‌ «برف تابستانی...» نیز از عشق اول به عشق دیگری متصل می‌شود. داستان، عاشقانه‌ای دارد که در مسیر زمان شخصیت داستان را با احساس دوست‌داشتن آشنا و متحول می‌کند، در پس یک جدایی در خود فرومی‌بلعد و دوباره با یک عشق از او انسانی بالغ‌تر می‌سازد، شکوفا می‌کند، به اوج می‌رساند و زندگی آینده و روابط او را بارور می‌کند و تحت‌تاثیر قرار می‌دهد. تمامِ حرفِ «برف تابستانی...» بر سر سازندگی و وقار عشق است.

می‌توان «برف تابستانی...» را به سه بخش تقسیم کرد: بخش ابتداییِ داستان، یادآور علاقه‌ای عمیق بین دو کودک است؛ علاقه‌ای که موجب زدودن تنهایی آن دو می‌شود. کودکانی که جهان ذهنی‌شان تنها همان باغ پردرخت خانه‌شان بوده و بس. عشق برای این دو کودک جهان را وسیع و دنیای اطرافشان را پر از حس‌وحالِ بودن و نشاط می‌کند. بخش دوم، داستان عشقی است که سروکله‌اش در نوجوانی پیدا می‌شود. عشقی پخته‌تر که با تجربه‌ و پس‌زمینه‌ ذهنی شخصیت در علاقه‌ قبل از آن آمیخته است، ولی کم‌کم با گذشت زمان شکل می‌گیرد و از تطبیق‌دادن با گذشته فاصله می‌گیرد. عشقی بالنده و تاثیرگذار. عشقی که به جدایی ختم می‌شود. در بخش دوم، لحظات جذاب و نفس‌گیری را تجربه خواهیم کرد؛ لحظاتی که تا زانو در برف و تاریکی و سکوت و جاده فرو‌می‌رویم و در انتهای آن همه دلهره، دلشوره و لحظات نفس‌گیرِ طاقت‌فرسا، ناگهان نویسنده ما را به مکان امن و پرآرامشِ دیدارِ یار می‌رساند تا در کنار فرشته‌ زندگیِ خود نفسی به‌راحتی بکشیم. بخش سوم داستان، بخش سازندگی است. در بخش پایانی، به ثمره‌ عشق می‎‌رسیم. به حس سکون و آرامش. شخصیت کتاب، بی‌آن‌که به معشوق برسد به مقصود می‌رسد. در بخش سوم به مفهوم واقعی عشق می‌رسیم. به خودسازی و حس آسودگی و موفقیت. درواقع «برف تابستانی و هفت ثانیه سکوت عشق» حقیقت زندگی انسان است. هرکس در «برف تابستانی...»، خودش راوی داستان خود می‌شود؛ به بیانی دیگر، ما با خویشتن خویش مواجه می‌شویم و خود را می‌خوانیم.

«برف تابستانی...» روایتی درونی دارد. داستانی واقع‌گرا که شباهتی به سایر داستان‌های ایرانمهر ندارد. داستان‌هایی که پیش از این، از این نویسنده خوانده‌ایم تقریبا همگی ترکیبی از رئالیسم جادویی و سوررئالیسم و فانتزی داشتند. اما حین خواندن این کتاب، در بخش پایانی روایت، لحظاتی داستان در ساختار سوررئال فرومی‌رود و ایرانمهر در سکوتِ عشق قسمتی از داستان را در هاله‌ای از زیبایی‌های غیرواقعی، که می‌توان از آن به‌عنوان امضای این نویسنده نام برد، فرومی‌برد. در برخی از قسمت‌ها نیز شاهد خط و ربط داستان، با اثر پیشین نویسنده «اسم تمام مردهای تهران علیرضاست» هستیم؛ طوری‌که ناخودآگاه خواننده را به یاد پریسا و علیرضاهایش می‌اندازد. در «برف تابستانی...»، عناصر داستان به‌خوبی در خدمت روایت قرار گرفته اند. چه شخصیت‌های محدود داستان و چه موقعیت‌های مکانی که با دقت، انتخاب و مهندسی شده‌اند. موقعیت‌های مکانی که مخاطبان با آن‌ها غریبه نیستند؛ با دقت زیادی انتخاب شده‌اند، آن‌چنان‌که، مخاطب بتواند تجسم و تصویرسازی کند و خود را در آن وضعیت خاص مکانی احساس کند. داستان آرام پیش می‌رود؛ مخاطب در لحظات زیبای آن همراه با روایت پیش می‌رود و با تمام وجود با موقعیت‌های روایت عاشقانه هم‌گام می‌شود، لذت خواهد برد و با شخصیت همدل می‌شود. ایرانمهر به‌عنوان نویسنده‌ای که در به‌کارگیریِ توصیفات و تشبیهات زیبا تبحر دارد، در «برف تابستانی...» نیز با استفاده از توصیف و تشبیهات مخصوصِ خود، زیبایی و جذابیت این روایت داستانی را دوچندان کرده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...