در آغاز ژانویهٔ سال 1928 من در حال آماده شدن برای سرکشی به مناطق جنوب ایران و بازبینیِ شخصی از فعالیت گ.پ.ئو بودم که ناگهان تلگرامی آمد مبنی بر آن‌که دو کمونیست برجسته، باژانوف و ماکسیموف، از ترکستانِ شوروی به ایران گریخته‌اند.
باژانوف در مسکو در دفتر استالین کار می‌کرد، اما به دلیل هواداری از مخالفان به عشق‌آباد در ترکستان فرستاده شده بود. در عشق‌آباد او مدیر کلّ کمیتهٔ مرکزی حزب در ترکمنستان بود و امکان داشت هنگام فرار اسناد مهمّی را با خود برده باشد. دستور داده شده بود محلّ اقامت او کشف شده و بی‌درنگ به مسکو اطلاع داده شود.

گ. پ. ئو: خاطرات یک چِکیست» [OGPU, the Russian Secret Terror یا Г.П.У. (Записки чекиста)]  گئورگی آقابکوف [Georges Agabekov]

پس از چند روز تلگرامی از لاگورسکی (نام خانوادگی واقعیِ او برودسکی بود)، رئیس شبکهٔ گ.پ.ئو در مشهد، دریافت کردم حاویِ این اطّلاع که باژانوف و ماکسیموف به مشهد آمده‌اند. من بی‌درنگ این را به مسکو تلگراف کردم. در پاسخ از مسکو این دستور آمد: باژانوف را که در دفتر استالین کار می‌کرد و از اطلاعات محرمانهٔ مربوط به فعالیت دفتر سیاسی باخبر است، «معدوم کنید». از آنجا که رئیس شبکهٔ گ.پ.ئو در مشهد کاری انجام نمی‌داد، به من دستور داده شد بی‌درنگ به مشهد بروم و شخصاً در کوتاه‌ترین زمان ممکن و پیش از آن‌که باژانوف فرصت کند اسرار کاریِ خود را برای کسی فاش سازد، ترتیب قتل او را بدهم. همین درخواست را بِلسکی، نمایندهٔ تام‌الاختیار گ.پ.ئو در ترکستان، از من نمود. این نکته که فرار باژانوف از منطقهٔ زیر نظر او انجام شده بود، بسیار نگرانش ساخته بود.

پس از دریافت این دو تلگرام من با سفیرمان، داوتیان، مشورت کردم. ما به این نتیجه رسیدیم که «معدوم ساختن» باید بی‌درنگ انجام گیرد. با هواپیما از تهران پرواز کردم و کمی مانده به شب، به مشهد رسیدم.

همان شب فرمانِ دریافتی از مسکو را به لاگورسکی و دوبسون، سرکنسول اتّحاد شوروی، رساندم[...] پاشایف، رئیس شبکهٔ گ.پ.ئو، که به‌ظاهر سِمَتِ حقیرانهٔ مأموری در دفتر ترابریِ ایران در باجگیران را داشت، دستور می‌گیرد تا فراری‌ها را در راه گیر انداخته و با امکانات خود آنها را معدوم کند. پاشایف به قوچان می‌رود که فراری‌ها نیز قرار بوده به آنجا بروند. او به‌موقع می‌رسد، اما متوجّه می‌شود که باژانوف و ماکسیموف قصد حرکت از قوچان به سمت مشهد را دارند. پاشایف به لطف سِمَت خود که مأمور ترابری بوده و نیز به دلیل آشنایی‌های شخصی‌اش موفّق می‌شود با فراری‌ها در یک خودرو سوار شود و به سمت مشهد حرکت کند، با این امید که در میانهٔ راه دستور را اجرا نماید. اما موفّق به این کار هم نمی‌شود، زیرا محافظان ایرانی به گونهٔ جدانشدنی کنار باژانوف و ماکسیموف بوده‌اند.

