• 19 بهمن 1384

    چارلز-دیکنز

    پدر چارلز از خانواده متوسط و کم‌درآمد، کارمند کارپردازی اداره کشتیرانی و مردی خوشگذران و بی‌خیال بود. کودکی چارلز مانند کودکی قهرمانان آثارش در مشقت و رنج و ناکامی گذشت... خیال‌پرور و رنجور بود و قصه‌های فراوان و وحشت‌انگیزی که دایه برایش نقل می‌کرد، به ذهن او حوادث گوناگونی را القا می‌کرد... منشی و تندنویس یکی از نمایندگان مجلس عوام و پس از آن خبرنگار روزنامه مورنینگ کرونیکل در پارلمان گشت و بر اثر نظارت در گفتگوها و مشاجرات نمایندگان نفرتی عمیق از دموکراسی دروغین در خود احساس کرد. ...

Loading
رنگ‌های تیره بازتاب چشم‌ها و قلب‌های بدبین است. رنگ‌های واقعی لطیف است و نیازمند دیدی روشن‌... تنها جاهایی که ظاهراً رونقی داشت میخانه‌ها بود که در آن پست‌ترین طبقات ایرلندی با تمام توان جر و بحث می‌کردند... هیئت امنا بازدیدهای ادواری از پرورشگاه می‌کرد و همیشه خادم را یک‌روز جلوتر می‌فرستاد تا بگویند که دارند می‌آیند. وقتی که آن‌ها می‌آمدند می‌دیدند که بچه‌ها تمیز و مرتبند!... هنوز چیزی از سرشت اصیل زن در وجود ننسی باقی مانده بود ...
ماجرای اسکروج پیر و خسیس و ملاقات عجیب و غریبش با روح «مارلی» شریک سابقش است... تغییر و تحولات اخلاقی او مخصوصا در برخورد با پسرک معلول کارمندش باب کراچیت ... بدجنسی و خساست نقش اول داستان، روح، کودک معلول، تاریکی شب و خواب، شادی بخشش و هدیه دادن، برف و زمان وقوع داستان که شب سال نوی مسیحی ست از جمله مضامین گرافیکی استفاده شده در این طرح‌هاست ...
سریال ۱۴ قسمتی ساخت بی‌بی‌سی... دنیا از نگاه ایمی و آرتور ... سریالی خوش ساخت و دیدنی که ضمن نمایش شکاف طبقاتی و اخلاقیات اشرافی حاکم بر جامعه انگلستان در دوره ویکتوریا به کاغذبازی لجام گسیخته و فساد حکومتی دستگاه‌های مختلف نیز پرداخته است... گوشه‌هایی از بازی کلر فوی [Claire Foy] در نقش «ایمی دوریت» و متیو مک‌فادین [Matthew Macfadyen] در نقش آرتور کلنام. ...
در تور دار و دسته فاگین پیر می‌افتد. یهودی دزدی که در محله‌‌های فقیرنشین لندن بر دزدان و فواحش پادشاهی می‌کند... تا امروز، نزدیک به 20 بار و با فیلمنامه‌های متفاوت بر روی پرده سینما و تلویزیون رفته است... الیور به اشتباه به جای دزد دستگیر شده است و مالباخته که شخصی فرهیخته است با قاضی دادگاه درباره‌ی حقوق متهم جدل می‌کند. طنز تلخ دیکنز در نقد دستگاه قضایی... خدا رو شکر کن که این کتابفروش ازت شکایت نکرد! ...
نویسنده جوان متهم است که با زن جوانی به نام کاتیوشا رابطه داشته و این رابطه‎ موجب بیکاری زن جوان و روسپیگری وی شده است. با شهادت دروغ او و ارائه مدارک جعلی، زن جوان گناهکار و به سیبری تبعید می‌شود... سرگرمی روزانه این وکیل جمع آوری اثر انگشت های مردم شهر است؛ این سرگرمی او را قادر می سازد تا بدون تکیه به عقل و هنر وکالتش، ثابت کند این دوقلوها نمی توانند قاتل باشند. ...
الیور از نوانخانه می‌گریزد و روانه لندن می‌شود... رئیس این دار و دسته دزدان فایگین پیر است،‌ یهودی دزدی که پناهگاهش خانه بزرگ ویرانه‌ای در محله‌های فقیر نشین است. اعضای عمده این دار و دسته عبارت‌اند از: بچه جیب‌بری که معروف به داجر تردست است؛ دزدی به نام بیل سایکس که به خانه‌های مردم دستبرد می‌زند و حقیقتاً انسان وحشی و حیوان‌صفتی است، دختری به نام نانسی که دوست همین بیل سایکس است، چارلی، بیتس،‌ و نوا کلیپول ترسو. ...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...