استاد رضا بابایی مطلوب خود را سرانجام در «یادداشت‌نویسی» یافت؛ آن هم در دنیای مجازی که فضایی بازتر دارد. «یادداشت» را ژانری جدید در نویسندگی می‌دانست که ویژگی‌هایی غیر از کتاب و مقاله دارد. در نگارش یادداشت، مقدم بر هر چیز، قدرت بیان و قدرت تحلیل ضروری است. بابایی هر دو را داشت: هم نثری خوش‌خوان که می‌توانست آنچه را در درون دارد بیرون بریزد؛ و هم دارای ذهنی خلاق و تفکری انتقادی بود و می‌توانست هر موضوعی را حلاجی کند.

رضا بابایی

«ادبیات» و «تعهد» دو قائمه شخصیت استاد بابایی بود و او را از کسانی توان شمرد که به «ادبیات متعهد» تعلق دارد. وی با قلم، تفنن نمی‌کند و به مسائلی نمی‌پردازد که در سرنوشت مردم دخیل نیست. قلم او وقف مردم بود و برای این‌که باری از دوش خم‌شدگان در زندگی بردارد، و برای این‌که ستمدیدگان را یاور باشد، و برای این‌که صداهایی را که شنیده نمی‌شود فریاد کند، و برای این‌که کسانی را که دیده نمی‌شوند به تصویر بکشد، و برای این‌که کسانی را که خویشی جز خداوند ندارند، خویش باشد.
 
تاکید شدید بر «دموکراسی» و «آزادی» و «حقوق بشر» و «کرامت انسان» داشت. به «عدالت اجتماعی» نیز حساس بود اما نه به اندازه «آزادی». البته چندی پیش که از اهمیت کتاب تاریخ و آگاهی طبقاتی سخن می‌گفت (همان اثر کلاسیک گئورگ لوکاچ)، دانستم که بر عکس برخی روشنفکران راست‌گرا، لیبرالیسم را آینده محتوم ما نمی‌داند و در جستجوی راهی میان «چپ» و «راست» (به‌اصطلاح جهانی) است.
 
بابایی طلبه‌ای بود سنت‌گرا، ولی سرانجام به جرگه روشنفکران پیوست. علت تغییر دیدگاهش این بود که خود را از تک منبعی بودن رهانید. به استقبال آرای گوناگون رفت و نظرات مختلف را مقایسه کرد و حوزه انتخابش را گسترش داد و النهایه روشنفکری را کارآمدتر از سنت‌گرایی یافت.
 
این هم گفتنی است که بابایی همواره در عقاید خود تجدید نظر می‌کرد و صفحات ذهنش را ورق می‌زد. رویزیونیستی تمام‌عیار بود و با هر عقیده‌ای، عقد موقت می‌بست. پلیس افکار خود نبود و از ذهن خود سنگر نمی‌ساخت. آماده بود تا هر نظری که داشته باشد، تغییرش دهد. کافی بود برای او دلیل بیاوریم تا عقب‌نشینی کند. حتی این عمل را «عقب‌نشینی» هم نمی‌دانست بلکه پیشروی می‌شمارد. بارها می‌گفت گاهی برای رسیدن باید دور زد.
 
بی‌تکلف بود و بی‌ادعا و اخلاق را مهم‌تر از عقیده می‌دانست و سنجه‌ی آن. خود را از آنچه بود و از آنچه دیگران می‌دانستند فروتر می‌شمرد. دیگران او را استاد می‌خواندند اما وی همواره می‌گفت که من فرزند یک نانوا هستم. پدرم نان به دست مردم می‌داد و من «کلمه» به مردم تحویل می‌دهم. او بیش از این نمی‌گفت اما کلمه‌های استاد بابایی برای «نان» و «آزادی» مردم بود و برای تامین این دو نیاز بابایی به «هرم نیازهای انسان» (آنچه آبراهام مزلو می‌گفت) عنایت بلیغ داشت. یادداشت‌هایش، مقالات کوتاه آلبر کامو را به یاد می‌آورد که از عدالت می‌گفت و از آزادی، و از این‌که یکی را نباید قربانی دیگری کرد و راهی سوم را باید گشود؛ راهی میان دو راه موجود در جهان.

................ هر روز با کتاب ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...