باژانوف و ماکسیموف پس از رسیدن به مشهد در یک مهمانخانه اقامت می‌کنند. پاشایف به کنسولگری شوروی می‌رود و همه‌چیز را به لاگورسکی گزارش می‌دهد. این دو تصمیم می‌گیرند همراه با هم عمل کنند. همان شب یکی از مأموران گ.پ.ئو به نام کالتوخچیِف، که مدیر باشگاه شوروی در مشهد بود، در حالی که به یک رُوِلور «نوغان» مسلّح بوده، پنهانی خود را به بالکن مهمانخانه‌ای که فراری‌ها در آن اقامت داشتند، می‌رساند و قصد داشته با شلیک از پنجره کار آنها را تمام کند. اما آنجا هم ناکامی نصیب ما شد. مأموران پلیس ایران که از باژانوف و ماکسیموف محافظت می‌کردند، کالتوخچیِف را دستگیر کردند و پس از آن‌که یک تپانچهٔ نوغان از وی به دست می‌آورند، وی را به زندان می‌برند. در زندان او اعتراف می‌کند که دستور قتل از سوی گ.پ.ئو به او داده شده بوده است. ایرانی‌های آشفته و نگران، از بیم تکرار سوءقصد، فراری‌ها را از مهمان‌خانه به ادارهٔ پلیس می‌برند که محافظت مطمئن‌تری داشته است. در عین حال شش نفر اختصاصاً با دستور تمام کردنِ کار فراری‌ها به هر شیوهٔ ممکن از عشق‌آباد فرستاده می‌شوند.

در چنین وضعیتی بود که من پرونده را پس از رسیدنِ به مشهد در دست گرفتم...

«گ. پ. ئو: خاطرات یک چِکیست» [OGPU, the Russian Secret Terror یا Г.П.У. (Записки чекиста)] اثر گئورگی آقابکوف [Georges Agabekov] ترجمه محسن شجاعی

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...
موران با تیزبینی، نقش سرمایه‌داری مصرف‌گرا را در تولید و تثبیت هویت‌های فردی و جمعی برجسته می‌سازد. از نگاه او، در جهان امروز، افراد بیش از آن‌که «هویت» خود را از طریق تجربه، ارتباطات یا تاریخ شخصی بسازند، آن را از راه مصرف کالا، سبک زندگی، و انتخاب‌های نمایشی شکل می‌دهند. این فرایند، به گفته او، نوعی «کالایی‌سازی هویت» است که انسان‌ها را به مصرف‌کنندگان نقش‌ها، ویژگی‌ها و برچسب‌های از پیش تعریف‌شده بدل می‌کند ...
فعالان مالی مستعد خطاهای خاص و تکرارپذیر هستند. این خطاها ناشی از توهمات ادراکی، اعتماد بیش‌ازحد، تکیه بر قواعد سرانگشتی و نوسان احساسات است. با درک این الگوها، فعالان مالی می‌توانند از آسیب‌پذیری‌های خود و دیگران در سرمایه‌گذاری‌های مالی آگاه‌تر شوند... سرمایه‌گذاران انفرادی اغلب دیدی کوتاه‌مدت دارند و بر سودهای کوتاه‌مدت تمرکز می‌کنند و اهداف بلندمدت مانند بازنشستگی را نادیده می‌گیرند ...
هنر مدرن برای او نه تزئینی یا سرگرم‌کننده، بلکه تلاشی برای بیان حقیقتی تاریخی و مقاومت در برابر ایدئولوژی‌های سرکوبگر بود... وسیقی شوئنبرگ در نگاه او، مقاومت در برابر تجاری‌شدن و یکدست‌شدن فرهنگ است... استراوینسکی بیشتر به سمت آیین‌گرایی و نوعی بازنمایی «کودکانه» یا «بدوی» گرایش دارد که می‌تواند به‌طور ناخواسته هم‌سویی با ساختارهای اقتدارگرایانه پیدا کند ...